گوریل به پاتیل مسافرتی هکتور که روی آتش بود و مایع سبز رنگ درونش میجوشید نگاه کرد.
- مطمئنی باید پوست موز بریزی توش؟
هکتور موز آخر را خورد و پوستش را درون پاتیل انداخت.
- به بهترین معجون ساز ارتش سیاه شک داری؟ همهی این سالا من برای ارباب شامپو ساختم. حتی یه شپشم از نزدیکشون رد نشده بود.
لرد سیاه قطعا شپش نداشت. البته لرد سیاه زیر ساخت مناسب برای شپش داشتن را هم نداشت اما...خب شپش هم نداشت!
- تموم نشد؟
- شد شد. برو عقب برو عقب.
گوریل یک قدم عقب رفت. مرگخوارها در حالی که پوست نارگیلها را مانند کلاه خود روی سر خود گذاشته بودند با نهایت توان از درختها بالا میرفتند!
پاتیل جوشید و کف کرد. حباب های نارنجی رنگ و دود بنفش رنگی از آن بیرون آمد. لحظهی بعد پاتیل منفجر شد. از وسط دودها مردی با غرور درون پاتیل ایستاده بود. درست کردن انسان در پاتیل از دروس ترم اول مرگخوارها بود!
هکتور از پشتِ گوریلی که بخاطر موج انفجار تک تک موهایش ریخته بود داد زد:
- چه برایمان آوردهای مارکو؟
- محصولی شگرف از نافِ جنگل. شامپو موز پرژک.
گوریل از دنیا بریده بود. موهای نازنینش همه ریخته بودند و تمام موزهایش هدر رفته بود. امیدوار بود مرگخورانی که به دنبال موز رفته بودند موفق تر عمل کرده باشند تا مجبور به خوردن شامپو موز نشود.