wand

روزنامه صدای جادوگر

wand
مشاهده‌کنندگان این تاپیک: 1 کاربر مهمان
پاسخ: مرگخواران دریایی!
ارسال شده در: یکشنبه 8 تیر 1404 06:43
تاریخ عضویت: 1399/05/28
تولد نقش: 1399/06/25
آخرین ورود: یکشنبه 13 مهر 1404 00:52
از: صومعه ی سند رینگ رومانی
پست‌ها: 188
آفلاین
لرد ولدمورت که هنوز داشت از خنده‌های کوتوله‌وارش نفس می‌کشید، با چشم‌های گرد شده به موشک آبی‌رنگی که جلوی پایش فرود آمد نگاه کرد.
_ خب گریب، خیلی خب... آه کشید... الان وقتش رسیده که نشون بدی چی داری. شنا کنی یا مثل یه لواشک بلوبری زمین بخوری؟

رابستن نفس عمیقی کشید و به خودش گفت: «فلافل خوردی، پس باید قوی باشی! »
آب چشمانش را جمع کرد، دست و پا زد و به زحمت شنا کردن را شروع کرد، اما بیشتر شبیه قورباغه‌ای بود که به جای آب توی هوا پرید.
لرد ولدمورت هم پشت سرش ایستاده بود و هر بار که راب غلط می‌زد و زیر آب می‌رفت، با یک لبخند شیطانی داد زد:
_ اوه اوه! داریم رکورد می‌زنیم!

ناگهان بلاتریکس از دور رسید، هنوز باد کرده و قرمز بود، اما حالا تصمیم گرفته بود به جای ترک سوژه، عصبانیتش را به عنوان انرژی شنا استفاده کند.
با فریادی بلند به راب گفت:
_ هی، موشک بلوبری! اگه نمی‌تونی شنا کنی، حداقل غر نزن!

رابستن خندید و گفت:
_ غر؟ من؟ نه بابا، من فقط دارم روی موج‌ها سوار می‌شم!

و این‌طور بود که اولین جلسه آموزش شنا با لرد ولدمورت و بلاتریکس، تبدیل به یک نمایش کمدی آب‌پوشانی شد که تا مدت‌ها در محفل مرگخواران دست به دست می‌شد.

افرادی که لایک کردند

اولین لایک را ثبت کن!
«هر چیز باید بمیرد، تا بیدار شود.»
پاسخ: مرگخواران دریایی!
ارسال شده در: جمعه 2 خرداد 1404 07:53
تاریخ عضویت: 1382/10/21
تولد نقش: 1398/05/26
آخرین ورود: دیروز ساعت 21:03
از: شیون آوارگان
پست‌ها: 1518
مدیر اخبار و مترجم دیوان جادوگران، شهردار لندن، استاد هاگوارتز
آفلاین
حالا دریا آبستن رابستن بود و رابستن در آن غوطه می‌خورد و از فرط شوک قدرت تصمیم‌گیری‌اش به چوخ رفته بود و نمی‌توانست روش‌های تئوری شنا را به عمل درآورد. از لابه‌لای لایه‌های خواب‌آور آب، صدای مبهم لرد ولدمورت به گوشش می‌رسید. روی خشکی لرد ولدمورت با ابهت و خشن و ترسناک با آن خنده‌های شیطانی باعث می‌شد خودش را خیس کند. اما حالا که خودش در خیسی غوطه می‌خورد و صدا و تصویر لرد ولدمورت را از پشت پرده‌ی ضخیم آب می‌دید و می‌شنید، همه‌چیز فرق می‌کرد. تصویر لرد ولدمورت مثل کوتوله‌ای شده بود که بالا و پایین می‌پرید و شکلک در می‌آورد و شادی می‌کرد و صدایش مثل صدای شخصیت گالم ارباب حلقه‌ها اما از نوع گالم مناطق محروم به گوش می‌رسید.

