به طرفداری از تیم پیامبران مرگ دوریا بلک خوشحال و شاد و خندان از در خارج شد و به محض اینکه در پشت سرش بسته شد، چهرهای عبوس به خود گرفت و با خود گفت: «مرلین به دادم برسه با این تیمی که جمع کردم. یکی از یکی پرمدعاتر. فعلاً همین که پاتر دیگه نمیتونه برای تیم ما شاخبازی در بیاره جای شکرش باقیه.
»
«چه میگویی دوریا؟ با خودت حرف میزنی؟»
«ا گلرت خودت اومدی؟ دیگه لازم نیست بری اسم بنویسی. من به جات نوشتم.»
گلرت که تازه صفا داده بود، دستی به چانهی لطیفش کشید و گفت: «پس کاپیتان تیم ما شومایید؟ دستت طلا که اسمم رو نوشتی.»
دوریا سعی داشت چهرهی عبوس خود را حفظ کند تا حداقل گلرت از او حساب ببرد، اما از چهرهی گلرت مشخص بود قبلتر ذهنش را خوانده است.
«دوریا برا من ادا نیا... من بچهی خوبیام ولی دوس دارم یه سر به پاتر بزنم. بچه امروز دو تا لرد تاریکی دیده، بذار سومیش رو هم ببینه بعد بره یهدفعهای شلوارش رو عوض کنه بس که خودش رو خیس کرد امروز
»
دوریا با شنیدن این حرف خندهاش گرفت و رفت تا خودش را برای بازی اول آماده کند.
----
هری پاتر که فکر میکرد ثبت نامهای آن روز تمام شده، لنگها را روی میز انداخته بود و چُرت میزد.
گلرت بیصدا خود را به پشت صندلی هری رساند و با دو دست چشمهایش را از پشت گرفت.
با تقلید صدای جینی ویزلی گفت: «حدس بزن کی اومده؟»
هری گفت: «تویی عقش قشنگم؟ اومدی به همسری سر بزنی جیگرم؟»
گلرت خندهاش را قورت داد و گفت: «برات قورمهسبزی هم آوردم عقشم.»
هری سعی کرد دستهای گلرت را از روی چشمهایش بردارد اما نتوانست. «جینی جون دیگه فهمیدم تویی چرا دستت رو برنمیداری عزیزم؟»
گلرت زیر گوش هری زمزمه کرد: «چون بدم نمیاد یه چند ثانیهی دیگه پاتر دوست داشتنی خنگول خودمون رو اذیت کنم. هاهاها»
هری از جا پرید و دو سه متر از گلرت دور شد.
نفسنفسزنان گفت: «این... این... این آخرین.... »
اما نتوانست جملهی خوبی به زبان بیاورد. گلرت گریندلوالد لبخند به لب داشت و ظاهرا متین و باوقار بود، اما اگر خشمگین میشد، دودمان هری را به باد میداد. به ناچار هری فقط گفت: «با ولم کن...»
گلرت بشکنزنان شروع به خواندن کرد: «دادا ولم کن... با ولم کن... کجاست اون گلدون؟ کاورم کن...»
هری گفت: «چی از جون من میخواید شما بازیکنهای تیم پیامبران مرگ؟! بابا برید پستای مسابقهتون رو بزنید به جای این کارا.»
گلرت گفت: «پاتر... هری پاتر... من فقط اومدم یه سر بهت بزنم و دربارهی آیندهی ترسناکی که پیش رو داری بهت هشدار بدم. اولینش اینه که امشب جینی ویزلی قراره یه حالی ازت بگیره. ظاهراً کلاغا به گوشش رسوندن با بازیکنهای خانومی که اومدن اسم بنویسن گل گفتی و گل شنفتی... دومینش رو هم تو مسابقه میبینی... مرلین برسه به دادت، مرلین برسه به دادت، کاری سرت بیارم، اسمت بره از یادت!
»
هری که از همان پیشگویی شماره یک قالب تهی کرده بود، دیگر روحیهای برای فکر کردن به بلاهایی که قرار بود بهزودی سرش بیاید نداشت.
گلرت که موفق شده بود باعث شود هری پاتر برای بار سوم در آن روز خودش را خیس کند، با گامهای بلند اتاق را ترک کرد.
زمان ما رسیده است، برادران و خواهران من! دیگر در خفا نخواهیم بود! صدایمان را خواهند شنید و این صدا کرکننده خواهد بود!
قابلیتهای ویژه:
بازی با ذهن انسانها و جذابیت ذاتی
دیدن آینده (به لطف کیلین)
سفر به گذشته (به لطف زمانبرگردان)
جوانی جاودان (به لطف سنگ جادو)
قدرت بیانتها (به لطف ابرچوبدستی)