wand

روزنامه صدای جادوگر

wand

پاسخ: اتاق ضروریات (محل جلسات الف دال)
ارسال شده در: سه‌شنبه 20 آبان 1404 23:53
تاریخ عضویت: 1398/02/25
: جمعه 23 آبان 1404 22:37
از: دستم حرص نخور!
پست‌ها: 402
آفلاین
سلامپ.

رفتیم در جستجوی راز ققنوس؛ دیدیم ققنوس شده با تاریکی مأنوس.
برداشتیم آوردیم چوب‌دستی آبنوس؛ پیوستیم یواشکی به ارتش آلبوس.
خوندیم زیرلب همگی «لوموس! به خودت بیا؛ بیدار شو از این کابوس!»
نور گرفت محلفو، عین یه اقیانوس؛ ققنوس لرد رو دید: «تو کی‌ای بی‌ناموس؟! »
ترکوندیم لرد رو با شمارش معکوس، نور دیگه نبود تو تاریکی محبوس.
بغل کردیم همو عینهو اختاپوس، گرم بود قلب‌هامون، می‌داد نور فانوس!
بسوز! شعله‌ور شو، با اشتیاق. چنان بسوز که گرمای وجودت رو بشه حس کرد...


پاسخ: بانک جادوگری گرینگوتز
ارسال شده در: پنجشنبه 15 آبان 1404 23:37
تاریخ عضویت: 1398/02/25
: جمعه 23 آبان 1404 22:37
از: دستم حرص نخور!
پست‌ها: 402
آفلاین
سلامپ.

درخواست می‌شود به کاغذبازی‌های شرط‌بندی دوئل این @$%#$%#^ها رسیدگی بشه.


سلام.
با توجه به خالی بودن حساب لونا اما واریز گالیون‌ها در پایان ماه به حساب اعضا، 13 گالیون در پایان ماه از لونا کسر و به هرمیون اضافه می‌شه.

افرادی که لایک کردند

اولین لایک را ثبت کن!
ویرایش شده توسط گابریلا پرنتیس در 1404/8/17 0:48:19
بسوز! شعله‌ور شو، با اشتیاق. چنان بسوز که گرمای وجودت رو بشه حس کرد...


پاسخ: تالار عمومی ریونکلاو
ارسال شده در: پنجشنبه 15 آبان 1404 15:28
تاریخ عضویت: 1398/02/25
: جمعه 23 آبان 1404 22:37
از: دستم حرص نخور!
پست‌ها: 402
آفلاین
شمشیر ناحیه بروکا و ورنیکه مغز روونا-بردلی را سوراخ کرد و روونا-بردلی لال شد.
کرمینه مغزش خزید رفت بیرون از روی دست گوردیک خزید و خرید و رفت توی گوشش و هی جیغ کشید و جیغ کشید و گودریک دیوانه شد و توی گوش خودش می‌کوفت و کله‌اش با مشت‌ها ماهیتابه شد و جوزفین آمد تویش تخم مرغ شکاند و تخم مرغ‌ها از خشم گودریک جلز و ولز می‌کردند و می‌پختند.

کرمینه خزید آمد روی انگشت جوزفین و تکه‌ای از نیمرو را کند برد داد به روونا.
شمشیر نیایش می‌کرد:
-معجزه هرگز اتفاق نمی‌افتد، معجزه در معده شماست. معجزه در دهان شماست. آیا مایلید نیمرو را بشناسید؟

روونا-بردلی که لال شده بود هم لالانه با نیایش شمشیر همراهی می‌کرد.
مورچه‌ها زیر انوار برکت تخم مرغ جمع شده بودند.
پرستوها چهچه می‌زدند و صدای آب زلال چشمه‌ی اشک هری از دوردست به گوش می‌رسید.

و ناگهان گودریک-نجینی تخم گذاشت.

افرادی که لایک کردند

بسوز! شعله‌ور شو، با اشتیاق. چنان بسوز که گرمای وجودت رو بشه حس کرد...


پاسخ: ایده‌پردازی قالب سایت
ارسال شده در: چهارشنبه 14 آبان 1404 14:43
تاریخ عضویت: 1398/02/25
: جمعه 23 آبان 1404 22:37
از: دستم حرص نخور!
پست‌ها: 402
آفلاین


سلامپ.

