هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

حق موروثی یا حق الهی؟ مسئله این است!



بعد از این که لرد ولدمورت تصمیم به ترک سرزمین جادوگران به مدتی نامعلوم گرفت، ارتش تاریکی بر سر رهبری که هدایت مرگخواران را برعهده بگیرد، به تکاپو افتاده است!




سرخط خبرها




پاسخ به: محدوده آزاد جادوگران
پیام زده شده در: ۱۱:۱۰:۳۲ سه شنبه ۴ اردیبهشت ۱۴۰۳
#1
کلمات: بدبخت - انگشت - چوب - خوشبحالـ (ش) - سقف - پیانو

نگاهی به مرد بدبخت که با تماس انگشتش با چوب در، زیر پیانویی که به سقف آویزان بود له شده بود کرد و لبخند زد.

-خوش به حالش، از این زندگی راحت شد.

حتی نیاز نبود از چوبدستی اش استفاده کند، جادوگر های امروزی آشنایی زیادی با وسایل ماگلی نداشتند و همین میتوانست برای آنها کشنده باشد.

-لعنتی

سرفه امانش را برید، دستش را جلوی دهانش گرفت اما این جلوی خونی که از میان انگشت هایش میریخت را نگرفت.

چند ثانیه بعد سرفه ها پایان یافتند، با انزجار نگاهی به لباسش که قطره های خون آن را رنگ کرده بودند کرد.

-تازه شسته بودمش انصاف نیست!

نفس کلافه ای کشید، حتی وقتی بدون دخالت دست شخصی را کشته به خون آغشته شده. بوی آهن مشامش را پر کرده بود و آزارش میداد هرچند طلسمی بود که میتوانست آن را خنثی کند.

کلمات فرد بعدی: تالار عمومی، کریسمس، شادی، نامه عربده کش، شال گردن، پتانسیل


ویرایش شده توسط ساکورا آکاجی در تاریخ ۱۴۰۳/۲/۴ ۲۲:۳۱:۴۸

It's all game...want this or not you are player. soo let's play!wwwwww




پاسخ به: اگه جنسیت شخصیت های هری پاتر مخالف بود اونا چه شکلی می شدن
پیام زده شده در: ۱۳:۱۹:۱۶ دوشنبه ۳ اردیبهشت ۱۴۰۳
#2
آلما دامبلدور
زنی با مو های سفید بلند که تا پایین پاش میرسن و نتونست با مرگ برادر کوچیک ترش کنار بیاد، شجاع و جسور بود اما در نهایت فداکاری کرد. یه بچه هم به نظر من میتونست داشته باشه که کمی شبیه سولیا با این تفاوت که بیشتر آبرفورسیا رو بچش دوست داشت تا خود مامانش


It's all game...want this or not you are player. soo let's play!wwwwww




پاسخ به: كنفرانس هاي شبانه سايت
پیام زده شده در: ۱۹:۴۵:۱۵ چهارشنبه ۲۹ فروردین ۱۴۰۳
#3
سلام
میدونم تقریبا همتون تازه کار ترم ولی تو همین زمان کم شما همیشه برام مثل یه الگو بودین که برای اولین بار توی همین سایت بهم جرعت دادین بنویسم مهم نیست چطوری...دفتر دوئل جایی بود که از همه قسمت های سایت بیشتر دوستش داشتم و شما اداره اش می کردین.

باید بگم میفهممتون و به تصمیمتون احترام میگذارم هرچی نباشه شما لرد هستین...شاید چیزایه زیادی از شما ندونم ولی توی همین مدت کم حتی منم بهتون واقعا وابسته شدم و از نبودنتون اصلا حس خوبی ندارم.

فقط وقتی ارزش یه چیزو درک میکنی که از دستش بدی و ما هم به بدترین روش از دست میدیم.

نه مثل بقیه بچه ها میتونم خوب احساسمو توصیف کنم نه چیزی بنویسم که در صورت برگشتنتون و خوندن این نامه ارزششو داشته باشه و به پای پست های شما و بچه ها نمیرسه و اصلا قابل مقایسه نیست اما میخواستم سهمی توی این کار داشته باشم یا به قول اون پیرمرد ماگل کاموا فروش که میخواست یوزارهری رو بخره در حالی که خریدارایی چون لردسیاه عزیز مصر و دامبلدور داشت توی صف خریداراش باشه.

