اطلاعیه اول مرداب هالادورین: برای اولین‌بار، امکان خرید چوبدستی برای همگان فراهم شد! ~~~~~~~ اطلاعیه دوم مرداب هالادورین: چوبدستی خودتون رو معرفی کنید!

انتخابات وزارت سحر و جادو

بیستمین دوره انتخابات وزارت سحر و جادو

برنامه زمان‌بندی بیستمین دوره انتخابات وزارت سحر و جادو

  • ثبت نام از کاندیداهای وزارت سحر و جادو: 14 تا 18 تیر
  • اعلام اسامی نامزدهای نهایی انتخابات: 19 تیر
  • فعالیت ستادهای انتخاباتی و تبلیغاتی: 20 تا 24 تیر
  • رأی‌گیری نهایی: 25 و 26 تیر

مراکز مهم

آغاز لیگالیون کوییدیچ

انتخاب بهترین‌های بهار 1404 جادوگران

جادوگران و ساحره‌ها ، وقت برخاستن است!

فصل جدیدی از رقابت، شور، هیجان و پرواز در راه است...

پس گوش بسپارید، ای ساحره‌ها و جادوگران! صدای سوت آغاز شنیده می‌شود. زمین کوییدیچ، غرق در مه جادویی، در انتظار قهرمانانی‌ست که آماده‌اند نام خود را در تاریخ افسانه‌ای سایت ثبت کنند.

لیگالیون کوییدیچ سایت جادوگران آغاز می‌شود!

و این بار، فقط پرواز کافی نیست. شما باید بجنگید، بنویسید، بخندید، بدرخشید... و با خلاقیت و جادوی کلمات، رقیبانتان را از میدان به در کنید.
هر گروه، تیمی دارد. هر تیم، داستانی دارد. و هر مسابقه، چالشی‌ست که ذهن و قلم و تخیل را به پرواز درمی‌آورد.
در این لیگ، هیچ‌چیز معمولی نیست! از جاروی شکسته تا توپ سخنگو... از گوی زرینی که مسیرش را عوض می‌کند تا مفسرهایی که شاید اصلاً واقعی نباشند!
ثبت‌نام برای همه‌ی اعضای سایت باز است!
چه کهنه‌کار باشید، چه جادوآموز سال سومی، چه عضو گروهی خاص، چه تماشاگر پرشور! همه‌جا، جا برای هیجان هست!

مشاهده‌کنندگان این موضوع: 1 کاربر مهمان
پاسخ به: بحث های سر میز غذا
ارسال شده در: دوشنبه 21 خرداد 1403 00:26
تاریخ عضویت: 1401/04/15
تولد نقش: 1401/04/15
آخرین ورود: پنجشنبه 21 تیر 1403 13:45
از: دفتر کله اژدری
پست‌ها: 91
آفلاین
-میوه آغگورچ دیگه چیه؟
-میوه بومی سیاره بلیگات آیژیکل سیشِلماف. هشتادمین سیاره ی منظومه مرلینی از سمت راست، به اختصار بهش میگن سیاره ی باس.
-تو از کجا میدونی؟
-کتابخونه؟

پاتریشیا عینکش رو جابجا کرد و با لبخند دندون نمایی بقیه اطلاعاتش رو روی دایره ریخت.
-مسیرش از...

-پای زنبور رویازاد چی؟

تعداد محفلی هایی که با فکر به مصدومیت دامبلدور، پیچیدگی معجون و علاوه بر اون نداشتن یک عدد اسنیپ برای معجون سازی پنیک اتک کرده بودن خیلی زیاد بود و پاتریشیا وقتی برای سخنرانی پیدا نکرد.

-جنگل جادویی پامبلیکا رو چی میگی؟
-شنیدم اونجا زادگاه خون آشام های اصیل و ایناس.
-پروفسور طاقت بیار. مارو تنها نذار.
-فقط یکم میخوابم باباجان.
-اگه بخوابی یخ میزنی.
-من گشنمه.

-من یه فکری دارم.