حالا رابستن دیگر ترسش ریخته بود و آدرنالین درون رگ‌هایش به مغز آبی‌رنگش می‌پاشید و مغزش را از خواب بیدار می‌کرد و فکرش به کار می‌افتاد و می‌توانست تصمیم بگیرد.

شنا کردن... عجب کار بیهوده‌ی واجبی... نفس کشیدن... عجب کار بیهوده‌ی واجبی... بودن یا نبودن... دیگر مهم نیست...

شنا کردن که یادش نیامد، اما ناگهان یادش آمد آن روز مقدار زیادی فلافل خورده است.


چند ثانیه بعد، راب مثل موشک از آب بیرون پرتاب شد و مثل لواشک بلوبری جلوی پای لرد فرود آمد.

افرادی که لایک کردند

اولین لایک را ثبت کن!
زمان ما رسیده است، برادران و خواهران من! دیگر در خفا نخواهیم بود! صدایمان را خواهند شنید و این صدا کرکننده خواهد بود!
پاسخ: مرگخواران دریایی!
ارسال شده در: پنجشنبه 1 خرداد 1404 16:16
تاریخ عضویت: 1384/09/08
تولد نقش: 1396/06/22
آخرین ورود: امروز ساعت 00:28
از: هاگوارتز
پست‌ها: 893
مدیر مدرسه هاگوارتز، معجون‌ساز، استاد هاگوارتز
آفلاین
آرامش بلاتریکس هنوز برنگشته بود. منتظر بود مرگخوارها جلویش صف ببندند و روح‌هایشان را از بدنشان جدا کنند، بعد هم دوباره برشان گرداند. اما خیلی زود متوجه شد نه‌تنها کسی صف نبسته، بلکه هیچ‌کدام کوچک‌ترین علاقه‌ای به جدا شدن از روح خود ندارند.

بلاتریکس آن‌قدر عصبانی بود که فرصتی برای درک منطق این نافرمانی نداشت، اما منطق قوی‌ای پشتش بود. واقعیت این بود که اگر مرگخوارها قرار بود ریسک کنند، روحشان را با درد و رنج از بدنشان جدا کنند و احتمالاً نابود شوند، چه تفاوتی داشت با اینکه بلاتریکس از کوره در برود و با یک آواداکداورا کارشان را تمام کند؟ خب، اگر قرار است بمیری، مرگی سریع با آوادا خیلی ترجیح دارد تا کند و سوزناک با روش جدا کردن روح!

اما این فکر به ذهن بلاتریکس خطور نکرد، و نتیجه‌اش این شد که خشم او هر لحظه بیشتر شد. اول صورتش به قرمز تیره و کبود گرایید، بعد مثل عمه‌مارج ورم کرد و باد شد، و در نهایت آن‌قدر بزرگ شد که جاذبه زمین را هم پشت سر گذاشت و همان‌طور که بادکنک‌وار از جمع مرگخواران بالا می‌رفت، از سوژه و داستان خارج شد. این‌طور شد که فعلاً منتظر می‌مانیم تا نسخه‌ای جدید از بلاتریکس به ایفای نقش بازگردد و شخصیت تازه‌ای معرفی کند.

در این فاصله، مرگخواران جدیدی به رهبری لرد ولدمورت از دوردست‌ها قدم‌زنان وارد سوژه شدند و به جمع قدیمی‌ها پیوستند. ولدمورت، یقه‌ی راب را گرفت، بچه‌ی کوچک او را از بغلش بیرون کشید و تحویل دلفی داد، که البته دلفی هم سریعاً بچه را به سیبل سپرد تا مبادا خواستگارهای احتمالی‌اش فکر کنند بچه دارد!

در نهایت، این راب بود که به‌عنوان اولین مرگخوار، با روش خاص و نه‌چندان مهربانانه‌ی ولدمورت، وارد مرحله‌ی آموزش شنا شد. چون آدم‌فضایی بود و شنا بلد نبود، مستقیم به آب پرت شد تا از شدت ترس، شنا را یاد بگیرد.

