هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل




پاسخ به: هیئت مدیره سایت جادوگران (ثبت‌نام)
پیام زده شده در: ۱۶:۱۸:۵۹ پنجشنبه ۲۵ مرداد ۱۴۰۳
#1
با سلام


حسب امر آقای همساده حسن مصطفی عزیز، اومدم یه چند تا از چیزایی که تو ذهنم هست رو بگم. حالا چه من و چه بقیه عزیزان بتونن ازش استفاده کنن، نتایج خوبی رو خواهند داد.

اولین موردی که هست، تمرکز روی پایگاه طرفداری برای سریال هری پاتره. با توجه به اطلاعاتی که تا الان اومده بیرون ازش و بر حسب تجربه خود سایت، می تونیم از این موقعیت استفاده کنیم. اونطوری که شاید دیده باشین، تو صفحات فضای مجازی، آنلاین شاپ های زیادی بر پایه محصولات فانتزی و به خصوص هری پاتر ایجاد شدند. دیگه خود کتاب معجون سازی شاهزاده دورگه رو همینجا تولید انبوه می کنند دوستان! می تونیم از پتانسیل سایت استفاده کنیم و خودمون رو بهشون معرفی کنیم و بگیم که بیایین اسپانسر بشین، ما هم تبلیغتون رو می کنیم و اینا. مهم ترین چیزی هم که هست، استفاده از تبلیغاته. ما دفعه قبل یه مسابقه داستان نویسی داشتیم که فکر کنم حسن مسئولیت برگزاریش رو داشت. ولی چون تبلیغاتش محدود توی خود وبسایت بود، استقبال آنچنانی ازش نشد. ولی اگه بتونیم از این ظرفیت برای تبلیغات سایت استفاده کنیم و بودجه جذب کنیم، به مراتب بهتر می تونیم یه ورودی فعال و پویا داشته باشیم.

مورد بعدی که زیرمجموعه مورد قبل هم می تونه حساب بشه، افزایش ترجمه مقالات و اخباری هست که برای سریال و کلا هری پاتر میریم. به نظرم اگه چند تا سئوکار خوب بیاریم توی تیم تولید محتوا، با توجه به اینکه قراره به زودی از زوپس کبیر خداحافظی کنیم، به سرعت می تونیم رنک سایت رو ببریم بالا و اون مرجعیت هری پاتر رو بتونیم برگردونیم به سایت.

یکی دیگه از چیزایی که من چندین بار دیدم توی سایت اجرا شده یا پیشنهادش بوده، اضافه کردن کتاب ها یا انجمن های ایفای نقشی و غیر ایفای نقشی غیر هری پاتری هست که خوشبختانه همواره گل های سایت جلوش وایسادن و به نظرم کار خیلی خوبی هم کردن. این مورد رو یادم افتاد، گفتم که اطلاع بدم که این حرکت خوبه و باید همیشه مختص هری پاتر بمونه سایت.

یکی دیگه هم که در مورد ایفای نقشه، این طرح گالیون ها واقعا طرح خوبیه و به نظرم بعد از زوپس، می تونیم ازش خیلی استفاده کنیم. مثل اون دکمه لایک که سالها بود اعضا می گفتن و نمیشد، این هم نوه و نتیجه اون سیستمه. اینطوری یه رده بندی ای انجام میشه و خوبه، فقط موردی که وجود داره، ما بیاییم از گالیون ها توی مبارزات بین جبهه ها، توی مثلا لیگ های دوئل و کوییدیچ و امثالهم هم استفاده کنیم. اونطوری که دیده بودم، ایده اولیه ش برای این ها هم بود، ولی بنا به یه سری مشکلاتی دیگه نشد. نسل ما بیشتر به چیزای شسته رفته عادت داره، ولی نسل جدید با یکم پیچیدگی هم کنار میاد. میشه از این خصوصیت استفاده کرد و به صورت کنترل شده، مسابقاتی رو ایجاد کرد که این گالیون ها خرج بشن و اعضا ترغیب بشن به فعالیت و گالیون در آوردن.

فعلا اینا به ذهنم اومدن. بازم اگه چیزی اومد به ذهنم، تا آخر وقت ویرایشش اضافه می کنم.




