اطلاعیه اول مرداب هالادورین: رونمایی از جدیدترین امکانات فاز سوم طرح گالیون و وعده‌ی گسترده شدن دنیای جادویی در فاز چهارم را همین حالا مطالعه کنید! ~~~~~~~ اطلاعیه دوم مرداب هالادورین: اگر خواهان تصاحب ابر چوبدستی و قدرت‌هایی که به همراه دارد هستید، از همین حالا برای دریافت چوبدستی اقدام کنید!

آغاز لیگالیون کوییدیچ

انتخاب بهترین‌های بهار 1404 جادوگران

جادوگران و ساحره‌ها ، وقت برخاستن است!

فصل جدیدی از رقابت، شور، هیجان و پرواز در راه است...

پس گوش بسپارید، ای ساحره‌ها و جادوگران! صدای سوت آغاز شنیده می‌شود. زمین کوییدیچ، غرق در مه جادویی، در انتظار قهرمانانی‌ست که آماده‌اند نام خود را در تاریخ افسانه‌ای سایت ثبت کنند.

لیگالیون کوییدیچ سایت جادوگران آغاز می‌شود!

ثبت‌نام برای همه‌ی اعضای سایت باز است!
چه کهنه‌کار باشید، چه جادوآموز سال سومی، چه عضو گروهی خاص، چه تماشاگر پرشور! همه‌جا، جا برای هیجان هست!

مشاهده‌کنندگان این موضوع: 1 کاربر مهمان
پاسخ به: آموزش جادوی سیاه فوق پیشرفته
ارسال شده در: چهارشنبه 3 مرداد 1403 13:08
تاریخ عضویت: 1403/03/02
تولد نقش: 1403/03/02
آخرین ورود: جمعه 3 اسفند 1403 14:04
از: آشیونه کلاغا
پست‌ها: 35
آفلاین
شرح امتیازات کلاس آموزش جادوی سیاه فوق پیشرفته


استفن: 4
نقل قول:
چرا جدیدا اینقدر کاربر ها دیر به دیر پیام میدن؟ چون اون فعالا رو کشتم.

فهمیدم تقصیر کیه پس!

هیزل: 7/5
نقل قول:
-ساکت باش تلما. هرچقدر که کمتر حرف بزنی و ساکت تر باشی کمتر درد می کشی.

علم پزشکی و عصب شناسی رو به زانو درآوردی که خوشگلم...

یوریکا: 8
نقل قول:
چرخید و خوابگاه رو به مقصد سالن عمومی اسلیترین ترک کرد. خوب می دونست کسی قرار نیست از مرگ "عشق خودکشی ترین دانش آموز گریفیندور" تعجب کنه.

بازم شانس آوردی امسال بودجه مدرسه نرسید دوربینای مداربسته رو نصب کنیم قشنگم.

الستور: 10
نقل قول:
تو گودریک رو ببر خانه سالمندان، منم برم یکم خاکستر از کوره‌های آدم سوزی نازی‌ها بیارم بذارم جاش.

اون طرفا میرید برای از کارخونه صابون سازی یکم صابون بیاریــ... چیزه هیچی.

گلرت: 10
نقل قول:
حالا کلاغ باهوش آمده بود تا جای آنها را بگیرد و سر از کار گلرت درآورد؟ هرگز چنین اجازه‌ای نمی‌داد.

عه؟ اون من نبودم که. اون دختردایی عمه مادربزرگ بابای پسرخاله عموی بزرگم بود. اون مشکی قیریه. من مشکی متالیکم.

گابریل: 8/5
نقل قول:
پس می‌رم که اجراش کنم. آماده... یک... دو... سه...

آواداکداورا!

بابا وایسا... وایسا این کارو نَکُـ...

ساکورا: 9/5
نقل قول:
ساکورا پرونده را روی میز پرت کرد وچشم هایش را بست، اسم روی پرونده که با خط سیاه و درشت نوشته شده بود زیر نور کم جان اتاق می درخشید. پرونده ی سیلوی کرو

به کاهدون زدی خوشگلم. پرونده من مثل قلب لرد سیاه پاکه...