خیلی ها وقتی من برگشتم نبودن که دلمو شکست...مثلا جیسون و گابریل و کتی و خیلی های دیگه اما دلم گرم بود شما و لینی و اسکورپیوس و دیزی و یوآن و نیکلاس هستین...

لطفا برگردین

امضا: گمنام ترین فرد این جهان


It's all game...want this or not you are player. soo let's play!wwwwww




پاسخ به: کی, کِی, کجا، با کی، چیکار؟؟؟
پیام زده شده در: ۱۹:۲۹:۱۱ چهارشنبه ۲۹ فروردین ۱۴۰۳
#4
کی؟
فصل شکار تستسترال


It's all game...want this or not you are player. soo let's play!wwwwww




پاسخ به: شخصیت خودتون رو معرفی کنید
پیام زده شده در: ۲۱:۰۹:۲۷ سه شنبه ۲۸ فروردین ۱۴۰۳
#5
نام : ساکورا
نام خانوادگی : آکاجی
معنی نام: شکوفه درخت گیلاس (نام ژاپنی است)
تاریخ تولد : 2 جوئن ۲۰۰5
ملیت : دو رگه ژاپنی آمریکایی
محل تولد : یوکوهاما ، ژاپن
محل سکونت : خانه ای در جایی نا معلوم
تایپ شخصیتی : ENTP / مجادله گر

گروه های چهارگانه هاگوارتز : گریفیندور
رده خونی : دو رگه
پاترونوس : روباه قرمز
چوبدستی : ۱۲ اینچ طول دارد، جنس آن از چوب راش و دارای مغزی از پر ققنوس و انعطاف پذیر است.

جارو: صاعقه2024
نام جغد: بانداژی
وابستگی ها: دانش آموز هاگوارتز و جستجوگر تیم کوییدیچ گریفیندور،محفل ققنوس(سابقا)
شغل : کاراگاه آژانس کاراگاهی جادویی مستقل.

خصوصیات ظاهری:
موهای قهوه ای تیره و حالت دار تا کمر ، چشم های قهوه ای تیره که از فرق باز شده اند و مقداری از آنها معمولا روی صورتش می ریزند.
دست ها از مچ تا ساعد و گردن و قفسه ی سینه باند پیچی شده اند، قد کمی بیشتر از متوسط . لباس هایش معمولا شامل کتی کرمی رنگ تا زیر زانو که زیر آن پیراهن مردانه سفید پوشیده می شود. به جای کروات از گیره ای با سنگ سبز استفاده میکند و شلوار ساده ای به رنگ قوه ای نسبتا روشن به پا دارد.

علاقه مندی ها : گربه ها، کتاب، چاقو ، خودکشی، معما و چرونده های جنایی، بانداژ، امتحان طلسم های جدید.
تنفر: تقریبا هر چیزی که از نظرش به درد نمی خورد، پیشگویی، الکل، سگ.

اخلاق: مرموز، باهوش، شاد و فعال، کرم ریز، باهوش و متظاهر، اهل شوخی در حد عادی.

توانمندی ها: داشتن اطلاعات به دلیل مطالعه و سر و کله زدن با تقریبا تمامی پدیده ها بجز پیشگویی . یادگیری سریع، تند خوان، کوویدیچ ، زندگی کردن، مار زبان.

خصوصیات اخلاقی:
به راحتی نمی توان با او دوست شد اما در صورت جلب اعتماد میتوانید هر وقت نیاز داشته باشید کنارتان باشد حتی اگه به معنی باشد که در برابر تمام دنیا بایستید. بسیار اهل کتاب است و زود عصبانی می شود اما به همان سرعت آرام می شود زیرا نمی خواهد درگیر کاغذ بازی های بیمارستان و کفن و دفن شود هرچند احتمالا فردا صبح آن روز خود را در حالی که قصد پرتاب خود از پنجره به بیرون را دارید پیدا کنید. علی رقم هوش بالایش معمولا خود را دختری خنگ نشان می دهد تا مسئولیت زیادی به عهده اش نباشد زیرا کم حوصله است. ساکورا با اینکه اصالتا دو رگه ژاپنی است اما بسیار خوش چهره است گرچه از آن برای اجرای نقشه هایش استفاده چندانی نمی کند. افراد زیادی در زندگی او حضور ندارند که شناخت کاملی از شخصیتش داشته باشند.