آیکون لایک رو یه چیز هری‌پاتری‌تر کنید. صاعقه‌ای چیزی...

خدافز.

ویرایش: چه زود اعمال شد. برگام. فکر کردم تازه لایحه میره واسه هیئت منصفه.
دس شوما درد نکونه.
ویرایش شده توسط جوزفین مونتگومری در 1404/8/15 0:43:00
بسوز! شعله‌ور شو، با اشتیاق. چنان بسوز که گرمای وجودت رو بشه حس کرد...


پاسخ: محدوده آزاد جادوگران
ارسال شده در: چهارشنبه 14 آبان 1404 13:16
تاریخ عضویت: 1398/02/25
: جمعه 23 آبان 1404 22:37
از: دستم حرص نخور!
پست‌ها: 402
آفلاین
سوژه: امید
کلمات: توپ، تاج، کلمات، لاما، جارو، احساسی، غمناک

امید نگاهی به آینه انداخت. کله‌ی تخم مرغیش توی آفتاب صبح داشت می‌درخشید. لستر، لامای امید هنوز داشت گوشه اتاق بوگندوشون لالا می‌کرد.
امید سوت زد:
-لاما لالا هی!

لستر با بی‌حوصلگی چشماش رو باز کرد و جواب داد:
-لایا مالا هل؟

کلمات بی‌معنی اما امیدبخش برای شروع صبح. خیلی بهتر از قوقولی قوقو. بسیار بهتر از لوقولی لولو که ناامید به کرکس‌اش می‌گفت تا بخوابه وگرنه لولو می‌قولدش.

امید سوار کول لستر شد و پیتیکول پیتیکول با هم از اتاق چرکی که شب توش خوابیده بودن زدن بیرون و رفتن به سوی تپه‌ها که خورشید مثل یه تاج روی سرشون نشسته بود.
-لستر، اتاق رو جارو نزدیم.
-چون صاحابش دیشب ما رو با جارو زد.
-لستر.
-وسواسی نشو. اونجا همین الانشم از ماتحت من تمیزتره.

و اینطور شد که امید سعی کرد به سیب فکر کنه.
و به تپه رسیدند. و به تک‌درخت روی آن. و به دخترکی زیر آن تک‌درخت می‌گریست.

و امید گم شده بود.

از دختر پرسید:
-خوبی؟

دختر آب دماغ آویزان به‌سان اشک دیوانش رو با آستین لباسش پاک کرد و غمناک جواب داد:
-توپِ توپم! اصن خیالی نی!

لستر هم آب دماغش رو بالا کشید و سعی کرد احساسی نشه:
-توئم مثل من سرما خوردی؟
-آره، آره؛ فقط سرما خورده یه جا دیگه‌م‌، می‌دونی؟

امید می‌دونست.
امید گم شده بود.

دستش رو روی قلب دخترک گذاشت.
و لحظه‌ای بعد، فقط لستر اونجا مونده بود.

و امید گم شده بود.
و این‌بار، دخترک هم.

___________
کلمات نفر بعد: مرثیه، جزا، گناه، هایده، خرس سفید، خراب، بَرنده

افرادی که لایک کردند

بسوز! شعله‌ور شو، با اشتیاق. چنان بسوز که گرمای وجودت رو بشه حس کرد...


پاسخ: بانک جادوگری گرینگوتز
ارسال شده در: پنجشنبه 8 خرداد 1404 21:00
تاریخ عضویت: 1398/02/25
: جمعه 23 آبان 1404 22:37
از: دستم حرص نخور!
پست‌ها: 402
آفلاین
گزارش فعالیت‌های اردیبهشت ماه:
شغل:
داور دوئل فراجبهه‌ای (25 گالیون)
پست ایونت جام آتش در هالی ویزارد (4 گالیون)
همایش ذهن برتر (1 گالیون)
=
29 30 گالیون ناقابله باقابلمه


جوزفین لطفا از ماه بعد تو بازه‌ی زمانی 1ام تا 5ام برای گزارش فعالیت بیا.