روندا: 6
نقل قول:
چی لو رفتم! نبابا آخیش اون اصلیه لو نرفته! چی اونم لو رفته؟

بابا یه دقیقه امون بده حساب کتاب کنم ببینم چی لو رفته، چی نرفته.

هرماینی: 6
نقل قول:
بدتر از اون، پارکینسون همیشه مثل یه آدامس به مالفوی می‌چسبید

آدامس رو با یخ جدا کنید خب! آوداکدوارا چرا خوشگلم؟

تصویر تغییر اندازه داده شده
پاسخ به: آموزش جادوی سیاه فوق پیشرفته
ارسال شده در: یکشنبه 27 خرداد 1403 13:37
تاریخ عضویت: 1403/03/26
تولد نقش: 1403/03/15
آخرین ورود: یکشنبه 25 خرداد 1404 19:08
از: نمره هام براتون گفتم!؟
پست‌ها: 16
آفلاین
-چی!؟ کشتن همکلاسی!؟ پروفسور...این واقعا وحشتناکه...کشتن همکلاسی‌ و بعد انداختن گردن دیگران؟ *هرماینی زمزمه کرد: پفت.. به‌خاطر همینه که از جادوی سیاه متنفرم.* زنگ سوم، هرماینی دست به کار شد. ولی...میخواست کی رو بکشه.؟..باید حسابی روش فکر می‌کرد. اصلا شاید تا همین فردا لازم داشت بشینه یه گوشه توی سالن گریفیندور و فکر کنه. نه...نه! هرماینی مصمم بود. هرماینی تصمیم گرفته بود که پانسی رو بکشه. پانسی پارکینسون!



از زمانی که به یاد داشت حس بدی به پانسی داشت. حس بد که چه عرض کنم... حتی حسی افتضاح! بدتر از اون، پارکینسون همیشه مثل یه آدامس به مالفوی می‌چسبید. مثل یه مگس که دور شیرینی...شایدم دور چیز دیگه‌ای می‌چرخه.

زنگ سوم به صدا در آمد و بیشتر بچه ها رفتن توی حیاط بزرگ هاگوارتز، هرماینی که داشت کتاب هایش رو مرتب می‌کرد، یک مرتبه به یاد اورد باید چه کند. سریع جلوی پانسی که داشت می‌رفت به سوی حیاط رو گرفت و گفت:

-هی! سلام پانسی. چ..چطوری!؟
-آم....چی‌کار داری خرخون دورگه!؟

هرماینی سعی کرد آرامش خود را حفظ کند. دست پانسی را گرفت و طلسمی خواند که پانسی هیپنوتیزم بشود و دنبالش بیاید. گرنجر از این‌که پانسی پارکینسون اونو ^خرخون دورگه^ صدا کرده بود عصبانی و مثل یک گوجه قرمز شده بود. اگر پانسی این را نمی‌گفت، شاید به طرز کمتر فجیعی کشته می‌شد ولی با این‌کار قبر خودشو کنده بود. هرماینی داشت صاف می‌رفت به سمت جنگل ممنوعه. پانسی را دنبال خود کشید، طوری که کسی نبیند، رفت درون جنگل تاریک و کار را تمام کرد:


-آوداکداورا!

نور سبزی از نوک‌ چوب‌دستی هرماینی بیرون آمد و تازه متوجه شد که چیکار کرده. البته اونقدرام از کارش پشیمون نبود. صحنه‌سازی؟ لازم بود؟ وقتی یکی رفته توی جنگل تاریک و بدن مرده‌اش پیدا شده دیگه صحنه‌سازی‌ای لازم نیست. اینم از تکلیف. با یه تیر، دو نشون رو زدیم. تکلیف،