پیشینه:
مادر و پدر ساکورا در ژاپن آشنا شدند، مادرش ساحره و پدرش ماگل بود اما توانایی خاصی داشت و کاراگاه بود. هنگامی که مادر و پدرش درگیر یک پرونده شدند که پایان غم انگیزی برایشان رقم زد و جانشان را برای نجات ساکورا که چهار ساله بود فدا کردند. تا شش سالگی عملا ناپدید شده بود اما درست یک روز پیش از رسیدن نامه هاگوارتز در انگلستان در یک دکه نان فروشی ظاهر شد و هیچ ردی از او در این دو سال پیدا نشد. او از آن مدت به بعد در یک خانه ی کوچک زندگی میکند و به ژاپن رفت و آمد دارد. رابطه خوبی با هر دو جامعه ماگلی و جادویی دارد و از همین سن شاغل است هرچند برای داشتن مدرک مشغول تحصیل در هاگوارتز است و شاید به دنبال اطلاعات؟ نام فامیلی اش در زمان ناپدید شدن تغییر پیدا کرده اما اطلاعاتی از فامیلی اولش وجود ندارد.

شعار شخصی: گاهی باید زندگی ای که به ما داده میشه رو از دست بدیم تا قدرشو بدونیم. افتخار میدی با هم خودکشی دونفره کنیم؟


جایگزین بشه لطفا چون خیلی عجیب شده


چه سریع چک کردی که متوجه شدی.
انجام شد.


ویرایش شده توسط گابریل دلاکور در تاریخ ۱۴۰۳/۱/۲۸ ۲۱:۱۷:۳۴

It's all game...want this or not you are player. soo let's play!wwwwww




پاسخ به: محدوده آزاد جادوگران
پیام زده شده در: ۱۰:۵۷:۴۶ دوشنبه ۲۷ فروردین ۱۴۰۳
#6
کلمات فعلی:قطار، خیس، سبک، شیشه، سرمه‌ای، خواب، بزرگ

دختر که مو های سیاهش را از توی صورتش کنار می زد با دست کوچکش به کت بلند پدرش چنگ زد.
-بابایی.

مرد قد بلند آرام به سمت پایین خم شد ، با دیدن دختر حالت پیشینش تغییر کرد و با لبخندی مهربان دختر را در آغوش گرفت و روی زانویش نشاند.
-چی شده شکوفه کوچولوم؟

دختر سرش را روی شانه ی پدرش گذاشت.
-دو تا سوال داشتم.

مرد آرام خندید و از جایش بلند شد و به سمت نیمکت پارک رفت تا روی آن بنشیدند.
-بپرس عزیز دلم

دختر با لحنی کاملا جدی در حالی که هنوز سرش روی شنه پدرش بود چشم های قهوه رنگش را به پدرش دوخت، با کمی توجه می توانستی تشخیص داد که رنگ موهایش سیاه نبوده بلکه قهوه ای تیره است و به خاطر رنگ روشن کت تیره تر به نظر می آید.
-بابایی چرا تو اینقدر جوونی که همه میگن داداشت اومده دنبالت نه بابات؟

مرد به خنده افتاد اما دخترک لب هایش را غنچه کرد و با دلخوری لب زد:
-بابا شوخی نمی کنم.

مرد لبخندی از ته دل شد و مو های دخترکش را از توی صورتش کنار زد.
-عزیز دلم، میدونی زندگی خیلی کوتاهه واسه همین من و مامانت زیاد صبر نکردیم تا پیر بشیم و از خدا خواشتیم تو رو زود به ما بده تا بیشتر کنار هم باشیم.

دختر آه کوتاهی کشید.
-باشه بابایی، سوال دومم اینه که مامان چرا میگه باید برم مدرسه؟

دختر با دیدن چهره متعجب پدرش ادامه داد:
- نه هر مدرسه ای چون خودت میدونی من الانشم کل کتابای مدرسه رو بلدم، یه مدرسه که عادی نیست و با یه قطار عجیب که وسط دو تا ستونه باید بری اونجا. من از این چیزا خوشم نمیاد دوست دارم پیش تو و مامان باشم و بیام سر کارتون.

مرد لبخند زد و به همسرش که با یک پلاستیک که درونش چند آبمیوه بود به سمتشان می آمد نگاه کرد، هنوز آنقدر دور بود که صدای صحبتشان را نشنود.

-گوش کن عزیز دلم، یادت میاد اون روز اون شیشه رو از تو اتاق مامان برداشتی و شکستی؟

-معلومه که یادمه بابایی، خودش یکهو دوباره درست شد.