بانک جادوگری گرینگوتز - باجه دو

حقوق 30 گالیون فروردین ماه شما تایید شد.
5 + 5 درصد مالیات (ریونکلاو و محفل ققنوس) معادل با 2 + 2 = 4 گالیون از شما کسر شد.
ثروت قبلی: 849 گالیون
ثروت جدید: 875 گالیون

تصویر تغییر اندازه داده شده

افرادی که لایک کردند

اولین لایک را ثبت کن!
ویرایش شده توسط گابریلا پرنتیس در 1404/3/9 21:01:29
بسوز! شعله‌ور شو، با اشتیاق. چنان بسوز که گرمای وجودت رو بشه حس کرد...


پاسخ: هالی‌ویزارد
ارسال شده در: جمعه 26 اردیبهشت 1404 00:30
تاریخ عضویت: 1398/02/25
: جمعه 23 آبان 1404 22:37
از: دستم حرص نخور!
پست‌ها: 402
آفلاین
توهمستان (نسخه سینمایی)


دوربین روی دماغ جوزفین زوم می‌کنه و منافذ درشتش به دوربین چشمک می‌زنن. یه چیزی توی دل دوربین می‌لرزه و ضعف خوشایندی حس می‌کنه که فیلم‌بردار می‌زنه پس کله‌ش تا کارش رو درست انجام بده چون هوا گرم بود و گرما مرگ بود و مرگا گیاهی بود که پسر شجاع سعی داشت برای درمان پدرش پیدا کنه.

رگ‌های خونی توی دوربین ریشه دووندن و لنزش جوونه زد و غنچه کرد و غنچه شکفت و شازده کوچولویی نبود که نازش رو بخره و براش تجیر بکشه. پس یه ببعی راست شکمش رو گرفت و اومد و یه لقمه‌ی چپش کرد. بعد خانوم گرگه اومد سراغ ببعی تا اغفالش کنه، ولی ببعی خانوم گرگه رو هم خورد. چون در واقع گرگی در لباس گوسفند بود و کسی خبر نداشت به جز دماغ جوزفین.

دماغ جوزفین اون روز امتحان ریاضیش رو خراب کرده بود و حسابی گریه‌ش گرفته بود و فرت فرت آب می‌ریخت و آب‌ها کش اومدن و کش اومدن و چشم درآوردن و گوش درآوردن و دست و پا و مثانه و لوزه و آپاندیس و پرده‌ی سماخ و سماق و خیلی چیزهای دیگه و نهایتاً به شکل جوزفینِ 2 در اومدن.

اینجا بود که سیبل در نقش معلم خوبه که هوای بچه‌ها رو داشت، طلسم دفع بیماری و بازگشت معشوق زد و آب‌‌دماغ برگشت زد و جوزفین رو خورد و جوزفین اصلی از آب‌دماغ جوزفینِ آب‌دماغی به شکل مینیاتوری آویزون شد.

سپس دوربین روش زوم کرد و جوزفین مینیاتوری کاغذ درازی از جیبش درآورد و با صدایی به شدت نازک شروع کرد به خوندن:
خواهد آمد روزی
که جسدها اورانگوتان شوند
و جوجه کلاغ‌ها از سیب‌ها سربرآورند
و تولدی بمیرد
آنگاه نگاه‌ها می‌خوابند و خورشید خون ماه را می‌مکد


[در اینجا آب دماغی که جوزفین مینیاتوری ازش آویزون بود دچار لرزش شد]

و جوزفین به یاوه‌گویی ادامه داد:
-چونان که مثلث‌ها دچار تردید شدند... و تابلوی ورود ممنوعی از شاخه‌های حیرت شکوفه زد.

و شیشه‌ی دوربین شکست و جهان تماشاگران خط‌خطی شد.

