تف تشت
VS
از جاروی جیغ تا مرلین
Part II
Somethings better be unspoken
Somethings shall be hide
But here we don’t care
And revile it all
یاروعه.یه روزی بود مثل همه روزهای دیگه. یاروعه از جاش بلند شد و خودشو تکوند تا گرد و غبار دنیا از تنش پاک بشه و رخت خوابش رو مرتب کرد و داخل کوله پشتی زهوار در رفتهای که از قرنها پیش در جستوجوی فریبش به دوش میکشید فرو کرد و پس از خوردن صبحانهای مختصر به راه افتاد.
تا کنون در جستوجوی دکتر استرنج و ماهیت جهان و علیت وجود خودش از صخرهها و کوهها گذشته بود، با چوبدستی سحر آمیزش آبها را شکافته بود و خروار خروار پشتهی استخوان در خلیج تورتورگا جا به جا کرده بود ولی جر استخوانهای قبایل آدمخوار، دلارهای اسپانیایی و اندکی تست فرانسوی چیزی دستگیرش نشده بود. تست فرانسوی اگرچه خیلی خوشمزه بود اما دکتر استرنج نمیشد. نمیشد بشینی جلوش و ازش بپرسی چرا خورشید؟ چرا دیشروخ نه؟ چرا آبی؟ پرسپولیس فور او
.
اصلا که بود و چه بود و ازکجا آمده بود و آمدنش بهر چه بود؟ مادرش کی بود و چرا اسمش یاروعه بود؟ آیا قحطی اسم بود؟
یه روزی که خیلی به اونجاش رسیده بود و تسترال بنفش سرخوردگی دنبالش میکرد، شانسش رو امتحان کرد و تک تک سوالای بالا و حتی بیشترش رو از تُست آشوا پرسید اما جوابی نشنید. پس مقداری ناسزای آبدار نثار تست و فرانسوی نگون بختی کرد که اولین بار به ذهنش رسیده بود آرد رو به این شیوه طبخ کنه ولی نتونسته بود آپشن سخنوری رو هم به خمیرمایهش اضافه کنه و در نهایت تست رو گاز زد و باقیشو تو کوله پشتی کنار رخت خواب و لباسش گذاشت و سفرش رو ادامه داد. نه چون عین روز اول شور و شوق داشت و حتی این درازی راه هم از عزم راسخش کم نکرده باشه- چون کرده بود- بلکه چون کار دیگهای نمیتونست بکنه به این دنیا اومده بود که دکتر استرنج رو پیدا کنه.
- رفتم از دیار تو ای نامهربان. جون اون عمه تسترالت سر عقب بگران.
تف تشیاقبل اینکه درها بسته شه، بین صدای مردی که با آرامش ایستگاه حاضر رو اعلام میکرد تف تشیا با کوبیدن آرنجشون تو چشم بقیه و کنار زدن مردم با کمک نیم تنه پایینی و هضم چندین و چند واگن- انحصارا فلافل- سعی کردن خودشونو بین جمعیت جا کنن اما وقتی به عدم موفقیت نقشهی بینظیرشون پی بردن اندوهگین شده، زانوی غم بغل گرفته و تارک دنیا شدند، غافل از اینکه در کنج عزلت بیشتر از همه جا موش پیدا میشه.
- سلام.
تف تشیا تشنج کردند. با دهنهای کفی و بدنهای لرزان به شرق و غرب و جنوب و شمال در عین حال فرار کردند. در حالی که دستاشون به نشانه تسلیم بالا مونده بود اونقدر جیغ زنان دویدند که از غرب رفتند و از شرق برگشتند. خط استوا رو پیموده و رد پای مشخصی با قطع درختان آمازون در مسیرشون به جا گذاشته و در حالی که موهای پریشونشون به شاخ و برگ مزین شده بود جلوی در برگشتند. این بار به قدری قیافههای ترسناکی پیدا کرده بودند که بی هیچ درخواستی واگنها خالی خالی بهشون تحویل داده شد و بدین ترتیب فلافل، وینکی، گودریک و رزِ همچنان لرزان، وسیلهی نقلیهای برای رسیدن به بازی بعدی پیدا کردند.