پاسخ به: هیئت مدیره سایت جادوگران (ثبت‌نام)
پیام زده شده در: ۱۷:۱۷:۰۸ سه شنبه ۲۳ مرداد ۱۴۰۳
#2
نام: مرلین
نام خانوادگی: کبیر


گذشته:
تقریبا از سال 90 اینا بود که وارد جادوگران شدم و الان تقریبا بیش از یک دهه هستش که اینجام. تو این تایم، چندین شناسه داشتم و با اون شناسه ها، تو هر دو جبهه فعالیت کردم و سه تا از گروه های چهارگانه هاگوارتز رو هم توش بودم و فعالیتکی کردم. البته در این بین چند صباحی رو به غیبت گذروندم، ولی خب کمابیش در جریان سایت بودم اون موقعا هم.



برنامه آینده:
به نظر من، مهمترین چیزی که برای سایت مهمه، جذب و نگه داشتن کاربر های با کیفیته. افرادی که فعالیت بکنن، ایده داشته باشن و به نوعی باعث پیشرفت سایت بشن. ولی خب با توجه به اینکه جو هری پاتر خیلی وقته خوابیده، ورودی ما مثل قبل نیست. با اینکه در این ورودی اندک، کیفیت ما حفظ شده و واقعا کاربر های خوبی رو داریم، ولی با توجه به اینکه سریال هری پاتر رو جلو رومون داریم و این باعث میشه دوباره یه جو هری پاتری ای ایجاد بشه، بهترین فرصت برای جذب کاربر و افزایش فعالیت های ماست. از نظر من یکی از مهمترین حرکت هایی که مدیریت می تونه انجام بده، آماده سازی بستر سایت (چه با تغییر زوپس و چه بدون اون) برای جذب کاربران جدید و تبدیل اون ها به کاربر فعال هستش. بخش تبدیل و ورودی رو این چند وقته تغییر دادن که خیلی هم خوبه، برای جذب هم باید سایت جادوگران حضور خوبی رو توی صفحات فضای مجازی داشته باشه و یه بخش اخبار برای پیگیری اخبار سریال و حتی اخبار زرد و حواشی مرتبط به اون رو داشته باشه تا تبدیل به یه مرجع در این زمینه بشه.




پاسخ به: بررسی پست‌های انجمن ارتش تاریکی
پیام زده شده در: ۱۸:۱۷:۲۷ سه شنبه ۲۹ خرداد ۱۴۰۳
#3
با توجه به اینکه این تاپیک یکی از تاپیک های واقعا به درد بخور و مهم سایت هستش، دیگه بیشتر از این جایز نیست که بسته باشه. از امروز این تاپیک به فعالیت سابق خودش برمیگرده. در این تاپیک، نقد تمامی پست های زده شده در انجمن ارتش تاریکی انجام خواهد گرفت. در صورتیکه نقد پست دیگه ای رو مد نظر داشته باشید، می تونین از طریق پیام شخصی درخواستتون رو ارسال کنین. مرگخوار ها هم که می دونن چیکار کنن!

در ضمن، خوندن این پست از ارباب هم قبل از اینکه درخواست نقد بکنین، الزامیه. نکاتی که در این پست گفته شده، اجرا می شوند.

موفق و سیاه باشید!




پاسخ به: دخمه‌های قلعه
پیام زده شده در: ۱۳:۲۴:۴۷ سه شنبه ۲۹ خرداد ۱۴۰۳
#4
فضایی نفسی گرفت تا شروع به پرزنت ایده خودش برای پولدار کردن تمام اهالی زمین و ویزلیستان های مختلف و متنوع در گوشه کنار هستی بکند، نگاهی به جینی کرد و گفت:
-...

جینی میخواست با اشاره دستش او را متوقف کند. هنوز نفسش سرجایش نیامده بودو تصمیم داشت از اصل و نسب فضایی بپرسد. اگر این همه پیشنهادش پولدار کننده ست، چرا همان ولایت خودشان پولدار نشده اند و پاشدند بیایند سر این ویزلی های بی شیله و پیله و بی شیتیل را گولمالی کنند. در حقیقت جینی خیلی چیزهای دیگر هم می خواست بگوید. هنوز کلی آرزو داشت. هنوز هزاران راه نرفته و سوال نکرده داشت. هزاران اژدها منتظر چشیدن طعم شمشیرش بودند و او مدت ها بود که شمشیرش را در مرینیت مخصوص خوابانده بود تا مزه دار شود. اما نمی توانست کاری از پیش ببرد! چون نمی توانست فضایی را متوقف کند و حرفش را بزند. چرا نمی توانست؟ چون اشاره دستی نداشت تا بتواند بوسیله آن، فضایی را متوقف کند. به همین دلیل نگاهی به اشاره دستش کرد و ابرویی بالا انداخت...