در صحنه‌ی بعدی ماهی‌های قرمز تپلی با کله‌های جوزفین‌شکل توی حوض در خود می‌لویدن و ریموس پاهای خودش رو توی آب تکون می‌داد و به حماقت‌های جوانی خود می‌اندیشید.
انقدر اندیشید که حوصله‌ش از اندیشیدن سر رفت و یکی از ماهی قرمزهای کله‌جوزفینی رو برداشت انداخت تو دهنش و شروع کرد به جویدن و بعد مثل آدامس بادش کرد و ترکوند و صورتش جوزفینی شد.
جوزفین رو از صورتش کند و انداخت زمین و بلند شد رفت.
سپس اسد آمد.
اسد با اسب آمد.
اسد بادام آورد.
جوزفین چسبید به کف پای اسب اسد.
اسد با اسب جوزفین‌مال‌شده راهی یمن شد که به مادر کورش سر بزنه.

جوزفین پای اسب رو قلقلک داشت و اسبه فکر کرد جوزفین فوت‌فتیش داره و داره آزارگری می‌کنه و رم کرد و سوارش رو انداخت پایین دره تا مردم ازش فیلم بگیرن و وایرال کنن و از این کارای بد بد یاد بگیرن تا مثل جوزفین وایرال بشن.

البته فیلم‌بردار در اون لحظه دوربین رو پرت کرده بود آن‌سوی پرچین تا همچین صحنه‌هایی توی فیلمشون نباشه و کمیته ارشاد جادوگران گیر نده.
در نتیجه در اون اثنا تماشاگران شاهد سمنو پزی مورچه‌خاتون برای نوه‌هاش بودن تا سمنوها رو به همراه یه عروس جدید ببرن برای ماهی اوزون برون تا دهکده‌شون نفرین نشه.

سپس فیلم‌بردار دوباره دوربین شکسته رو برداشت و برگردوند به صحنه‌ی اصلی که توی اون اسد شده بود جسد و آب دماغ جوزفین مثل مار آناکوندا از لونه‌ی دماغیش اومده بود بیرون و سعی داشت جسد اسد رو ببلعه.

در این لحظه صحنه عوض شد و دوربین داشت تماشاگران که شکل ماهی اوزون برون بودن و روی صندلی‌های زرشکی سینما نشسته بودن و تو تاریکی با چشم‌های باباقوریشون به پرده نمایش زل زده بودن که این فیلم مزخرف بی‌معنی داشت ازش پخش می‌شد.
و تماشاچی‌های حقیقی حتی بیشتر زل زده بودن به پرده تا ببینن حداقل در پایان این همه دری وری چه اتفاقی میفته.

اما اتفاق خاصی نیفتاد. صرفاً آناناس‌الدونه واردات قند از روسیه رو ممنوع کرد و اسدها رو شلاق زد و مردم هم در اعتراض به این حرکت سینماها رو آتیش زدن.

افرادی که لایک کردند

اولین لایک را ثبت کن!
بسوز! شعله‌ور شو، با اشتیاق. چنان بسوز که گرمای وجودت رو بشه حس کرد...


پاسخ: بانک جادوگری گرینگوتز
ارسال شده در: شنبه 6 اردیبهشت 1404 20:51
تاریخ عضویت: 1398/02/25
: جمعه 23 آبان 1404 22:37
از: دستم حرص نخور!
پست‌ها: 402
آفلاین
فروردین:

25 گالیون برای داور دوئل فراجبه‌ای بودن
25 گالیون برای فروشنده بودن
1 گالیون برای همایش ذهن برتر

2 گالیون برای پست جادوگر تی وی
=
27 53 گالیون


بانک جادوگری گرینگوتز - باجه دو

حقوق 53 گالیون فروردین ماه شما تایید شد.
5 + 5 درصد مالیات (ریونکلاو و محفل ققنوس) معادل با 3 + 3 = 6 گالیون از شما کسر شد.
ثروت قبلی: 802 گالیون
ثروت جدید: 849 گالیون

تصویر تغییر اندازه داده شده

افرادی که لایک کردند

اولین لایک را ثبت کن!
ویرایش شده توسط گابریلا پرنتیس در 1404/2/9 1:35:28
ویرایش شده توسط گابریلا پرنتیس در 1404/2/9 12:56:05
بسوز! شعله‌ور شو، با اشتیاق. چنان بسوز که گرمای وجودت رو بشه حس کرد...


