خلاصه:
لرد سیاه تصمیم گرفته اربابی جنگلی بشه برای همین به همراه مرگخوارا به جنگل رفته.
لشکر میمونا بهشون حمله می کنن و رئیس میمون ها و لرد سیاه برای یک روز لشکراشونو با هم عوض می کنن.
مرگخوارا به همراه رئیس میمونا می رن و باید براش موز پیدا کنن. کوین اصرار داره که بلاتریکس موزه.
لرد هم با لشکر میمونا مونده.
..................................................
کوین با ذوق و شوق زیاد خودش را به رئیس رساند.
- رئیس!
و بلاتریکس را تکان داد که میمون کاملا متوجهش بشود.
میمون بلاتریکس را بررسی کرد.
- نه زرده... نه درازه... نه بوی موز می ده. اگه خیلی خیلی سعی و تلاش کنم می تونم بگم آناناسه. منم آناناس نخواسته بودم. مشخصا موز خواسته بودم.
کوین لبخند پت و پهنی زد و با اطمینان دست بلاتریکس را در دست میمون گذاشت.
- موزه. شاید کمی زیادی رسیده باشه. شما پوستشو بکنین. می بینین که موزه.
بلاتریکس کمی احساس خطر کرد.
- ولی نیستما... این بچه نمی فهمه. شما به ما فرصت بدین می ریم موز واقعی و رسیده براتون پیدا می کنیم.
در سمت دیگر، لرد سیاه در حال تلاش برای فهماندن دستوراتش به میمون های زبان نفهم و پایه ریزی یک حمله میمونی به محفل ققنوس بود.