-وقتی بزرگ بشی و بری اون مدسه میتونی اون قدرتتو کنترل کنی و بهترین کاراگاه دنیا بشی عزیز دلم اون موقع چیزایی بیشتری از اون شیشه رو درست میکنی.
-مثلا بلند تر کردن قد دایی؟

مرد این بار آنقدر خندیده بود که اشک از چشم هایش سرازیر شده بودند.
-آره عزیزم حتی اون.

دختر دست هایش را دور گردن پدرش حلقه کرد.
-بابایی، یه قولی بهم میدی؟
-اگه بتدنم چرا که نه، نکنه باز حوس بستنی کردی؟
-نه فقط پیشم بمونید، تو و مامانی.
لبخند مرد محو شد و دختر را بیشتر در آغوش کشید.

با شتاب از خواب پرید، صورتش دوباره خیس اشک بود اما گویی عقربه های ساعت اصلا تکان نخورده بودند. شاید تنها چند دقیقه از زمانی که به خواب رفته بود گذشته بود.پتوی سرمه ای رنگ نازکش را کنار زد و با دویدن سمت دریاچه و زندن چند مشت آب به صورتش احساس سبکی کرد.
به ماه نگاه کرد و سینه اش را چنگ زد، میدانست روزی این بغض او را خفه خواهد کرد.

کلمات بعدی: مادر، کلاه گروهبندی، بچه گربه، کوچه ناکرتن، غرق خون


It's all game...want this or not you are player. soo let's play!wwwwww




پاسخ به: اگه جنسیت شخصیت های هری پاتر مخالف بود اونا چه شکلی می شدن
پیام زده شده در: ۹:۱۵:۴۹ یکشنبه ۲۶ فروردین ۱۴۰۳
#7
سولینا اسنیپ زنی زیبا با دماغی قلمی بود و مو های مشکی لخت، اون عاشق لوکاس اوانز پدر هریت پاتر شده بود اما در این عشق ناکام موند. اون زنی جاه طلب و فداکار بود که در نهایت به دست بانوی سیاه کشته شد در حالی که هنوز عاشق بود.


It's all game...want this or not you are player. soo let's play!wwwwww




پاسخ به: اگه جنسیت شخصیت های هری پاتر مخالف بود اونا چه شکلی می شدن
پیام زده شده در: ۲۲:۴۶:۴۷ سه شنبه ۲۱ فروردین ۱۴۰۳
#8
باید بگم عشقشون به بچشون عوض نمشه ولی نارسیوس هنوز مهربونه


It's all game...want this or not you are player. soo let's play!wwwwww




پاسخ به: محدوده آزاد جادوگران
پیام زده شده در: ۲۱:۱۶:۳۹ دوشنبه ۲۰ فروردین ۱۴۰۳
#9
کلمات: درگاه جهنم، مارهای سمی، معشوق ملکه، جلاد قوی هیکل، گودال مذاب، جادوی باستانی، اسیر عشق.

کتابی در دست داشت و ورق می زد، اسم کتاب با گردی طلایی رنگ و حرف فرو رفته و درخشان بر بروی آن نوشته شده بود.

موهای بلند دختر روی شانه هایش ریخته بود و غرق کتاب به نظر می آمد، ناخودآگاه کلماتی که میخواند را به زبان می آورد و طنین صدای آرام در اتاق خالی میپیچید.

-معشوق ملکه یک گدا بود، گدایی که با تمام قلب عاشق بود و توانایی اش در جادو با وجود فقر مثال زدنی بود. ملکه به علت مرگ پدر بدون ازدواج بر تخت نشسته بود و در بازدیدی از بازار با مرد آشنا شده بود.

مدتی بعد ملکه هر بار به بهانه ای به دنبال دیدن مرد بود و اسیر عشق شده بود، مرد هم با تمام وجودش دل به ملکه ی عادل و دانا بسته بود.

حسودان کور دل که توانایی دیدن پادشاه شدن مرد را با وجود پاکی اش نداشتند دسیسه ای چیدند. مرد به خیانت متهم و در میان چشم های اشکبار ملکه محکوم به مرگ شد. البته برملا کردن جادوگر بودنش نیز به این قضیه دامن زد.

شب پیش از اجرای حکم ملکه مخفیانه به سلول مرد رفت. مرد با دیدن ملکه پشت در لبخند بی جانی زد و پشت در آمد.
-می دونستم تو حرفم رو باور میکنی، من هرگز خیانت نکردم نه به تو و نه به کشورمون.