و انتقام!
𝙨𝙢𝙞𝙡𝙚! 𝙘𝙖𝙪𝙨𝙚 𝙡𝙞𝙛𝙚 𝙞𝙨 𝙟𝙪𝙨𝙩 𝙖....𝓢𝓽𝓪𝓰𝓮
پاسخ به: آموزش جادوی سیاه فوق پیشرفته
ارسال شده در: شنبه 26 خرداد 1403 21:55
تاریخ عضویت: 1402/04/15
تولد نقش: 1402/10/15
آخرین ورود: دیروز ساعت 14:46
از: دنیا وارونه
پست‌ها: 242
آفلاین
آباداکدابورا! چیه انتظار داشتین من محفلی بزنم با ورد یکی رو بکشم! من با چاقو یکی رو می کشم! بعدم جسدش رو با جارو و خاک انداز می کنمش زیر فرش چندبارم از روش رد میشم! چی لو رفتم! نبابا آخیش اون اصلیه لو نرفته! چی اونم لو رفته؟ باور کن کاز جعفر بود اون گفت! نگاه کنین چاقومم تو دستشه! این یعنی اون کشته!
پاسخ به: آموزش جادوی سیاه فوق پیشرفته
ارسال شده در: جمعه 25 خرداد 1403 22:38
تاریخ عضویت: 1402/10/04
تولد نقش: 1402/10/08
آخرین ورود: چهارشنبه 25 تیر 1404 13:27
پست‌ها: 173
آفلاین
-چرا این کارو کردی؟
مرد فریاد زد و خودش را به دختر که موهای قهوه ای رنگش صورتش را پوشانده بود و طناب دور گردنش بود رساند. بدنش میان زمین و هوا بود و تنها طناب او را از برخورد به زمین حفظ می کرد‌.
-هی حق نداری مرده باشی!

مرد با روانه کردن چند طلسم، طناب را برید و جسم بی جان دختر را در آغوش گرفت. سرش را روی قفسه سینه دختر گذاشت اما هیچ نشانی از کوچکترین ضربانی پیدا نکرد.
-نه، نه لعنتی بیدار شو!

دست هایش را ناامیدانه روی سینه دختر می کوبید و هر طلسم شفا بخشی بلد بود روانه جسم دختر می کرد اما دیر شده بود.

زنی از پشت بام ساختمان روبرو به فریاد های پسر گوش میداد، مو هایش در باد به اهتزاز در آمده بود و نگاهش رنگ تاریکی داشت.
در حالی که آرام از لبه و فاصله ی مناسب برای تماشا فاصله می گرفت و وارد راه پله می شد زمزمه کرد:
-هیچ کاری بدون تاوان نیست.

با دیدن شخصی که انتهای راه پله ایستاده بود شوکه شد، ساکورا کت سیاهش را روی شانه هایش جابجا کرد و به زن شوکه نگاه کرد، پوزخند کوچکی روی لب هایش شکل گرفته بود.

-انتقام جالبی گرفتی از کسی که عشقت رو دزدیده بود.

نگاه زن کمی رنگ وحشت گرفت، انتظار نداشت کسی مراقب او باشد. ساکورا اما کاملا بیخیال در حالی که دست هایش را در جیبش فرو کرده بود به او نگاه می کرد.

-میدونی، اینکه اون دختر رو مجبور کنی خودکشی کنه جالب بود، اون همسرت رو دزدیده بود در حالی که شما دو نفر دو تا بچه دارین.
-میخوای چی کار کنی، به همه بگی؟
-نه کاراگاه، فقط نمی خوای بپرسی چطوری فهمیدم که تو باعث این قضیه ای؟
-نه، میتونم حدس بزنم. تو نفوذ بالایی داری آکاجی، درست مثل پدرت.
-هوم پس بالاخره منو شناختی جیانا ماری یا بهتره بگم جیانا پاتر، باید بگم اسمت واقعا اسمت شبیه ماریجوانائه.

اخم های زن از این شوخی در هم رفت ولی ساکورا کاملا بیخیال و راحت به دیوار تکیه داده بود.
-هوم، پس اهل خنده نیستی. مهم نیست، به هر حال ففط ازت یه چیز میخوام.