و حالا، لرد ولدمورت بالای سرش ایستاده بود و با لبخندی شیطانی می‌گفت:
– شنا کن گریب... شنا کن ببینیم چطوری شنا می‌کنی.

افرادی که لایک کردند

اولین لایک را ثبت کن!
Read to Awaken. Eat to Endure. Train to Dominate
پاسخ: مرگخواران دریایی!
ارسال شده در: پنجشنبه 18 اردیبهشت 1404 18:48
تاریخ عضویت: 1403/11/27
تولد نقش: 1403/11/30
آخرین ورود: دیروز ساعت 21:34
از: هر جا که بخوام!
پست‌ها: 512
مدیر کل جادوگران، بانکدار گرینگوتز، استاد هاگوارتز
آفلاین
خلاصه:
لرد دستور میده مرگخوارا توی اقیانوس شنا یاد بگیرن ولی یه کوسه میاد و بلاتریکسو می‌خوره. وقتی طی اتفاقاتی کوسه می‌میره، مرگخوارا فکر می‌کنن بلاتریکس هم مرده در حالی که نمرده! مرگخوارا از بلاتریکس می‌خوان برای این که ثابت کنه این روحش نیست که داره باهاشون حرف می‌زنه و جسمشه و در واقع نمرده، روحشو از بدنش خارج کنه و بهشون نشون بده. اما بلاتریکس نمی‌دونه چطوری روحشو خارج کنه و برگردونه که نمیره...


~~~~~~

بلاتریکس خیلی عصبانی بود. بیش از حد عصبانی. ازون حالتا که راحت می‌تونست یه دونه آواداکداورا بزنه اما اشعه‌ی طلسمش وسط راه به چند شاخه تقسیم بشه و به جای یک نفر، همزمان چندین نفرو نشونه بگیره و به اون دنیا بفرسته. بله بلاتریکس قابلیت‌های بسیار ویژه‌ای داشت. بیخودی که یکی از برترین مرگخواران لرد نشده بود!

اما الان موقعیت خاص بود و خشونت این‌چنینی نمی‌طلبید. چون بلاتریکس به تایید مرگخوارا برای اثبات زنده بودنش نیاز داشت. می‌پرسین چرا؟ چون خب سوژه از هر شخصیتی قدرتش بالاتره و اگه شخصیتی چپ بهش نگاه کنه و دست کم بگیردش، سوژه چنان بلایی سرش میاره که انگار اصلا هرگز این شخصیت تو سوژه وجود نداشته.

با این حال بلاتریکس تسترال‌شانسِ عالم بود. یعنی سوژه موقعیتی کاملا مناسب براش مهیا کرده بود تا به بهونه‌ی نجات سوژه از دست شخصیت‌هایی که دیگه تو سایت نبودن، عصبانیتش رو همزمان نه رو یک نفر، بلکه رو سه نفر پیاده کنه! بله بلاتریکس شانس‌های بسیار ویژه‌ای داشت. بیخودی که یکی از برترین مرگخواران لرد نشده بود!

بنابراین این همه داستان بافتیم که بگیم بلاتریکس با دیدن سه نفر آخری که تو سوژه جولون می‌دادن در حالی که دیگه وجود خارجی نداشتن، به سمتشون می‌ره و تک‌تکشون رو با یه ضربه جانانه به بیرون از سوژه پرتاب می‌کنه. همین باعث می‌شه عصبانیتی که صورت بلاتریکس رو به رنگ سرخ درآورده بود، به سرعت فروکش کنه و آرامش به وجودش برگرده.
- همین الان تک‌تکتون به صف می‌شین و اینقد با روشای مختلف روحتونو از بدنتون خارج می‌کنین و دوباره برش می‌گردونین بدون این که بمیرین، تا بالاخره یکیش جواب بده و من بتونم تکرارش کنم!

خب، شایدم که آرامشش برنگشته بود. بدا به حال مرگخواران.