- وینکی اینو روند. وینکی همه رو به بازی بعد رسوند. وینکی اینبار کوییدیچ بازی کرد و نذاشت ازش امتیاز کم شه. وینکی جن خووب؟
- قراره قطار بازی کنیم؟ ایول! من عاشق سواریم.
بعد رز در حینی که رو به گودریک میکرد تا درخواستش را اعلام کند، سعی کرد مظلومترین قیافهی ممکنه رو به خود بگیره و در همین راستا تقریبا گورکنش رو در بین بازوانش له کرد.
- میشه بپرم رو کولت گودریک؟
- #@^!@#!%@#@!#
اما گودریک توجهی به رز یا گورکنی که برای بقا در بغلش میجنگید نداشت، حواس او فقط یک جا بود، پیش پرتقالی که نبود. زیر خودش رو گشت، بالای وینکی رو. بغل رز رو باز کرد اما جز پشمهای جونور نیم جون چیزی پیدا نکرد. فلافل رو گشود و تو تک تک کوچههاش پرتقال کشان پرسه زد، واگن های خالی رو چک کرد اما پرتقالی نیافت که نیافت.
- ای بر مادر سیفیجات لعنت. کی آخه پرتقال میخوره تو این گرمی؟
انتظار داشت از نیمکت ذخیرهها نوایی برخیزه ولی نیمکت رو تار عنکبوت بسته بود.
- تیم منحله.
-
- شپلق.
صدا، صدای کشته شدن عنکبوت بود.
- ...
چی؟
چند دقیقه قبلدر هنگامی که گودریک در به در و دیوار به دیوار دنبال پرتقال خونی میگشت، رز که از سواری گرفتن ناامید شده بود، به تمرین املا مشغول شد تا بتونه جای همسانش تو دنیای موازی آزمون املای مشنگی بده که رز موازی هم بتونه تو بازی کوییدیچ در دنیای موازی دیگهای در مقابل تیم تف تشت موازی با کوافل و گوی زرینی از دنیای موازیی که هیچ یک از دنیاهای نام برده در این پاراگراف نبودن، شرکت کنه.
- قسطنطنیه:
ق:
قد یه قابلمه دوستت دارم م.
س:
سم تسترال س.
ط:
طنازی نکن ن.
ن:
مادر این گورکن به عزایت بشیند ای زیبا ا.
ط:
طیور عقلش از تو بیشتره ف.
ن: نون تُست رو میبینی؟ به هلگا قسم که همین...
چی؟
- عه پس تُست من اینجاس؟
وینکی، رز و گودریک به یاروعه که لباس کاملا مندرسش کم مونده بود از تنش در بیاد و همین قد حجاب رو هم به فنا بده و گشت رو به این بازی بکشونه نگاه نکردند. موجودات نجیبی بودند. به جاش تُست رو در حالی که چشماشون رو با دست و پا و هرچیزی که دم دست داشته بودن- به جز تست قاعدتا- پوشیده بودن، نون رو به یاروعه دادن.
- متشکرم. اینجا کدوم دنیاست؟
- چی؟
این چی دوم حتی از چی اول هم قویتر ادا شد. خیلی طول کشید که با راهنماییهای پیرمرد فکسنی مندرس دریافتند که هنگام فرار از سوراخ موش مرزهای واقعیت رو زیر پا گذاشته و به دنیای موازی سفر کرده بودند که نه اونی بود که همزاد رز درش زندگی میکرد و نه اونی که حریفش زندگی میکرد و نه اونی که توپها و وسایل ازش اومده بود. چونکه، بلاخره عقل پیرمرد پاره سنگ برداشته بود و در جا به جاییهای متعددش از این دنیا به اون دنیا، زمان و مکان و در نتیجه ترتیب و توالی رخدادها رو هم از یاد برده بود.
اما بلاخره چیزی که دستگیرشون شد این بود که یه دنیای متفاوتی وجود داشت که توش هنوز به بازی حمله نشده بود، هنوز پرتقالشون خورده نشده بود و هنوز گزارشکری بود که بازیشون رو گزارش کنه و مهمتر اون، هنوز بازی داشتند که باید به اتمام میرسوندن.
- وینکی این تیم رو به بازی خواهد رسوند. وینکی جن خووب.
- منم اگه زحمتی نیس سر راه پیاده کنین. زیاد مزاحمتون نمیشم، هرجا تو مسیرتون بود فقط.