جیانا سرش را بالا آورد، چشم هایش نشان دهنده آزردگی خالص بود.
-حالا که میدونی من باعث شدم خودکشی کنه و یه جورایی قاتلشم، از این قضیه استفاده می کنی.
-میتونی این طوری فکر کنی، به هر حال چیز سختی هم نیست. فقط یه پرونده رو می خوام‌‌.

چهره جیانا در هم رفت اما ساکورا کاملا بی تفاوت بود.

-قبوله.
-تصمیم درستی گرفتی، جیانا. از معامله با شما لذت بردم.

لبخند روی لب های ساکورا گسترده تر شد، یک ساعت بعد در حالی که پرونده را می خواند روی مبل لم داده بود‌.
-خب اینکه اون دختر رو شیفته آلبوس پاتر کنم خیلی سخت بود اما ارزشش رو داشت. بیچاره جیانا نمی دونست آلبوس هیچ وقت تحت تاثیر قرار نگرفت فقط می خواست از اون دختر فاصله بگیره و نجاتش بده. جیانا فکر میکنه حرف های اون باعث شد دختره خودکشی کنه اما حس ناامیدی اون دختر نسبت به عشق اش بود که باعث مرگش شد، هدف من مرگ اون دختر بود و با استفاده از این حس مزخرف به خواسته ام رسیدم و البته تونستم پرونده رو از جیانا بگیرم. اونم چون جیانا فکر می کنه مقصر مرگ اون دختره. البته فقط آلبوس میمونه که حس گناه میکنه، این که نتونسته جلوی مرگ اون دختر رو بگیره ولی همزمان اثبات می کنه چقدر جیانا رو دوست داره. باید چند تا کار ریز دیگه هم انجام بدم تا مطمئنم بشم زندگیشون بهم نمی ریزه و منم به هدفم رسیده ام. با اینکه جیانا از من متنفره اما، من هرگز نمیتونم از دوست قدیمی مادرم متنفر باشم.

ساکورا پرونده را روی میز پرت کرد وچشم هایش را بست، اسم روی پرونده که با خط سیاه و درشت نوشته شده بود زیر نور کم جان اتاق می درخشید. پرونده ی سیلوی کرو
ویرایش شده توسط ساکورا آکاجی در 1403/3/26 21:01:34
ویرایش شده توسط ساکورا آکاجی در 1403/3/26 22:19:56
It's all game...want this or not you are player. soo let's play!wwwwww
پاسخ به: آموزش جادوی سیاه فوق پیشرفته
ارسال شده در: پنجشنبه 24 خرداد 1403 20:58
تاریخ عضویت: 1403/01/23
تولد نقش: 1403/01/24
آخرین ورود: جمعه 20 تیر 1404 14:10
از: اعماق خیالات 🦄🌈
پست‌ها: 641
آفلاین
پروفسور حقیقتا من هرچی به حرفای شما گوش کردم هیچی نفهمیدم! مطمئنم مزاح کردین که طلسم آواداکداورا کسی رو می‌کشه! چون اگه نه که اینو از جادوآموزان نمی‌خواستین، می‌خواستین؟ آخه شما خیلی خوبین که حتی ما رو به ماه می‌فرستین.

واسه همین تصمیم گرفتم قبل از این که بخوام این طلسمی که گفتینو رو بقیه اجرا کنم تا ببینم کارکردش چیه، رو خودم اجرا کنم. اما اونقد ریونکلاوی هستم که بدونم نتیجه‌ش هرچی که بود به خاطر من نبوده، به خاطر شما بوده. من هرگز افتخارات دیگرانو به نام خودم ثبت نمی‌کنم. جهانیان باید بدونن این طلسم صلح‌بخشی که شما از ما خواستین رو بقیه اجرا کنیم و من مطمئنم نتیجه‌ش پراکندن دوستی و محبته، اختراع و خواسته شما بوده.

پس می‌رم که اجراش کنم. آماده... یک... دو... سه...

آواداکداورا!