پاسخ: جادوگر تی وی
ارسال شده در: جمعه 15 فروردین 1404 21:10
تاریخ عضویت: 1398/02/25
: جمعه 23 آبان 1404 22:37
از: دستم حرص نخور!
پست‌ها: 402
آفلاین
اپیزود دوم از سریالِ

توهمستان!

هذیان‌های براده‌های یک شاعر


در آغاز، شلغم بود.
و شلغم، خیار بود.
و لبخند، آرمیچر.

قطرات آب از آسمون افتادن پایین و مثل تخم مرغ شکستن. و به عنوان زرده، کشتی‌های مینیاتوری ازشون اومدن بیرون و رفتن توی خاک و از خاک، تسلکوپ جوونه زد و قد کشید تا اینکه به سن بلوغ رسید و دوران سرکشی‌ش شروع شد، پس لیزر زد به سیاره‌ی بالیجورا و ساکنینش رو به جنگ طلبید. بالیجورایی‌ها اما مردمانی بودن که چشمشون به عقلشون بود. در نتیجه طی لشکرکشی به سوی زمین، به علت خطاهای دیداری‌ای که موجب ایجاد خطاهای محاسباتی شد، توی دهن یه کرم‌چاله فرو رفتن. کرم‌چاله همه‌شون رو بلعید، شیهه کشید و سپس تبدیل به پروانه‌ای غول پیکر شد.

پروانه در بدو تولد احساس پیری می‌کرد. بعد از بیدار شدن، با قیافه‌ی اخمو و خسته تفی انداخت توی فضا. تف پرید تو ناکجا.
پروانه احساس می‌کرد گشنشه ولی دیدن تف خودش اشتهاش رو کور کرد. از خودش پرسید یعنی تفش هم با دیدن اون اشتهاش کور شده؟ شاید باید همدیگه رو می‌خوردن. ولی اینم به نظر درست نمی‌اومد. پس پروانه بال زد و رفت روی یه سیاره نشست. در انتظار اینکه جفتش رو پیدا کنه و یا اینکه کسی بیاد و اون رو بخوره. قورباغه‌ی فضایی که morning person نبود، همینطور داشت واسه خودش شنا می‌رفت و چرت می‌زد. توی حالتی بین خواب و بیداری بود. اما خواب یهو دست انداخت دور گلوش و خفه‌ش کرد. و بیداری هم چون خواب بدی دیده بود، فرار کرد به سمت اتاق والدینش. اما اونها رو پیدا نکرد. چون وجود نداشتن. بیداری همیشه یتیم بود. فقط می تونست دوست پیدا کنه برای خودش. تنها دشمن بیداری، خواب بود. شاید حتی بیشتر رقیبش بود. باعث میشد بیشتر به خودش بیاد و تلاش کنه برای بهترشدن.

و بیداری دلش پرتقال خواست. و پروانه پارکینسون گرفته بود. هردو آه کشیدن و آه‌هاشون تار عنکبوتی شد گسترده در فضا.
تمام تخم‌مرغ های دنیا نالیدن.
و اینجا بود که استکان نیش زد نعلبکی رو.

و ناگهان ندایی آسمانی طنین انداخت که:
شاید قلب ها مرگ را نمی‌فهمند.
پرستو شاخه را نمی‌شکند.
آبگوشت، سگ را چخ نمی‌کند.
مگر ما همه کوفته قلقلی‌های توی سوپ کسی دیگر نیستیم؟
میشیا، آریستوفینا را به تو می‌سپارم.
اگر برویم به سوی پیشتیل‌آباد، بورجیت‌ها چگونه از خواب برمی‌خیزند؟
ملوسکم کجایی؟ اینجا هپاتیت‌ها برفک می‌زنند. پتویی روی توت‌فرنگی بیانداز.
پرچمت را دلمه کردند. پروازم می‌آید. پاستیل‌ها را به فلز جوش ندهید!
بوش‌وگ رئیس جمهور دلفین‌هاست. شاید از آسمان سر نوشابه ببارد امروز؛ مگر نه، پفیوز؟

اما کسی حرف ندای آسمانی رو تایید نکرد و ندا با نویز وحشی‌ای قطع شد.