افرادی که لایک کردند

اولین لایک را ثبت کن!
🦅 Only Raven 🦅
پاسخ به: مرگخواران دریایی!
ارسال شده در: جمعه 12 بهمن 1403 02:20
تاریخ عضویت: 1403/05/28
تولد نقش: 1403/03/15
آخرین ورود: شنبه 13 بهمن 1403 11:50
از: کجا میدونی داسم زیر گلوت نیست؟
پست‌ها: 124
آفلاین
بله خب. مرگخوارا باید هم به‌هم نگاه می‌کردن. خیلی نگاه کردن. خیلی خیلی مگاه کردن. بعد با خودشون فکر کردن که چرا نیان و دوباره دیالوگ مرگ رو با خودشون مرور نکنن؟ پس دستگاه ویدیویی که داشت ازشون ویدیو ضبط می‌کرد و خیلی قدیمی بود و تقریبا هم‌دوره با زمان اختراع خود دستگاه ویدیو بود و خیلی سالم بود و مال جهیزیه‌ی مامان مروپ بود و تقریبا یکی از وفادار ترین اسباب بازی های لرد بود رو برداشتن و ویدیو رو بردن عقب و دوباره پلی کردن.

نقل قول:
- میدونین که هر کی بمیره من باید اول اسمشو بزنم دیگه؟!


دوباره با سرعت کمتر پلی کردن.

نقل قول:
- میدونین.. که.. هر.. کی.. بمیره.. من.. باید.. اول.. اسمشو.. بزنم.. دیگه؟!


کمتر...

نقل قول:
- میدونین... که... هر... کی... بمیره... من... باید... اول... اسمشو... بزنم... دیگه؟!


و بعد نفهمیدن که چرا؟ اصلا چرا فیلم رو آوردن عقب که چیزی که مرگ گفته بود رو در بیارن؟ اصلا هدفشون چی بود؟ دقیقا می‌خواستن به چی برسن؟ اونا که با چهاربار شنیدن دیالوگ مرگ، نفهمیده بودن که مرگ چی گفته بود. پس چرا داشتن الکی خودشون رو معطل نگه می‌داشتن؟ بهتر بود خودشون زودتر دست به کار می‌شدن و یه کاری می‌کردن. از دست روی دست گذاشتن و هیچی که بهتر بود حداقل.

- مرگ اسمشو بزنه؟ یعنی چی مرگ اسمشو بزنه؟

افرادی که لایک کردند

اولین لایک را ثبت کن!
MAYBE YOU ARE NEXT

تصویر تغییر اندازه داده شده
تصویر تغییر اندازه داده شده
پاسخ به: مرگخواران دریایی!
ارسال شده در: پنجشنبه 11 بهمن 1403 19:35
تاریخ عضویت: 1403/04/15
تولد نقش: 1403/03/15
آخرین ورود: یکشنبه 9 شهریور 1404 11:30
پست‌ها: 193
آفلاین
- اگه روحمو دربیارم که میمیرم احمقا!

مرگخوارا یه نگاه به بلا کردن، یه نگاه به خودشون کردن. بعد یه نگاه به مامان مروپ کردن. یه نگاه به کوسه کردن. یه نگاه به گلچین روزگار که ۲ پست قبل‌تر اومد کردن. دوباره یه دور دیگه به همه‌ی اینا نگاه کردن ولی این بار آخرش یه نگاه به نویسنده کردن.
- اسکلمون کردی؟!

نه اسکل‌شون نکردم! تو این مدت منتظر بودم تا ترزا برای آخرین بار خودشو به سوژه برسونه و خودشو قاطی کنه. اوناهاش داره میرسه!

ترزا روی کشتی فرود اومد و از جارو پیاده شد.
- خب در واقع یه چیزی وجود داره که اسمش یادم نمیاد ولی میشه که روحو از بدن جدا کرد بدون این که مرد و بعد دوباره برگشت تو بدن.
- خب چجوری باید این کارو کرد؟