گابریل تجربه زیادی در کنترل شرایط حساس و حل مشکلات بغرنج داشت و الان وقت مناسبی بود که حسن نیتش رو به محفل ققنوس ثابت کنه و اعتمادشون رو به دست بیاره.
-بنظرم با کمک هم میتونیم حلش کنیم. من چندتا زنبور میشناسم که همش تو خواب و خیالن. جای میوه و مغز پاپریتیکوس هم که مشخصه. طحال اونی که پروفسورو چشم زده هم سه سوته پیدا میکنیم. چطوره که تیم بشیم و هرکس یه گوشه از کارو بگیره؟
پاسخ به: بحث های سر میز غذا
ارسال شده در: دوشنبه 31 اردیبهشت 1403 22:28
تاریخ عضویت: 1398/02/25
تولد نقش: 1398/03/01
آخرین ورود: چهارشنبه 4 تیر 1404 17:50
از: دستم حرص نخور!
پست‌ها: 391
داور دوئل، فروشنده
آفلاین
جوزفین که از لوستر آویزون بود، می‌پره روی کول یکی از حضار و کاغذ رو از دست دامبلدور می‌قاپه و اول یه ذره با تک‌ابرویی بالاداده وارسی‌ش می‌کنه و بعد از صاف‌کردن گلوش به‌طور نمایشی، شروع می‌کنه به خوندن:
- مواد لازم برای تهیه‌ی معجون: میوه‌ی آغگورچ (محل رویش: سیاره‌ی بلیگات آیژیکل سیشِلماف) پای زنبورِ رؤیازاد، مغز پاپریکتوس (زیستگاه: جنگل جادویی حفاظت‌شده‌ی پامبلیکا) و آپاندیس کسی که شما را چشم‌زده.

محفلی‌ها لحظاتی با نفس‌های در سینه حبس‌شده و مغزهایی قفل‌کرده سکوت‌ کردن، تا اینکه...
- آخ پام!

و نگاه‌ها به سمت دامبلدور برگشت.

-انگشت کوچیکه‌م سوز گرفته. تب کرده. تب عشقه! باورتون می‌شه؟
- نه خ‍-

گوینده با نگاه گذرا، دلخور، قهرآلود و «پدرسوخته»گوی دامبلدور سر جاش نشونده شد.

- خب دیگه، منتظر چی هستید؟ دستور من؟ محفلی که دستور نمی‌خواد، خودش می‌دونه کار درست چیه. کلاس میز در شأن انگشان پا نیست. این پسر باید به فکر کِیس دیگه‌ای باشه ولی چون داغه حالیش نیست. باید با معجون از خواب غفلت بیدارش کنیم. مواد لازم رو دونه به دونه تهیه کنید... دوتا جوون و یه پیر دارن این وسط تلف می‌شن!
- اگه خودمون رو علاف پیداکردن اینا کنیم خودمون تلف می‌شیم این وسط که.
- ای بابا، نگرانی نداره که. تا همه باهم هستیم اتفاقی نمی‌افته.

و آه‌ها بود که از سینه‌ها بلند شد، چون وقتی دامبلدور روی چیزی کلید می‌کرد، عوض‌کردن نظرش به این راحتی‌ها نبود.
بسوز! شعله‌ور شو، با اشتیاق. چنان بسوز که گرمای وجودت رو بشه حس کرد...
پاسخ به: بحث های سر میز غذا
ارسال شده در: دوشنبه 31 اردیبهشت 1403 00:18
تاریخ عضویت: 1403/01/23
تولد نقش: 1403/01/24
آخرین ورود: پنجشنبه 8 خرداد 1404 20:10
از: اعماق خیالات 🦄🌈
پست‌ها: 641
آفلاین
~ سوژه جدید ~

محفلیون هم‌چون بچه‌های گل تو خونه، برای ناهار سر میز حاضر شده بودن و به خاطر احترامی که برای دامبلدور قائل بودن، منتظر بودن اونم به جمعشون ملحق بشه تا شروع به خوردن کنن. اما در حالی که صدای دارام دورومِ شکم بعضی از محفلیون به هوا بلند شده بود و چیزی نمونده بود کنسرتی شکل بگیره، ناگهان صدایی تمام محفلیون رو از جا می‌پرونه!