بالا بالا بالاتر... بالاتر از ستاره... تو آسمون قصه... پرواز کنین دوباره... پرواز کنین دوباره... دین دین دیرین دیرین...

اشاره دست جینی، اَبرو را دید. پسندید، دید که چقدر به او گفتند که رنگ ابروهایش توپه! خوشگل و با تریپیه! سوژه واسه کلیپه... . تازه! نیناش ناشم بلده! به همین دلیل و برای وصل به این معشوق همه چیز تمام، همه راه هایی را که رفته و نرفته بود، با مَلی برگشت. تا ملی نیز راه های نرفته اش را برگردد! برگشت... برگشت... برگشت... برگشت... برگشت... برگشت... برگشت... برگشت... برگشت... برگشت... برگشت... برگشت... برگشت... برگشت... برگشت... برگشت... برگشت... برگشت... برگشت... برگشت... برگشت... برگشت... برگشت... برگشت... برگشت... برگشت... برگشت... برگشت... برگشت... برگشت... برگشت... برگشت... برگشت... برگشت... برگشت... برگشت... برگشت... برگشت... برگشت... برگشت... برگشت... برگشت... برگشت... برگشت... برگشت... برگشت... برگشت... برگشت... برگشت... برگشت... برگشت... برگشت... برگشت... برگشت... برگشت... برگشت... برگشت... برگشت... برگشت... برگشت... برگشت... برگشت... برگشت... برگشت... برگشت... برگشت... برگشت... برگشت... برگشت... برگشت... برگشت... برگشت... برگشت... برگشت... برگشت... برگشت... برگشت... برگشت... برگشت... برگشت... برگشت... برگشت... برگشت... برگشت... برگشت... برگشت... برگشت... برگشت... برگشت... برگشت... برگشت... برگشت... برگشت... برگشت... برگشت... برگشت... برگشت... برگشت... برگشت... برگشت... برگشت... برگشت... برگشت... برگشت... برگشت... برگشت... سری به اولیوندر زد. او هنوز کاربر عضو بود. آرزو کرد هر چه سریعتر برگردد به آغوش ایفای نقش... دنیا بدون او جای خوبی نبود. سری تکان داد، بدنی تکان داد و ویــــــــــــــــــژ! باز برگشت... برگشت... برگشت... برگشت... برگشت... برگشت... برگشت... برگشت... برگشت... برگشت... برگشت... برگشت... برگشت... برگشت... برگشت... برگشت... برگشت... برگشت... برگشت... برگشت... برگشت... برگشت... برگشت... برگشت... برگشت... برگشت... برگشت... برگشت... برگشت... برگشت... برگشت... برگشت... برگشت... برگشت... برگشت... برگشت... برگشت... برگشت... برگشت... برگشت... برگشت... برگشت... برگشت... برگشت... برگشت... برگشت... برگشت... برگشت... برگشت... برگشت... برگشت... برگشت... برگشت... برگشت... برگشت... برگشت... برگشت... برگشت... برگشت... برگشت... برگشت... برگشت... برگشت... برگشت... برگشت... برگشت... برگشت... برگشت... برگشت... برگشت... برگشت... برگشت... برگشت... برگشت... برگشت... برگشت... برگشت... برگشت... برگشت... برگشت... برگشت... برگشت... برگشت... برگشت... برگشت... برگشت... برگشت... برگشت... برگشت... برگشت... برگشت... برگشت... برگشت... برگشت... برگشت... برگشت... برگشت... برگشت... برگشت... از کنار گرینگوت گذشت و پیش خودش گفت چی داره میگه این؟ و در نفهمی تمام، باز هم برگشت... برگشت... برگشت... برگشت... برگشت... برگشت... برگشت... برگشت... برگشت... برگشت... برگشت... برگشت... برگشت... برگشت... برگشت... برگشت... برگشت... برگشت... برگشت... برگشت... برگشت... برگشت... برگشت... برگشت... برگشت... برگشت... برگشت... برگشت... برگشت... برگشت... برگشت... برگشت... برگشت... برگشت... برگشت... برگشت... برگشت... برگشت... برگشت... برگشت... برگشت... برگشت... برگشت... برگشت... برگشت... برگشت... برگشت... برگشت... برگشت... برگشت... برگشت... برگشت... برگشت... برگشت... برگشت... برگشت... برگشت... برگشت... برگشت... برگشت... برگشت... برگشت... برگشت... برگشت... برگشت... برگشت... برگشت... برگشت... برگشت... برگشت... برگشت... برگشت... برگشت... برگشت... برگشت... برگشت... برگشت... برگشت... برگشت... برگشت... برگشت... برگشت... برگشت... برگشت... برگشت... برگشت... برگشت... برگشت... برگشت... برگشت... برگشت... برگشت... برگشت... برگشت... برگشت... برگشت... برگشت... برگشت... برگشت... برگشت... برگشت... برگشت... برگشت... برگشت... برگشت... برگشت... برگشت... برگشت... برگشت... برگشت... برگشت... برگشت... برگشت... برگشت... برگشت... برگشت... برگشت... برگشت... برگشت... برگشت... برگشت... برگشت... برگشت... برگشت... برگشت... برگشت... برگشت... برگشت... برگشت... برگشت... برگشت... برگشت...وینکی و الستور را یکجا کرد تا مسیر برگشت از این طولانی تر نشود و بالاخره رسید به معشوقش... به آن ابروی بالا انداخته. به آن ابروی نازک و پرهیبت! به آن همه چیز تمام... به آن روان بی امان... به آن... و بالاخره جینی توانست با اشاره دستش، آدم فضایی را متوقف کند!