تصویر تغییر اندازه داده شده
🦅 Only Raven 🦅
بزرگ شدم!
پاسخ به: آموزش جادوی سیاه فوق پیشرفته
ارسال شده در: چهارشنبه 23 خرداد 1403 11:07
تاریخ عضویت: 1382/10/21
تولد نقش: 1398/05/26
آخرین ورود: دیروز ساعت 23:29
از: شیون آوارگان
پست‌ها: 1422
شهردار لندن، مترجم دیوان جادوگران
آفلاین
آواداکداورا!

کلاغ سیاهی که چشم راست گریندلوالد را نشانه گرفته بود و مستقیم به سوی او می‌رفت با موج خاموش و نرم نور سبزی که از نوک ابرچوبدستی گلرت بیرون می‌زد برخورد کرد و پیش از آنکه به او برسد خشک شد و بر زمین افتاد.

گلرت ابرچوبدستی را پایین آورد. با چهره‌ای برافروخته از خشم درست وسط تالار اسرار ایستاده بود. ساعاتی پیش از این، چنین صحنه‌ای را در ذهن دیده بود و تلاشش برای پرهیز از این وضعیت به جایی نمی‌رسید. سیلوی کرو از جمله موجودات مورد علاقه‌اش بود و استعداد جادویی قابل توجهش باعث شده بود تنها کلاغ نظرکردهٔ طبیعت و اشرف کلاغ‌های عالم باشد. مرگ او کمکی به رسیدن گلرت به بازگرداندن شرافت و عزت به جادوگران نمی‌کرد و برعکس، می‌توانست متحد بالقوه‌ای در گام‌های بعدی‌اش باشد.

قدم‌زنان به بالای سر سیلوی کرو رفت و زیرلب گفت: «چرا سیلوی؟ چرا به هشدارها توجه نکردی؟ تو الان باید در تعطیلات در کنار کلاغ‌های دیگر بودی. خون تو در نهایت می‌ریخت اما چرا باید به دست من می‌مردی؟ چرا باید در کارهایی که به تو ارتباطی نداشت دخالت می‌کردی؟»

سر بلند کرد و به تاریکی بی‌انتهای گوشه سقف تالار زل زد. سیلوی کرو از همان مسیری آمده بود که روزگاری ققنوس خوش‌رنگ آلبوس آمده بود و نقشه‌های نواده سالازار اسلیترین را به هم ریخته بود. گلرت دیگر نقطه‌ضعف گذشته را نداشت. آلبوس و ققنوسش سال‌ها پیش از هاگوارتز رفته بودند، یکی با مرگ و یکی با افسانه‌های کهنش...

حالا کلاغ باهوش آمده بود تا جای آنها را بگیرد و سر از کار گلرت درآورد؟ هرگز چنین اجازه‌ای نمی‌داد.

گلرت از قبل برنامه‌اش را ریخته بود. جسد کلاغ تا لحظاتی دیگر به جایی در عمارت ریدل‌ها منتقل می‌شد تا جاسوس مرگخوارنمای محفل به توهم یورش نارسیسا مالفوی به خودش افسون مرگ را بر زبان بیاورد و با جسد بی‌جان سیلوی کرو مواجه شود. حالا که قرار بر مرگ سیلوی کرو بود، چه بهتر که یکی از جاسوس‌های محفل در این میان به آزکابان می‌رفت. حتی خود جاسوس هم باور می‌کرد که قاتل آن پرنده است و راهی هم برای اثبات چیزی غیر از این وجود نداشت، چرا که چوبدستی آن جاسوس همان صبح با کمک نیروی خارق‌العاده ابرچوبدستی گلرت دستکاری شده بود.

سیلوی کرو بدون باقی گذاشتن هیچ اثری از تالار اسرار محو شد...
زمان ما رسیده است، برادران و خواهران من! دیگر در خفا نخواهیم بود! صدایمان را خواهند شنید و این صدا کرکننده خواهد بود!

