امپراطور دست میکنه تو دماغش و لباسش یکپارچه سبز میشه. (جلوه های ویژه رنگ) و جرقه هایی طلایی دو طرف فرش قرمز رو فرا میگیره.
قبل از هر چیز، رشته هایی از مو روی زمین دیده میشه. سالازار این رشته موها رو خیلی خوب میشناسه. موهایی خاکستری و نرم و لطیف که هر لحظه به حجمشون افزوده میشه.
و بالاخره در آن سوی این موها، که در حقیقت ریش هستند، موجودی لاغر و تکیده، باریک و کوتاه ظاهر میشود.
سالازار به نشان احترام اول تعظیم میکنه، اما چون نمیتونه جلوی احساساتشو بگیره به سمت ریش مرلین شیرجه میره و شروع میکنه بوسه باران کردن صورت مرلین.
- ووای وای نکن نکن! ملت فکرای بد میکنن! به به تو که سالازاری! سالی جون فدات! نوکرتم... جیگرتم! :bigkiss:
امپراطور اهم اهم میکنه، بعد با حالتی کاملا رسمی دستش رو به سمت مرلین میگیره.
مرلین از همون بالای پله ها شیرجه میزنه تو بغل امپراطور و درحالیکه دو پاشو دور کمر امپراطور حلقه کرده شروع میکنه به ماچ و موچ :
- دارکی جون باورم نمیشه! خودتی؟؟ توو؟؟ تو اینجا بودیو من تو قزوین دنبالت میگشتم؟! وااای اگه بدونی چه خاطراتی همین حالا برام زنده شد! سالی تو هم بیا تا برات بگم. اصلا خبر بدید همه بیان تا تعریف کنم. یادته اون روز تو دستشویی نشسته بودی درو باز کردم اومدم داخ-----
امپراطور جلوی دهن مرلینو میگیره که بیش از این ادامه نده. سالازار هم میاد به کمکش و دو نفره مرلین ِ هیجان زده رو میکشونن و میذارنش رو صندلی و یه سری چایی و شیرینی و اینا هم میریزن تو حلقش که پذیراییشون تکمیل شده باشه.
امپراطور: خوب سالی جون تو براش توضیح بده.
مرلین: چی؟ قضیه چیه؟
سالی: یه سری آدم بی ناموس ِ بی پرستیژ ِ سه تیغه - مرلین جون خواهشا یه لحظه به من نگاه کن - یه سری اراذل اوباش پارتی بی ناموسی راه انداختن - مرلین نخواب دارم با تو حرف میزنم! - آره داشتم میگفتم . یه سری کارای بد بد هم کردن که اگه بگم رگ غیرتت از عصبانیت منفجر میشه!
مرلین: خوب بگو ما گوش میدیم. خیلی وقته داستان مبتذل گوش نداده بودم
امپراطور پوزخند می زنه و در گوش سالی میگه: ببین من به این امیدی ندارم، ردش کن بره.
مرلین با گوش های تیزش این پچ پچ رو میشنوه و اون روی سگش بالا میاد: کییی؟ِ؟؟؟ بی ناموسی تو دنیاییی که من توش نفس میکشم؟؟!! مااااادر ِ ----
سالی و امپراطور هر دو شیرجه میزنن و جلوی دهن مرلینو میگیرن.
مرلین با زور خودشو رها میکنه و میگه: بابا داشتم میگفتم ماااادر ِ------
دوباره جلوی دهنشو میگیرن، اما مرلین یه بار دیگه خودشو جدا میکنه و میگه: بابا میگم مااادرشونو به عذاشون مینشونم. بذارید حرف بزنم خو!
و اینطور شد که هر سه دست به دست هم از قلعه بیرون میان.
یه نفر از فاصله دور فریاد میزنه: هیییی اونجا رو! دارن میان بیرون. سطلای آب آماده!!!
یک دو جین سطل پر از آب همزمان با هم رو سر مرلین و سالی و امپی خالی میشن . اما ریش مرلین به سرعت وارد عمل میشه و کل آب ها رو به خودش جذب میکنه.
-موهاهاها! ما سه شکست ناپذیریم! برا خیس کردن ما به چیزی بیشتر از آب نیاز دارید!
نیروهای دشمن داشتن به این فکر میکردن که کدوم یکی از این سه پیرمرد این حرفو زده، که یهو مرلین پلکی میزنه و بند همه شلوارا باز میشه.
طرفدارای وزیر درحالیکه از خجالت سرخ شدن سعی میکنن شلوارشونو ببندن و در همین حال پا به فرار می ذارن.
مرلین دوباره پلک میزنه و همه شلوارا دوباره بسته میشه. همه لباسا آستین بلند میشن و یقه ها تا آخرین دکمه بسته. همزمان با این اعمال شاق، مرلین یه پلک دیگه میزنه و همه (حتی ساحره ها) ته ریش در میارن و دست به دعا میشن.
امپراطور رو به مرلین: فکر کنم داری زیاده روی میکنی مرلین جون. اینا دشمن ما هستن باید با بولدوزر لهشون کنیم، این کارو بکنی همه ایمان میارن دیگه جذابیت جنگ از بین میره!
سالی هیس هیسی میکنه و میگه: خوب امپراطور از اینجا به بعد تو وارد عمل شو ببینیم چه میکنی!
و ...