پاسخ به: بنیاد مورخان
پیام زده شده در: ۲۲:۴۶:۱۷ جمعه ۲۵ خرداد ۱۴۰۳
#5
با شرکت پر شور و شعور مرگخواران قدر قدرتِ ارباب تاریکی؛ نتایج ترین های فصل بهار سال 1403جبهه همواره پیروز مرگخواران، بدین شرح می باشد:



بهترین مرگخوار: مروپ گانت

بهترین مرگخوار تازه وارد: تلما هلمز و اما ونیتی

پست اعلام نتایج در تالار خصوصی




پاسخ به: ستاد انتخاباتی پاتریشیا وینتربورن
پیام زده شده در: ۰:۳۲:۱۶ پنجشنبه ۳ خرداد ۱۴۰۳
#6
یا خودمان!

ما داشتیم از اینجا رد میشدیم، دیدیم که نیکلاس فلامل گفتش که:

نقل قول:
نیکلـاس فلـامل: کاندید پاتریش تمام اون چیزیه که گریفی ها و محفلی ها و حتی آلبوس و مرلین نیاز دارن. بشتابید.


بعد سوال شد برامون که اون چیه که ما بهش نیاز داریم. بریم یه سر بزنیم ببینیم که چه خبره. سوپ پیازی چیزی نذری میدن که محفلی ها و آلبوس هم بهش نیاز دارن یا چی! بعد با این صحنه مواجه شدیم:

نقل قول:
در صورت تمایل می‌توانید رئیس زندان شوید و برای زندانیان حکم دهید.


نقل قول:
جایگاه‌‌های دیگری هم هستند که می‌توانید داشته باشید، مانند عضو شورای جادویی، رئیس سازمان دلخواه و غیره.


یکی دو مورد دیگه هم بود که سعی کردیم از مواجهه با اون ها دوری گزینیم. ولی وقتی با این صحنه ها مواجه شدیم، فهمیدیم که چه ارز پاشی ها، رانت ها، ویژه خواری ها، دست های پشت پرده، روی پرده و وسط پرده قراره در دولت بانو وینتربورن انجام بگیره. آه و فغان از این رانت ها و سوء استفاده ها از مقام های دولتی! قلبمان بسیار به درد آمد... آه... .





پاسخ به: اتاق خون!
پیام زده شده در: ۱۸:۴۹:۱۳ شنبه ۲۲ اردیبهشت ۱۴۰۳
#7
- کروشیو
- نهههههه...
- نه... یویو نه... شسنتبانتقثفب
- شکلات تلخ نمی خوام... شکلات فقط شیرین!