JIGAR
پاسخ به: آموزش جادوي سياه فوق پیشرفته
ارسال شده در: سه‌شنبه 22 خرداد 1403 20:23
تاریخ عضویت: 1403/01/23
تولد نقش: 1403/01/24
آخرین ورود: چهارشنبه 7 خرداد 1404 19:21
از: ایستگاه رادیویی
پست‌ها: 312
آفلاین
- آوادا کداورا!

نور سبز تهدید آمیز مثل نیزه‌ای مرگ‌بار از انتهای چوبدستی جادوگر خارج شد و مستقیم به سمت حریفش که غافل‌گیر شده بود، رفت.
جادوگر غافل‌گیر شده نتونست کار زیادی کنه. فقط ایستاد و با چشمای چپ شده به طلسم سبز رنگ که جلو میومد، نگاه کرد. بعدم چشمشو بست و کل زندگیش رو با خودش مرور کرد، به جز اونجاهایی که سر کلاس سوتی داده‌بود، یا حتی چندباری که رخت‌خوابش رو خیس کرده بود و مامانش با ترکه زده‌بودش که دیگه توی تختش نوشیدنی کره‌ای نخوره.

- یه‌خورده از پاپ‌کورنات بده!
- نه. خودت چرا نیاوردی؟
- چون تا الان سر کار بودم؟

الستور بعد از گذاشتن مشتی پاپ‌کورن توی دهانش و لیسیدن انگشتاش، به مرگ که شنل سیاهش خاکی و خونی شده‌بود، نگاه کرد و تصمیم گرفت مرگ لیاقت یک مقداری پاپ‌کورن رو داره و دوستیشون خیلی باارزش‌تر از یک بسته پاپ‌کورنه.

نور سبز طلسم نابخشوده همچنان صفیرکشان به سمت قربانی‌ش می‌رفت.
مرگ با تاسف سرشو تکون داد.
- پسره خیلی جوونه... صرفا تو زمان و مکان اشتباه، گیر جادوگر اشتباه افتاده.
- زمان و مکان اشتباه؟ جادوگر اشتباه؟ خیلی سرگرم کننده‌ست که! گودریک گریفیندور کبیر که از مرگ برگشته و دیوونه شده داره یه جادوگر 17 ساله رو صرفاً چون تونسته شمشیرش رو از کلاه گروه‌بندی بیرون بکشه، به قتل می‌رسونه! من دارم لذت می‌برم.
- مرتیکه سادیسمی...
- من و سادیسم؟ تو داری جون طرفو می‌گیری! که البته می‌تونی نگیری. صرفا انتخابته. شغلته به‌هرحال و ازش لذت می‌بری.

مرگ به داسش تکیه داد و به فکر فرو رفت.
الستور هم به عصاش تکیه داد و با چشمای سرخش با بدجنسی به دو جادوگر و طلسم مرگ‌بار و خود مرگ که دچار دوگانگی اخلاقی شده‌بود، نگاه کرد.

- کافیه. نمی‌ذارم بمیره.
- و با اون یکی می‌خوای چیکار کنی؟

مرگ از الستور فاصله گرفت، بین جادوگر جوان و وحشت‌زده و حریف قدرت‌مند و باستانیش ایستاد، و بعد صورتش رو به طلسم سبزرنگ نزدیک کرد، نفس عمیقی کشید، و طلسم رو عین عطر کشید توی بینیش.
- اوممم...
- نه. نوپ. نه. نمی‌خوام هیچ تعریفی ازش بشنوم.
- تو گودریک رو ببر خانه سالمندان، منم برم یکم خاکستر از کوره‌های آدم سوزی نازی‌ها بیارم بذارم جاش.
- می‌خوای صحنه آخر فیلم هفت هری پاتر پارت دو رو بازسازی کنی مگه؟
- دقیقا!