فست فورواردد مموری تو عه مور ریسنت وان – با صدای
جعفر اساسین کرید وان-
- هوی نکن. آقا نکن. کوافلو پس بده. کوافل که خوردنی نیس. د میگم نکن حیووو...
متاسفانه تلاش فلافل برای باز پس دادن کوافل و نشخوارش به مرگ داور بازی منجر شد اما این مرگ ذرهای گزارشکر رو تحت تاثیر قرار نداد و او همچنان به بررسی آب و هوای ورزشگاه ترانسیلوانیا در آن روز خاص مشغول بود، بیتوجه به بازی و هرچی درش میگذشت.
با اینکه گزارشکر به دنبال حلال کردن پولش نبود اما بازیکنها مصمم بودند که بهترین خودشون باشن. که خووب باشن. که جن باشن و وینکی باشن حتی وقتی جن نیستن و وینکی نیستن هم. و به همین سبب بازی گرمی در جریان بود. کوافل بود از دست گودریک به دست رز میرسید و برعکس. سیب، کیک شکلاتی، پرتقال و فلافل بودند که از بازدارندههای وحشی جاخالی داده و مزهی خود رو به رخ دیگری میکشیدند، به استثنای فلافل که از جایگیری در گروه خوراکی ها بسیار ناراحت بود و در بازی شرکت نمیکرد.
کمی بالاتر، بالای بالا، انگار رو ابرا، دامبلدور و وینکی به دنبال گوی زرین هوا رو متر میکردند.
-وینکی گوی زرین رو گرفت. وینکی بازی رو به نفع تف تشت برد. وینکی جن خووب؟
- اگه بدیش به من خیلی خووب باباجان.
اما بشنویم از دروازهها. دروازههایی که یکیشون عملا سوراخ موش بود. اما چون نمیخواست سبب ترس و وحشت در هم تیمیهاش بشه ساکت و بیصدا توپهایی که به سمتش میاومد رو دفع میکرد، که خب مقدار کمی هم نبودند. سرخون بین تاتسویا و پیکت و ایوانوا در چرخش بود، وقتی رز جلوی یکیشون رو میگرفت توپ به سمت دیگری به پرواز در میاومد و وقتی گودریک راه اون یکی رو سد میکرد، سومی توپ به دست به دروازه حمله میکرد و سعی داشت توپ به اون بزرگی رو در سوراخی به اون کوچیکی که برای رفت و آمد موش طراحی شده بود، جا کنه.
- در برو تو دیگه لامصب.
کوافلها از سمت ریش سیاه با قدرت به سمت مهاجمین تا مرلین روانه میشدند و تمام سعی خود رو در به اتمام رسوندن رستالتشون، سرنگونی ایوانوا و پیکت یا تاتسویا از روی جارو جیغشون میکردند. از طرفی کیک شکلاتی و سیب هم بیکار نمینشستند و حملات مرگبارشون رو روی رز و گودریک اجرا میکردند تا مانع از حرکت رو به جلوی این دو مهاجم تف تشی بشن. مهاجم سوم، فلافل، دیگه قهر نبود بلکه یه یاروعی رو پیدا کرده بود که به داستانهای شهریش گوش بده و پاک از یاد برده بود وسط بازین و باید توپ بزنه.
- من حتی ثبت گینس هم شدم، به عنوان کوچکترین شهر جهان. تو فهرست یونسکو هم ثبت جهانیم. جاذبهی گردگشری محسوب میشم. من...
همه چیز سر جای خودش بود، یه بازی هیجان دار و پربیننده با تشویق و بعضی جاها بوقهای ممتد. تا اینکه آسمون دهن باز کرد و مقدار زیادی دست، مقدار بیشتری دست، خیلی دست به همراه رزهای سواره و وینکی های اربابی با پرتقالهای پرتابی ازش به زمین افتادند.
-
چی؟ [همگی باهم]هنوز ارتش جدید دست به غارت نزده بودند که آسمون آروغ دیگری زد و این بار تک مردی افسانهای، دکتر استرنجی که از جهانی به جهان دگیر از دست تیم خونخواه تف تشت فرار کرده بود، وسط بازی افتاد.
- مزاحم شدم؟