مرلین پیش می رفت و از شنیدن صدای شکنجه محفلی ها، لبخندی بر لبانش نشسته بود. از شنیدن صدای جیمز که با فرو رفتن یویو در حلقش دیگر نمی توانست حرف بزند، خشنود شده بود. همیشه زیاد حرف می زد. ریموس هنوز سعی داشت از خوردن شکلات طفره برود. لحظه ای مکث کرد و شکلاتی که مروپ طلسم کرده بود تا هر چند دقیقه یکبار سعی کند وارد حلق ریموس شود نگاه کرد. مرگخواران توانمندی را در کنارش داشت.

- من دیگه خسته شدم بس که سایت بی یویوئه...
- ایناهاش یویوت! ببین چقده خوشمزه ست!

مرلین لبخندی زد. خاطرات گذشته اش را به یاد آورد. در زمان های دور، گذرش به محفل افتاده بود. بسیاری از آن ها را می شناخت و با بعضی هایشان خاطراتی داشت. اما هیچکدام از این ها باعث نمیشد که در رویارویی با محفلی ای که برای شکنجه انتخاب کرده بود و الان در آخرین اتاق از سقف آویزان بود، تردیدی به خود راه بدهد.
در را باز کرد. هنوز لبخند بر لبان مرلین بود. زندانی اش را بر انداز کرد و به سمت صندلی ای که در کنار زندانی بود، رفت. نگاهی به او انداخت و گفت:
- خیلی وقته همدیگه رو ندیدیم آلبوس.
- آره... . آخرین باری که همدیگه رو دیدیم، من رو زمین بودم.
- قبل از اینکه کارمون رو شروع کنیم... چیزی احتیاج نداری؟
- چرا... یه شلوار داری بدی؟ این یکی...
- شک کرده بودما که این خونایی که این زیر جمع شدن چرا زرد رنگن! بیا!

مرلین اشاره ای کرد و شلوار مناسبی در تن دامبلدور ظاهر شد. لبخندی زد و گفت:
- خب... کجا بودیم... آهان. و اما شکنجه.
- فرزندم... البته با این ریش و پشمی که داری، پدرم!

آلبوس لبخندی زد و سعی کرد تا مرلین را در چشمان آبی رنگش غرق کند و او را به سمت روشنایی و راه راست هدایت کند. صدایش را کمی بم کرد و گفت:
- پدر جان! دلت میاد این پیرمرد رو شکنجه کنی؟ ما بسیار نحیف هستیم. بیا به سمت روشنایی!
- خیلی دلمون میاد اتفاقا و خیر. نمیاییم به سمت روشنایی.
- سورو... چیز... مرلین! پلیز!
- خیر!

مرلین داخل ردایش را جستجو کرد تا وسیله شکنجه اش را در بیاورد. آلبوس با کمی ترس به مرلین نگاه می کرد. مرلین دستش را عمیق تر در جیبش فرو برد. عمیق و عمیق تر... وسیله شکنجه اش بسیار پایین بود!
- وایسا... نه... اینم نیست. اینم نه. آهان! پیداش کردم. ایناهاش!

مرلین از داخل ردایش ماشین ریش تراشش را در آورد و چشمانش برقی زد.
-خب آلبوس... وقتشه!
- وقت چی؟
- می فهمی!

در کسری از ثانیه، مرلین، ریش دامبلدور را با ریش تراش جادویی خودش تراشید و موهای حاصله را به ریش خود اضافه کرد. او پیامبر بسیار پر ریشه ای و مهربانی شده بود!




پاسخ به: اتاق خون!
پیام زده شده در: ۰:۰۰:۴۳ شنبه ۲۲ اردیبهشت ۱۴۰۳
#8
سوژه جدید!


- مورس موردرِ!

لبخند شیطانی ای بر روی صورت پیرمرد پیامبر نقش بست. از نشان سیاهی که ظاهر کرده بود بسیار خوشنود به نظر می رسید. نگاهی به مروپ انداخت. نفسش را در سینه حبس کرد و به سمت مرگخوار ها گفت:
- امروز روز مرگخوار هاست...
- هورا... هورا...
- ما همگی مرگخواریم...
- هورا... هورا...
- و اینجا محفل ققنوسه...
- هورا؟
- بله یاران لرد همواره سیاه! ما امروز در اینجا جمع شدیم تا بار دیگر قدرت خودمون رو به رخ تمام اعضای جامعه جادوگری بکشیم!