و مرگ و الستور از هم جدا شدن. هر دوشون می‌دونستن چی‌کار کنن. البته که الستور زیاد با مرگ بحث نکرده بود. به‌هرحال، طرفش مرگ بود و قطعا اگر می‌خواست، می‌تونست لوله‌ش کنه. و بنابراین الستور زیاد باهاش مخالفت نمی‌کرد. خطرناک بود به‌هرحال. حتی در این مورد هم با اینکه الستور موفق نشده بود کسی رو با آواداکداورا بکشه، از نتایج کارش راضی بود. گودریک ممکن بود در آینده به درد بخور باشه!
Smile my dear, you're never fully dressed without one
پاسخ به: آموزش جادوي سياه فوق پیشرفته
ارسال شده در: سه‌شنبه 22 خرداد 1403 15:31
تاریخ عضویت: 1403/01/24
تولد نقش: 1403/02/14
آخرین ورود: چهارشنبه 25 مهر 1403 16:07
از: لباست خوشم نمی‌یاد!
پست‌ها: 46
آفلاین
-سلام ساکورا.
یوریکا درحالی گفت که رنگ سبز و نقره ای کراوات ردای هاگوارتزش در تضاد کامل با پرده های سرخ خوابگاه گریفیندور بود. ساکورا آکاجی، در حالت عادی از دیدن تنها هم وطنش توی هاگوارتز خوشحال می شد اما ساعت 2 و نیم نصف شب توی خوابگاه چندان زمان عادی به حساب نمی اومد و در کنار همه این ها، یوریکا اسلیترینی بود.

-کلمه ی رمز رو از کجا گیر آوردی؟
ساکورا درحالی که سعی می کرد تعجبش رو از ظاهر شدن ناگهانی یوریکا نشون نده پرسید.

-مطمئنم نمی خوای بدونی.
یوریکا به ژاپنی جواب داد، زبان مادری شون. می تونست اخم ظریفِ روی صورت ساکورا رو ببینه. تکیه ش رو از دیوار پشت تخت ساکورا برداشت و سمتش رفت. با همون زبان ادامه داد:
-امشب کدوم روش رو برای اقدام به خودکشی انتخاب کردی؟ پریدن از بالای برج گریفیندور؟ دستبرد زدن به سم توی دخمه معجون سازی؟ یا شایدم می خوای به روش ماگلی بری جلو و رگ دست هات رو ببری؟

ساکورا که با بانداژ دور آرنج راستش بازی می کرد جواب داد:
-تنها توجیهی که برای سوال هات دارم اینه که بلاخره تصمیم گرفتی با من خودکشی دونفره کنی یوریکا چان.

یوریکا لبخند زد، هم به روحیه شوخ طبع ساکورا و هم به اینکه خیلی از افکار شوم توی ذهنش دور بود. چوب دستیش رو از جیب رداش بیرون کشید و گفت:
-بستگی داره خودکشی دونفره رو چجوری معنی کنی.

چوبدستی ساکورا دور تر از اونی بود که دستش بهش برسه و یوریکا به اندازه افعی نماد گروهش سریع. نجوا کرد، اما صدای زمزمه ش توی گوش ساکورا طنین انداخت.
-آواداکداورا.

ساکورا بیجون و بی حرکت روی تختش افتاد. یوریکا چوبدستی ساکورا رو با دستمال پارچه ای نقره ای رنگی برداشت و بین انگشتاش گذاشت. توی گوشش زمزمه کرد:
-به آرزوت رسیدی، نه؟

چرخید و خوابگاه رو به مقصد سالن عمومی اسلیترین ترک کرد. خوب می دونست کسی قرار نیست از مرگ "عشق خودکشی ترین دانش آموز گریفیندور" تعجب کنه.

“J'ai peur de te blesser, parce que je t'aime. Je pense que je le ferai toujours.”
“What did you say?”
"I said your hair looks ridiculous."