تلسکوپ که حالا برای خودش جوانی جویای نام شده بود، ریشه از خاک کند و رفت تا دنیا رو بگرده و خود واقعیش رو پیدا کنه.
به صحرای لم‌یزرعی رسید ولی نه گرمش شد و نه تشنه‌ش، چون که خب تلسکوپ بود به‌هرحال. ولی راهش رو گم کرد، چون چشم‌هاش دوربین بودن و نزدیک‌بینیش ضعیف بود. اینجا بود که هوهوخان، باد مهربان، اومد بردش به کاخ سعد آباد و اونجا جری لوئیس روش آب مقدس ریخت و آرزو کرد که برای گوش‌خیزک‌ها دوست خوبی باشه.
تلسکوپ هم بادی به غبغب انداخت و از پنجره پرید توی یه تابلوی اخطار.
«از اینکه این پروژه باعث پوزش شده است، ترافیک می طلبیم.»
و تابلو بلعیدش و تلسکوپ رفت توی خطوط عبوری پوزش.
در نهایت پاهاش رشد کردن و به شکل دم پری دریایی دراومدن و تونست ترافیک ایجاد کنه و از بین پوزش‌ها که خیلی هم دیرشون شده بود حرکت کنه و بیاد بیرون.

به کلبه‌ای در بیرون از شهر رسید که خانم فنجون و آقای قوری توش زندگی می‌کردن. خانم فنجون روی صندلی‌ای کنار یه درخت غان نشسته بود و بلبل‌ها عرعر می‌کردن. همینطور که قند می‌بافت، به قارچ کوچولو گوش می‌داد که می‌گفت:
-گاهی دلم می‌خواهد بروم به آن دوردورها. انقدر دور که رودها تبدیل به کابینت‌سازی شوند و از مشعل‌ها گوزن بپاشد.

تلسکوپ اولین‌بارش بود که با چنین عواطفی آشنا می‌شد. کوه‌ها در دلش آب می‌شدن و دریاچه‌ها می‌سوختن.

اما خانم فنجون در جواب قارچ کوچولو گفت:
-طبیعیه.

و قارچ کوچولو برعکس فکر می‌کرد.
تلسکوپ هم فکری نمی کرد اصلا و داشت مزه‌ی باکتری‌های قارچ پا رو متصور می‌شد.

پس یه روباه اومد و خوردش چراکه طبیعت نمی پسنده وقتی مردم به نشانه ها نمی اندیشن.

تلسکوپ از توی چشم روباه دراومد، شیشه‌ش ترکید و یه بادکنک هلیومی که توش دست‌نوشته‌های ووینویچ رو چپونده بودن از درونش اومد بیرون و باد شد و به بالا پرواز کرد؛ اما وزن خودش و روباه بهش اجازه نمی‌داد که دقیقا پرواز کنه، پس بادکنک هلیومی روی هوا شناور موند تا اینکه مرغ مموری‌کارت‌خواری اومد و تف کرد روی بادکنک و بادکنک هم عصبانی شد و ترکید.
تکه های بادکنک همه‌شون فرستاده شدن به کوهی که جاروبرقی‌ها توش زوزه می‌کشیدن.

سپس سیب‌زمینی‌ها به ازبک‌ها حمله کردن و در نتیجه‌ی اون، پادشاه سوئد به جنون دچار شد و سپس انفجار هیروشیما چشم سقراط رو خشک کرد.

کوکو سبزی‌ها کنار ساحل دراز کشیده بودن و حافظ می‌خوندن. یکی از کوکوها اما با قلاب ماهیگیریش روی صخره‌ی کوچیکی جا خوش کرده بود و منتظر بود که موزی از زیر آب به قلاب نوک بزنه. در حین انتظارش به ماتحت میکروفونی زل زده بود که داشت حموم آفتاب می‌گرفت روی شن‌ها و سیمش رو توی لیوان کوچیکی از روغن کبد ماهی فرو برده بود و هر از گاهی یه هورت ریز ازش می‌کشید.