لبخند رضایتی در صورت مرگخوار ها پدیدار شد و با تکان دادن سر، حرف های پیامبر را تایید کردند. مرلین به سمت محفل حرکت کرد. ورودی اتاق خون به رنگ قرمز رنگی درست در کنار درب ورودی محفل، خود نمایی می کرد. اشاره ای به در قرمز رنگ کرد و گفت:
- اینجا برای شماست فرزندانم. سال ها، الستور مودی و همراهانش مرگخوار ها رو اینجا میاوردند تا شکنجه کنند و ازشون اطلاعات بدست بیارند. اما امروز این ماجرا تموم میشه. ما... یعنی ما و مروپ... ما هم یعنی همون ما...

مرلین سرش رو می خارونه و از تناقض بوجود اومده لحظه ای مکث می کنه.
- خب می گفتیم... ما همینجا داخل راهروی این اتاق خون ایستادیم. یاران لرد سیاه... مرگخواران وفادار ارباب... فرزندانم... امروز روز شماست. بخورید و بیاشامید و اسراف هم بکنید! امروز تمام محفلی ها در اختیار شما هستند. خلاقیت به خرج دهید و هر گونه که دلتان می خواهد، آن ها را به این اتاق کشانده و شکنجه کنید. مطمئن باشید که به خلاقانه ترین شکنجه، امتیاز خواهیم داد.

آلستور نگاهی به اتاق خون انداخت. از دیدن چیز های قرمز همواره خوشحال میشد و چشمانش برق می زدند. اما احساس می کرد یک جای کار ایراد دارد. نگاهی به مرلین کرد و گفت:
- پیامبر! احساس نمی کنی اینجا یکم موقعیت به نفع اوناست؟
- اوه... داشت یادم می رفت. حق با توئه آلستور. بکشین کنار یه لحظه.

مرلین آستین هایش را بالا زد و با اشاره دستش، مرگخوار ها را به عقب هدایت کرد. نگاهی به اتاق خون انداخت. دست راستش را که عصای جادوگری اش را گرفته بود به سمت ساختمان گرفت و زیر لب طلسمی را زمزمه کرد. با اشاره نهایی چوبدستی مرلین، اتاق خون به حرکت در آمد. مرلین همانند بازیکنان فوتبال آمریکایی؛ چوبدستی اش را به سمت افق پرتاب کرد. با حرکت چوبدستی مرلین، گویی نخی نامرئی اتاق خون را به دنبال چوبدستی کشید. مرلین نگاهی به مرگخوار ها کرد و گفت:
- اجی مجی لاترجی! اتاق خون در حیاط خانه ریدل ها در خدمت شماست! محفلی سفید بیارید، محفلی نشان سیاه خورده تحویل بگیرید. وسطشم هر طوری خواستین شکنجه کنین! خوش باشین و روز خودتون رو جشن بگیرید!




پاسخ به: آموزشگاه مرگخواری
پیام زده شده در: ۱۰:۵۸:۳۸ پنجشنبه ۲۰ اردیبهشت ۱۴۰۳
#9
خلاصه:

ﻣﯿﺰﺍﻥ ﺳﯿﺎﻩ ﺑﻮﺩﻥ ﻣﺮﮔﺨﻮﺍﺭﻫﺎ ﺩﺭ ﺑﺎﺯﺭﺳﯽ ﻭﺯﺍﺭﺗﺨﻮﻧﻪ ﺗﺎﯾﯿﺪ ﻧﺸﺪﻩ ﻭ ﻟﺮﺩ ﻫﻤﻪﺷﻮﻧﻮ ﺍﺧﺮﺍﺝ ﮐﺮﺩﻩ. ﻣﺮﮔﺨﻮﺍﺭﺍﯼ ﮔﺮﺳﻨﻪ ﻭ ﺁﻭﺍﺭه ﻭ ﺑﯽﭘﻮﻝ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺧﻮﺭﺩﻥ ﻣﻘﺎﺩﯾﺮ ﺯﯾﺎﺩﯼ ﻓﻠﻔﻞ ﺗﻨﺪ، ﺩﺍﺭﻥ ﺍﺯ ﺷﺪﺕ ﺳﻮﺯﺵ ﻣﻨﻔﺠﺮ ﻣﯽﺷﻦ. ﺍﻭﻧﺎ ﺑﺮﺍﯼ ﭘﯿﺪﺍ ﮐﺮﺩﻥ ﺁﺏ ﺭﻭﺩﺧﻮﻧﻪ ﺑﻪ ﺟﻨﮕﻞ ﻣﯿﺎﻥ ﻭ بعد از پرتاب کردن به هوا برای یافتن رودخونه که نتیجه ای در بر نداشت، دست به دامن مارمولکی میشن که ادعا می کنه راه رودخونه رو بلده، اما بعد از اینکه بلاتریکس پیمان ناگسستنی خودش با مارمولک رو میشکنه و اون رو پرتاب می کنه به ناکجا آباد. در اثر شکستن پیمان ناگسستنی، بلاتریکس به مارمولک تبدیل شده. کتی پیشنهاد میده که بلا-مارمولک رو به چوب ببندن تا از اثر مغناطیسی بدن اون برای یافتن اثراتی از آب استفاده کنن.