پاسخ به: آموزش جادوي سياه فوق پیشرفته
ارسال شده در: یکشنبه 20 خرداد 1403 17:22
تاریخ عضویت: 1402/05/17
تولد نقش: 1402/05/29
آخرین ورود: چهارشنبه 4 تیر 1404 22:36
پست‌ها: 176
آفلاین
در اتاق را باز کرد و تلما هلمز خوابیده بر روی تخت خود را دید.
آرام و آهسته وارد اتاق شد و به آرامی خنجر را بیرون آورد.
نفسی عمیق کشید و با یک حرکت خنجر را در شکم تلما فرو کرد و سریع جلوی دهان او را گرفت.اما او مقاومت می کرد و بلند جیغ می کشید و داد می زد.

-میدونستم! میدونستم خیلی مشکوکی!
-ساکت باش تلما. هرچقدر که کمتر حرف بزنی و ساکت تر باشی کمتر درد می کشی.

اما تلما هنوز هم جیغ می کشید. پس هیزل این بار خنجر را به درون قلب فرو کرد و این بار تلما به طور کامل و دائمی ساکت شد.
سپس طناب دار را برداشت و دور گردن تلمای خاموش انداخت. طناب را از سقف اتاق آویزان کرد و نامه خودکشی ای را که از قبل آماده کرده بود روی میز گذاشت. یکی ااز استعداد های هیزل جعل دست خط و امضای افراد بود؛ این کار برای او به راحتی آب خوردن بود.
اکنون زمان خارج شدن از صحنه جرم بود. پس به آرامی دستگیره در را چرخاند و به اتاق خود برگشت.
روز بعد خبر خودکشی تلما هلمز در سراسر خانه ریدل پخش شده بود.
{زِندِگیــت هَمون رَنگـی میشِـہ که خودِت نَقاشـیش میکُنـے🎨🦋}


پاسخ به: آموزش جادوي سياه فوق پیشرفته
ارسال شده در: شنبه 19 خرداد 1403 20:37
تاریخ عضویت: 1403/03/10
تولد نقش: 1403/03/11
آخرین ورود: چهارشنبه 24 مرداد 1403 21:13
پست‌ها: 12
آفلاین
من عادت روزانم اینه که یک نفر رو بکشم! الان فکر میکنین چرا جدیدا اینقدر کاربر ها دیر به دیر پیام میدن؟ چون اون فعالا رو کشتم.
بگذریم، امروز تصمیم گرفتن گابریل دلاکور رو بکشم! برای این که از اسمش خوشپ نمیاد.
اولش یکم مقاومت میکرد ولی خوب با ولدرمورت ناشناس(من!) نمیتونه مقابله کنه.
تصمیم گرفتم اونو توی کلاس درس معجون سازی بکشم چون امروز کلاسش رو ندارشتیم.
وقتی مرد کسی ندیدش و مدرکی هم به جا نموند! ولی برای اطمینان من اونو توی تخت خوابش گذاشتم و با طلسم کداوارا اوادا( شاید فکر کنید این طلسم همون جابه جایی اوادا کداوارا هست ولی نه این یه طلسه که اثر طلسم اوادا کداوارا رو از بین میبره و انگار بر اثر یه چیز دیگه جز این مرده) و گفتم کی بهتر از لوپین؟ پس چند تا پر و یه چند تا جای زخم گرگینه به صورتش زدم.
و بعد حافظه لوپین رو تغییر دادم که نفهمه دیشب چه کار میکرده. بعدش چی شد؟ هیچی وقتی که دیزی کران وارد شد و جیغ کشید. پروفسور کرو وارد شد و از اونجا که تنها گرگینه مدرسه اونه و توی جنگل هاگوارتز که دیروز پاکسازی شد گرگینه ای نیست هنه چی تقصیر اون افتاد! البته که از اونجا که من به جادوی باستانی خاصی دسترسی داشتم گفتم که من بلدم اونو درمان کنم( اینم بگم قبلش بایه طلسم محرمانه حافظه شو تغییر دادم) و چون اونم با طلسمی که زده بودم فکر میکرد لوپین کشتش، لوپین راهی ازکابان شد و من ۳۰۰امتیاز برای ریون کلا گرفتم و البته مدیر هم قول داد سال بعد منو ارشد کنه

Şťęfāñ
Do You Think You Are A Wizard?