- نمی‌دونم که!

مرگخوارا نگاه پوکری به ترزا کردن و به حال خودشون افسوس خوردن که این همه الکی منتظر شده بودن که ترزا به سوژه برسه ولی بعد که یادشون افتاد این آخرین سوژه‌ی دنباله‌دار ترزا‌ئه، دلشون سوخت و دیگه افسوس نخوردن.

- میدونین که هر کی بمیره من باید اول اسمشو بزنم دیگه؟!

مرگخوارا یه نگاه به مرگ کرد و با خودشون فکر کردن که چرا زودتر به فکرشون نرسیده بود؟

افرادی که لایک کردند

اولین لایک را ثبت کن!
تصویر تغییر اندازه داده شدهتصویر تغییر اندازه داده شده



F-E-A-R has two meanings
"Forget Everything And Run"
or "Face Everything And Rise"
The choice is yours.



پاسخ به: مرگخواران دریایی!
ارسال شده در: پنجشنبه 11 بهمن 1403 07:01
تاریخ عضویت: 1403/06/09
تولد نقش: 1403/06/10
آخرین ورود: جمعه 12 بهمن 1403 20:56
پست‌ها: 143
آفلاین
راستش را بخواهید این نویسنده نمی‌داند چرا کوسه هنوز زنده بوده و چجوری بلاتریکس زنده شده! شاید کوسه مرد! ولی توسط چه کسی؟ شاید ابرهایی که شلیک می‌کردند، شاید مرگخوارا که لنگ می‌انداختند و شاید هم بلایی که چاقو به دست، بالای مروپ ایستاده بود.

- بلا مامان اون چاقو چیه دستت؟ چرا خونی شده؟
- خب اگه دو دیقه به حرفای من گوش بدین...
- به حرف روح گوش بدیم؟ دیگه چی؟
- من روح نیستم!
- هستی. من خودم دیدم بلای مامان... خوشگل مامان چجوری تو شکم کوسه جون داد!
- بابا به این قبله، به همین کوسه، به همین مرلین من زنده‌م.

مرگخواران باهوش بودند، باهوش تر از چیزی که به فکرشان برسد که می‌توانند کوسه را چک کنند تا حقیقت را دریابند. پس در عوض، با چهره‌ای از خود راضی مقابل بلا ایستادند و با لحنی که از هوش سرشار، خودشیفته و خودبین تر شده بود، پرسیدند؛
- پس ثابت کن!
- چیو ثابت کنم اخه؟
- اینکه بلای مایی و روح نیستی دیگه!

بلا همان لحظه دستانش رو روی تک تک مرگخواران کشید و با درماندگی فریاد زد.
- ببینین! من بهتون دست می‌زنم. روح نمیتونه کسیو لمس کنه.
- از کجا معلوم؟ ما که تا حالا روح ندیدیم.
- پس چجوری ثابت کنم الان؟
- روحتو از بدنت دربیار بهمون نشون بده

افرادی که لایک کردند

اولین لایک را ثبت کن!
پاسخ به: مرگخواران دریایی!
ارسال شده در: چهارشنبه 23 خرداد 1403 22:29
تاریخ عضویت: 1397/05/27
تولد نقش: 1398/04/17
آخرین ورود: دیروز ساعت 21:29
از: گیل مامان!
پست‌ها: 864
آفلاین
- بلا چقدر خوب بودی... چقدر دوست داشتنی و مهربون بودی!

مرگخواران با لباس های مشکی خود، یکی یکی جلو می‌آمدند و گل‌های رز سیاهی را به دست بلاتریکس که روی جسد کوسه نشسته بود، می‌دادند.

- خودت خوب بودی مرتیکه!
- آخه چرا گلچین روزگار انقدر خوش سلیقه‌س؟!