- آخ!

محفلیون برای دقایقی در شوک و بهت نگاهی بین هم رد و بدل می‌کنن و بعد با فریاد مالی از جا برخاسته و می‌رن تا ببینن چی شده که درست در وسط راهرو با دامبلدوری پهن شده روی زمین مواجه می‌شن!
- پروفسور؟ چی شده؟
- آخ باباجان... چیزی نشده. فقط میزمون انقدر من رو دوست داشت نمی‌ذاشت برم و یه ارتباطات نزدیکی با انگشت کوچیکه‌ی پام گرفت!

گابریل که معلوم نیست کی خودشو به دامبلدور رسونده بود، با ناراحتی اونو از پشت در آغوش می‌گیره.
- آخی... دردتون گرفت نه؟ ابراز محبت بین اعضای بدن و اجسام خونه همیشه وجود داشته. اونا چون راه دیگه‌ای برای بیان احساساتشون ندارن پس مجبورن اینطوری علاقه‌شون رو به ما نشون بـ... اممم چرا همه‌تون به من زل زدین؟ فقط داشتم هم‌دردی می‌کردم.

ریموس جمعیتو کنار می‌زنه و می‌ره کنار دامبلدور زانو می‌زنه.
- ممنونیم گابریل ولی اول باید به پروفسور کمک کنیم. بذارین کمکتون کنم بلند شین وسط راه نباشین.
- نه! نمی‌تونم بلند شم! ببینین انگشتم کج شده! پیوندی بین میز و انگشت کوچیکه پای من شکل گرفته که نمی‌تونم همینطوری بشکنمش. شکلات چاره نیست!

دامبلدور این حرفو با دیدن ریموس که بلافاصله بسته‌ای شکلات از جیبش در آورده بود اضافه می‌کنه.
- جادو هم دیگه اثر نداره.

این جمله هم با دیدن پاتریشیا که چوبدستی به دست جلو اومده بود زده می‌شه. سیریوس شروع می‌کنه به شکوندن قلنج انگشتای دستاش و در همین حین از وسط جمعیت رد می‌شه تا به دامبلدور برسه.
- خودم الان به صورت فیزیکی براتون جاش می‌ندازم پروفسور!
- نــــــــه!

سیریوس همونجا وسط راه متوقف می‌شه و با تعجب نگاهی به سایرین می‌ندازه. جوزفین که گیج شده بود می‌پرسه:
- پس باید چی کار کنیم پروفسور؟
- راهکارش فقط یک چیزه دخترم. باید این پیوند استثنایی و عمیق رو در صلح بشکنیم. با معجون سبمن!

قبل از این که محفلیون بخوان بپرسن این دیگه چه معجونیه، دامبلدور انگشت اشاره‌شو بالا می‌گیره.
- صبر کنین، باید همین‌جاها باشه!

دامبلدور مشغول جستجو تو ریشش می‌شه و بالاخره بعد از مقادیری تلاش کاغذ پوستی‌ای رو بیرون می‌کشه و به ریموس تحویل می‌ده. ریموس کاغذ پوستی بلند بالا رو باز می‌کنه و مشغول خوندن می‌شه.
- مواد اولیه معجون سبمن. ابتدا میوه‌ی... همم... خیلی ریزه. نمی‌تونم درست بخونم. جوزفین تو می‌خونیش؟
ویرایش شده توسط گابریل دلاکور در 1403/2/31 1:14:06
🦅 Only Raven 🦅
بزرگ شدم!
پاسخ به: بحث های سر میز غذا
ارسال شده در: جمعه 26 دی 1399 21:29
تاریخ عضویت: 1398/03/19
تولد نقش: 1398/03/19
آخرین ورود: دوشنبه 20 فروردین 1403 23:41
از: دست شما
پست‌ها: 454
آفلاین
پایان سوژه:


- بیا بیرون.