ملکه سرش را پایین انداخت.
-البته، من تمام شواهد رو برسی کردم اما تو بدخواهانی داری. گوش کن فردا میخواهند تو را به وسیله مار های سمی اعدام کنند، میتوانیم کاری کنیم مردم باور کنند تو عادی هستی و پاکی پس نمیتوانی جادو کنی. تو باید با نواختن فلوتی که به تو میدهم آنها را خواب کنی و از دست آنها جان سالم به در ببری.

مرد لبخند زد و صورت ملکه را نوازش کرد.
-ممنونم عزیزم.

فردا صبح، مرد میان چشم های حیرت زده مردم مار ها را با فلوت خواب کرد و از مرگ رهایی یافت.

بار دیگر او را به زندان انداختن و این بار ملکه هنگامی که پیش مرد آمد غمگین تر به نظر می آمد.

-می خواهند فردا تو را به دست جلاد قوی هیکل بسپارند تا تو را بکشد. من نمیتوانم او را راضی کنم تو را نکشد .

مرد لبخندی زد و دوباره گونه ملکه اش را نوازش کرد.
-اشکالی ندارد مطمئنم راه دیگری هم هست. هرچند من با مردن در راه رسیدن به تو هیچ ابایی ندارم.

قلب ملکه فشرده شد اما مرد ناگهان فکری به ذهنش رسید.
-اسم اون جلاد چیه؟

ملکه کمی فکر کرد و اسم جلاد را به مرد گفت و دید مرد آرام میخندد و خدا را شکر میکند.
-چی شده؟
-اوه خدای من باور نمیکنی، اون زندگی اش رو به من مدیونه!

مرد برای بار دوم از چنگال مرگ رهایی یافت و همه ی مردم بر این باور بودند او بی گناه است. بدخواهان موقعیت خود را در خطر میدیدند پس بدون مشورت و شباه پیش از آنکه ملکه برسد مرد را به گودال مذاب بردند و او را در آنجا پرتاب کردند.

مرد با چشمانی اشکبار برای بار آخر جادویی باستانی را زیر لب زمزمه کرد و تمام مرد ها را پیش از مردن کشت و روحش را برای چند ثانیه پیش ملکه برد.

چشم های ملکه با شنیدن ماجرا پر از اشک شد و از غصه بر روی زمین افتاد اما روح مرد آرام لبخندی زد.
-عزیزم من هم ناراحتم که نمیتوانم دیگر کنار تو و در این دنیا باشم اما...لطفا بعد از من زندگی کن.
- اما من، نمیتونم!
اما دیگر روح مرد رفته بود، چند روز گذشت و حال ملکه با خوردن هر چیزی بهم میخورد، پزشک دربار هنگامی که او را معاینه کرد متوجه شد ملکه باردار است.

ملکه دستش با فهمیدن این قضیه دستش را روی شکمش گذاشت و با چشم هایی پر از اشک زمزمه کرد:
-قول میدم از آخرین یادگاری ات مواظبت کنم هرچند بدون تو در درگاه جهنم باشم.

دختر کتاب را بست و آن را در قفسه اش قرار داد، نفس عمیقی کشید و پوزخندی زد. آن کتاب در واقع دفترچه خاطرات بود، دفترچه خاطرات جد بزرگش از سمت مادر.

کلمات بعدی: تنفر، رنج ، آزادی، آینده، اسنیچ طلایی، خودکشی، اشک


ویرایش شده توسط ساکورا آکاجی در تاریخ ۱۴۰۳/۱/۲۱ ۱۵:۵۷:۱۴

It's all game...want this or not you are player. soo let's play!wwwwww




پاسخ به: اگه جنسیت شخصیت های هری پاتر مخالف بود اونا چه شکلی می شدن
پیام زده شده در: ۹:۲۳:۰۷ سه شنبه ۱۴ فروردین ۱۴۰۳
#10
درالا مالفوی بهتر بوددددد می شد.
خب ایشون یه دختر مغروره با مو های بلند بلوند.
تقریبا رفتارش تغییر نمیکرد بجز این که از هریت بیشتر بدش میومد و هر روز هریت با مقداری ژل چسبناک در موهایش بیدار می شد.
به عنوان یه دختر خاندان مالفوی فکر نمی کردن بتونه وارث خوبی باشه اما خودشو ثابت کرد و بهترین مالفوی شد.


It's all game...want this or not you are player. soo let's play!wwwwww








هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.