گلچین روزگار سرکی داخل سوژه کشید و نگاه عاقل اندر‌‌ سفیهی به مرگخواران انداخت. دستش را بر‌ روی شانه مرگخوار مویه کن گذاشت و نفس عمیقی کشید.
- داداش... درسته ما داریم زحمت می‌کشیم ولی انصافا این یکیو دیگه هنوز انتخابش نکردیم به جان خودت. نگاه... سر و مر و گنده جلوت وایساده! زنده‌س!
- نه نه گلچین روزگار... میدونم می‌خوای ما مرگخوارا بخاطر از دست دادن نزدیک‌ترین خادم لرد سیاه افسرده نشیم. میدونم می‌خوای بهمون دلداری بدی. اما نه... بذار با واقعیت ها رو به رو بشیم. یه پایان تلخ بهتر از یه تلخی بی پایانه!

گلچین روزگار آهی کشید و رفت کنار بلاتریکس نشست و مانند او دستش را زیر چانه‌‌اش قرار داد.

- مامان حلوای خیارشور برا بلا مامان درست کرده لواشکای مامان. بلا مامان تو هم میخوری برات بیارم؟ راستی... فاتحه فراموش نشه.

افرادی که لایک کردند

اولین لایک را ثبت کن!
پاسخ به: مرگ خواران دریایی!
ارسال شده در: دوشنبه 14 خرداد 1403 11:52
تاریخ عضویت: 1403/01/23
تولد نقش: 1403/01/24
آخرین ورود: چهارشنبه 9 مهر 1404 17:59
از: اعماق خیالات 🦄🌈
پست‌ها: 640
آفلاین
درسته که مرگخوارا بارون می‌خواستن، ولی سدریک نمی‌خواست! سدریک اگه با آب بارون شسته می‌شد اونوقت تو شکم کوسه جا می‌گرفت تا به دنبال استخون ماهی بره. اما از کجا معلوم که واقعا استخون ماهی‌ای وجود داره که تو گلوی کوسه گیر کرده؟

شاید همه اینا نقشه‌های شومِ یک کوسه‌ی بسیار باهوش بود که فقط به خوردن بلاتریکس رضایت نداده بود و می‌خواست سدریک رو هم نوش جان کنه. و بعد بهانه‌تراشی‌های بعدیِ کوسه برای خوردن مرگخوار بعدی به بهونه نجات مرگخوار قبلی. و این چرخه تا جایی ادامه پیدا می‌کرد که تمام مرگخوارا تو شکم کوسه جا بگیرن و نسلشون منقرض بشه و یه کوسه یه تنه محفل ققنوس رو سرافزار کنه!

پس سدریک به این سرنوشت تلخ نــه‌ی بزرگی می‌گه و یک تنه بعنوان نجات‌دهنده‌ی ارتش تاریکی از انقراض قدمی به جلو می‌ذاره.
- بهتون می‌گیم آمریکا کدوم‌وره، ولی به شرط این که قبلش یه چند تا صاعقه نثار این کوسه عصبانی بکنین که از قضا همین الان ممکنه از وسطت رد بشه و پرت شه وسط جمعیت ما!

ابر فرصتی برای هضم کردن سخنان سدریک پیدا نمی‌کنه، به جاش یهو می‌بینه تیکه‌پاره شده و کوسه‌ای از وسطش می‌زنه بیرون. ابرای دیگه که از بالا شاهد مذاکرات بودن، بلافاصله تصمیم خودشونو می‌گیرن و کوسه‌ی قاتلِ ابر رو به مرگ محکوم می‌کنن.

کوسه وسط جمعیت مرگخوارا پرتاب شده بود و مرگخوارا جیغ و دادکنان هرکدوم به سویی می‌گریختن. این وسط ابرا هم شروع می‌کنن به صاعقه زدن بلکه کوسه رو نشونه بگیرن و انتقام ابر کوچکی که به تازگی کشته شده بود رو بگیرن.