کتی کیسه را روی زمین گذاشته بود و انتظار داشت که یک محفلی سیاه از درون آن به بیرون بپرد.

- بت می گم بیا بیرون!

کیسه هیچ حرکتی نکرد.

- اصن به جهنم! همون تو بمون!

قطع امید کردن کتی از کیسه همانا و بیرون زدن یک توده بزرگ مو از کیسه همانا!

- عه! بالاخره از توی کیسو دراومدی!
- نه نیومدم.
- کله‌ت بیرونه.
- هیچم نیست.

لاوندر - چه سیاهش چه سفیدش - همواره از تایید کردن دیگران پرهیز می کرد.
کتی بل که از طرفی خیالش راحت شده بود که در طول این طرف و آن طرف رفتن هایشان سومین محفلی سیاه سَقَط نشده است، کیسه را برعکس کرد تا لاوندر بیافتد روی زمین.

- آآآآآخ!

لاوندر روی جرمی افتاد که خودش را کشان کشان تا آنجا کشیده بود و باعث کج تر شدن بال های کج بچه مردم شد و کسی توجه نکرد که او به جای زبان عقابی به زبان آدمیزادی جیغ کشیده بود، چرا که همزمان در خانه ریدل‌ها از جا کنده شده و خیل عظیم محفلی ها با سرعت به سمت خروجی می دویدند و خودِ دامبلدور هم دری را که چشمم را گرفته بود زیر بغل زده و جلوتر از همه می آمد و از این طرف و آن طرفشان هم طلسم‌های رنگاوارانگ مرگخواران رد می شد و به سمت فیلم های پلیسی هیچکدام به هدف نمی خوردند و تا به خودشان آمدند دیدند جلوی خانه خودشان در جهان خودشان هستند.
و حالا نه تنها یک محفلی را با سه تا طاق زده بودند، بلکه هاگرید هم زرنگی کرده و ترامپ را در جیبش گذاشته بود و برنامه آن شد که بعد از ظهرها بدهند سخنرانی کند تا دورهم کمی بخندند و علاوه بر این ها اکنون یک درِ خیلی محشر هم داشتند که حقیقتا ارزش همه آن ماجرا ها را داشت و می شد در یک شب سرد زمستانی هات چاکلت نوشید و با لذت هرچه بیشتر به آن خیره شد.

...Io sempre per te
پاسخ به: بحث های سر میز غذا
ارسال شده در: سه‌شنبه 16 دی 1399 13:47
تاریخ عضویت: 1399/05/04
تولد نقش: 1399/05/06
آخرین ورود: جمعه 9 آذر 1403 21:02
از: کی دات کام
پست‌ها: 202
آفلاین
جرمی به حالت جانورنمایش در آمد و بال های شکسته اش را باز کرد و بالای سر محفلی های سفید که جلوی در مانده بودند به پرواز در آمد. در باز بود و کتی و کیسه ای که درش نیمه باز بود، پشت در پناه گرفته بودند. جرمی که به سختی پرواز می کرد و یک وری بود، با جیغ جیغ هایش سعی در جلب توجه محفلی ها داشت؛ محفلی ها هم به او زل زده بودند.
- جرمی باباجان چیزی شده؟

و جرمی هم فقط جیغ می کشید؛ البته داشت به زبان عقاب چیز هایی را می گفت:
- جـــــیـــــغ! جــیــغ جــیـــــــغ!
- فکر کنیم جرمی هم از در توانای ما خوشش آمده.
- آیلین! آیلین تِرَنسلِیت!

جیغ های جرمی به ویبره های رز آغشته شده و صدایی عجیب را به وجود آورده بود. آیلین نگاهی به جرمی انداخت.
- خب، یک دقیقه صبر کنین داره ترجمه میشه.
- آیلین باباجان!

آیلین بدون توجه به دامبلدور عقاب شد و به زبان عقاب با جرمی حرف زد:
- جرمی وات دِ فاز؟
- آیلین! آیلین! آیلیــــــــن!
-
- نمی تونم دوباره انسان بشم!