اون طرف‌تر اما دخترکی یه گوشه کز کرده بود و زانوی غم بغل گرفته بود و سعی می‌کرد گریه کنه تا غم از دلش بره مرخصی. ولی اشکش هی نمی‌اومد. حتی شیرینی مامان‌بزرگ‌پز هم براش گذاشت و بازم اشک رغبت نکرد بیاد. خود اشک هم حتی حال و حوصله و رمق و انگیزه‌ای براش نمونده بود و با شیرینی گول نمی‌خورد و می‌خواست اون روز بمونه خونه و استراحت کنه. لذا پیاز تیر آخری بود که دخترک انداخت و اشک رو مجبور به نزول اجلال کرد.

ولی پیاز مال دیوها بود. و به همین علت هم بود که کشاورزها باهاشون سر ستیز داشتن. چون دیوها پیازها رو می‌دوزدیدن و باهاشون دوزبازی می‌کردن. برای همین هم یه باز که یه گله دیو اومدن پیاز بدزدن، عجوزه‌ای گاز اسهال‌آور پخش کرد و همه‌ی املاح بدنی دیوها رفت توی جوب و از هوش رفتن. بیدار که شدن توی قفش بودن و کره‌خر گنده‌ای براشون خر در چمن می‌خوند و قرار نبود به قصری برن که کوتوله‌ی کله‌فلفلی‌لی اونجا از دیوها بیگاری می‌کشید. چون در اون زمان هنوز شرک 4 تولید نشده بود.
پس دیوها به نزد الف‌ها رفتن و باهاشون روابط امر خیر ایجاد کردن و نسل دِلف اومد بازار و خیلی هم پرفروش شد و تمام گیمرهای دنیا برای خریدشون صف کیلومتری‌ای تشکیل دادن که تهش به کلبه‌ی عمو تام می‌رسید.

اما روزی از روزگاری کودکی در شهر بازی متوجه نشد که توی پشمک صورتی‌ای که خریده تخم‌های عجیب‌غریبی وجود داره و پشمک رو گاز زد و چون تلخ بود تفش کرد و در کمال تعجب متوجه شد که یه زامبی داره از تو دهنش میاد بیرون و کم‌کم زامبیه دوست پیدا کرد و باهم فرقه تشکیل دادن و شهر رو فتح کردن.

لاکن پس از مدتی زامبی‌ها دچار بیماری‌ای شدن که سرایت داشت و از ماتحت‌شون موز بیرون می‌اومد و کنده هم نمی‌شد و کسی هم لب به اون موزها نمی‌زد. چون معلوم نبود در اون صورت چه اتفاقی می‌افته که. و البته کسی هم اهمیت نمی‌داد که زامبی‌ها ماتحت‌شون موز داره، چون مردم اونجا به موز حساسیت داشتن. اما موزها مایل بودن از حق تحصیل برخوردار بشن، چرا که آرمان‌گرا بودن و اگه نبودن روی درخت نمی‌روییدن و مثل پیازها خاکی بودن.
پس موزها سعی کردن به سر زامبی‌ها تبدیل بشن و به باقی ممالک بقبولونن که سر و ته زامبی‌ها برعکسه و اونا در اصل موزبی‌هایی هستن که سرشون از ته‌شون دراومده و سرشون موزیه و از کودکی هی همینطور دربه‌در دنبال شیرن تا شیرموز شَما هم راهش رو به مدارس پیدا کنه بالاخره.

افرادی که لایک کردند

اولین لایک را ثبت کن!
بسوز! شعله‌ور شو، با اشتیاق. چنان بسوز که گرمای وجودت رو بشه حس کرد...


پاسخ: گزارش باگ‌های جادوگران جدید
ارسال شده در: شنبه 9 فروردین 1404 06:23
تاریخ عضویت: 1398/02/25
: جمعه 23 آبان 1404 22:37
از: دستم حرص نخور!
پست‌ها: 402
آفلاین
آیا اینکه گروه هاگوارتزی شناسه‌ها هیچ‌کجای پروفایلشون نیست ایراد محسوب میشه؟

افرادی که لایک کردند

اولین لایک را ثبت کن!
بسوز! شعله‌ور شو، با اشتیاق. چنان بسوز که گرمای وجودت رو بشه حس کرد...




Do You Think You Are A Wizard?
جادوگری؟