متاسفانه در این واقعه ناگهانی، چندین مرگخوار مورد اصابت اشتباهی صاعقه قرار می‌گیرن، تا این که بالاخره نشونه‌گیری‌ها هدفمند شده و کوسه عصبانی که وسط خشکی با قدرت می‌تازید تا مرگخوارا رو پاره پوره کنه، قربانی صاعقه می‌شه.

بعد از اصابت چندین صاعقه به کوسه، بالاخره ابرا آروم می‌گیرن و مرگخوارای زنده مونده هم جلو میان تا ببینن چی شده.
- حاله بلا تو شکم کوسه بود. بگین که حاله بلام زنده مونده.

افرادی که لایک کردند

اولین لایک را ثبت کن!
🦅 Only Raven 🦅
بزرگ شدم!
پاسخ به: مرگ خواران دریایی!
ارسال شده در: یکشنبه 6 خرداد 1403 23:04
تاریخ عضویت: 1403/01/23
تولد نقش: 1403/01/24
آخرین ورود: چهارشنبه 7 خرداد 1404 19:21
از: ایستگاه رادیویی
پست‌ها: 312
آفلاین
ابرای سیاه همینطوری داشتن آسمون آبی که مثل بوم نقاشی بود رو سیاه می‌کردن و اصلا هم مثل نقاشی‌های قشنگ و ظریف باب راس نبودن و خیلیم به نظر اخمو و عصبای می‌رسیدن.
و بعد ابرای سیاه که حسابی عصبانی بودن، شروع کردن به دعوا و کتک کاری برای اینکه بهترین ویو برای دیدن زمین رو پیدا کنن. که با هر چک و لگدی که به سر و صورت هم‌دیگه می‌زدن، کلی رعد و برق به وجود میومد و مرگخوارا حسابی کر و کور میشدن و مجبور میشدن و گوشا و چشماشون رو بمالن و خشتک پاره کنن که نیروی باورشون عجب حرکتی کرده واقعا.

ولی بعد، اتفاقی نیفتاد که مرگخوارا انتظارشو داشتن. بنابراین مرگخوارا خشتک‌هاشون رو دوختن، با نوک انگشتشون سرشون رو خاروندن، و به گابریل نگاه کردن.
- پس بارون کو؟

گابریل که به خاطر خشم مروپ و مرلین از روی سر الستور نقل مکان کرده بود و پشت عصای الستور وایساده بود، سریع گفت:
- باید بیشتر باور داشته باشید. محکم‌تر و سخت‌تر اصلا!

و مرگخوارا شروع کردن به زور زدن برای اینکه حتی بیشتر باور داشته باشن.
و ابرا حتی بیشتر رعد و برق تولید کردن و محکم‌تر همدیگه رو زدن.
و بعد یهو دیگه نزدن.
در واقع یکیشون یکهو به زمین نزدیک شد و گفت:
- شما میدونید آمریکا از کدوم طرفه؟ ما با بادهایی که به سمت غرب میومدن داشتیم می‌رفتیم اون سمت که یهو این باد با رفیق من دعواش شد چون رفیقم از خواهر این آقای باد خواستگاری کرد و خلاصه الان همه با هم دعوامون شده و هی تقصیرو میندازیم گردن همدیگه.

مرگخوارا به هم نگاه کردن. می‌دونستن آمریکا کدوم طرفه. ولی مهم‌تر از اون، می‌دونستن که در اون لحظه بارون میخوان.
و البته میدیدن که ضربان قلب کوسه انقدر بالا رفته که چشمای سیاه و ریزش از حدقه بیرون زدن و داره با سرعت و قدرت عجیبی آب رو از آبشش‌هاش خارج میکنه و تولید موج میکنه حتی.

افرادی که لایک کردند

اولین لایک را ثبت کن!
ویرایش شده توسط الستور مون در 1403/3/6 23:07:51
Smile my dear, you're never fully dressed without one
Do You Think You Are A Wizard?
جادوگری؟