....................................................


- ولم کن! بهت میگم ولم کن!
- چه با نمک میشی بلا وقتی اینطوری عصبانی میشی!
- چه طیف رنگی خوبی هم پیدا می کنه! رنگین کمانی میشه!
- ساکت میشی یا خودم بیام ساکتت کنم؟

بلا این حرف را خطاب به هکتور میگه و سعی می کنه به سمت اون خیز برداره و حسابش رو کف دستش بذاره. ولی حساب این رو نکرده بود که هنوز در دستان پر توان کتی قرار داره!
- کجا با این عجله بلا؟ هنوز اول راهیم.

کتی، بلاتریکس-مارمولک رو محکم در دستانش نگه داشته بود و اجازه ی هر گونه ابتکار عملی را از بلاتریکس گرفته بود. کتی، با کمی کلنجار، توانست بلاتریکس را به چوب ببندد و از نتیجه کارش بسیار راضی بود.
- خیلی خب... اینم از این. یه پاپیون هم میزنم برات بلا که دلت نگیره.

اما این وسط بلاتریکس اصلا از وضعیت پیش آمده برای خودش رضایت نداشت. نگاهی به چوب انداخت و نگاهی دیگر به کتی. سعی کرد از طنابی که او را به سختی نگه داشته بود رهایی یابد، اما نتوانست.
- کتی! به نفعته که هر چه زودتر ...بیپ... طناب هام رو باز کنی. خودت که می دونی اگه ... بیپ... خودت میدونی اگه از این وضعیت ... بیپ... خلاص شم، تو رو هم خلاص ...بیپ... می کنم!

کتی لبخند رضایت آمیزی زد و خطاب به مرگخوار ها گفت:
- اینم از آب نمای شما! هر جا تند تند بیپ بیپ کرد، آب همونجاست!




پاسخ به: زمان برگردان مرگخواران
پیام زده شده در: ۱۱:۳۸:۳۱ یکشنبه ۱۶ اردیبهشت ۱۴۰۳
#10
هکتور نگاهی به لرد سیاه کرد.
-

هکتور نگاهی به لرد جوان نیز کرد!
-

لرد جوان اطلاع چندانی از دلیل وحشت ورژن دیگر خودش و بقیه مرگخواران از جنب و جوش هکتور نداشت. با هر حرکت ملاقه ی هکتور، مرگخواران که گویی صحنه های ناهنجاری را می دیدند، خودشان را جمع می کردند. لرد سیاه نیز دست کمی از آن ها نداشت. با اینکه هکتور از مرگخواران وفادارش بود، ولی این وفاداری کوچکترین دلیلی برای علاقه لرد سیاه به معجون هایش ایجاد نمی کرد.

- خب... یکمم زالو بریزیم... اوا یکم زیاد شد. مشکلی نیست البته. پر قوه میشه.

هکتور لبخندی به مرگخواران زد و معجون را داخل لیوانی که از ردایش در آورده بود، ریخت. مایع داخل لیوان، کوچکترین شباهتی به معجون تغییر شکل نداشت. هکتور از جلوی مرگخوارها که همگی از ترس تماس با قطرات آن معجون، در یک جا جمع شده بودند گذشت و به سمت لرد جوان رفت.
- خب... یکمی از موهای شما کار رو در میاره.

لرد جوان دسته ای از موهایش را به هکتور داد. با افزودن موها به داخل لیوان، مایع به رنگ سفید شفافی در آمد.
- خب ارباب... وقتشه که سرنوشتتون رو کامل کنین!








هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.