جرمی می کوشید تا نقشه اش عملی شود و امیدوار بود که در همین حین، کتی توانسته باشد محفلی سیاه دیگر را آزاد کرده باشد.
RainbowClaw


پاسخ به: بحث های سر میز غذا
ارسال شده در: چهارشنبه 26 آذر 1399 09:42
تاریخ عضویت: 1399/08/29
تولد نقش: 1399/08/30
آخرین ورود: پنجشنبه 15 مهر 1400 11:46
از: بچم فاصله بگیر!
پست‌ها: 89
آفلاین
خلاصه: در یک دنیای موازی، محفلی ها سیاه و پلیدن و محفلی های اصلی رفتن به اون دنیا تا در ازای فروختنِ زاخاریاس، سه تا محفلی سیاه رو به عضویت خودشون در بیارن. سه تا محفلی سیاه رو گذاشتن توی کیسه و محفلیای اصلی نمیدونن کیا رو بهشون دادن. توی مسیر برگشت، دوتا از کیسه ها رو باز کردن و از توی یکیشون، کتی و از یکی دیگه، جرمی بیرون اومد. کتی محفلیا رو به سمت خونه ریدل هدایت کرده و تو حینی که محفلیا دارن با مرگخوارای این دنیا وقت میگذرونن، کتی کیسه آخر رو باز میکنه. محفلیا قصد رفتن دارن و علی بشیر رو برای بررسی محفلیای سیاه میفرستن.

* * *


جرمی که از پشت پنجره خونه ریدل ها، محفلیا رو دید میزد، با دیدن علی بشیر که از خونه بیرون میومد، سریع به سمت کتی برگشت.
- قار قار! قار قار!
- داری چیکار میکنی؟
- صدای عقاب در میارم دیگه. علامت میدم.
- صدای عقاب که اینجوری نیست.

تا جرمی بخواد به نتیجه برسه که صدای عقاب چه شکلیه، در خونه ریدل باز شد. جرمی و کتی کیسه به دست، با نگرانی به در خیره شدن. هر لحظه ممکن بود یه محفلی بیاد و مچشونو بگیره. در حالی که ناخوناشونو میجویدن، به در خیره موندن... و خیره موندن...

- پس اینا چرا نمیان مچمونو بگیرن؟

جرمی بلند شد و آروم آروم به سمت در نیمه باز رفت. به محض اینکه پشت در رسید، در محکم باز شد و جرمی رو به دیوار چسبوند.

- بابا جان، تام، این در به بیرون باز میشه یا به داخل؟
- ما تام نیستیم بی خرد. در هم به هر دو طرف باز میشه. درمون بسیار تواناست.

دامبلدور در رو یه بار دیگه بر انداز کرد و بیرون رفت.
- گفتی نمیاین بریم، باباجان؟
- خیر. ما اربابی هستیم بسیار مشغول. همین الان هم باید مشغول خواب میبودیم.

دامبلدور با تحسین به در نگاه کرد. دوست داشت دوباره امتحانش کنه. برای همین، یه بار دیگه در رو بست و با قدرت دوباره باز کرد.
- آخ.
- درتون صدا هم داره.

لرد که خودش هم تعجب کرده بود، سعی کرد تعجبشو پنهان کنه. به رز که دیالوگ آخر رو گفته بود، نگاه کرد.
- معلومه که درمون صدا هم داره. ما حتی در هامون هم توانا هستن.
- بابا جان، اگه این در رو لازم ندارین، ما ببریم...
- معلومه که درمونو لازم داریم. ما هر وقت حوصلمون سر میره، با درمون حرف میزنیم. حالا برین و مارو با درمون تنها بذارین.

دامبلدور با خودش فکر کرد که مرگخوارای این دنیا، فرق زیادی با دنیای خودشون ندارن. برای بار آخر، به در نگاهی انداخت، یه بار دیگه بستش و با قدرت باز کرد.
- آخ.

بیرون خونه، کتی با دستپاچگی کیسه باز شده رو نگه داشته بود. الان محفلیا بیرون میومدن و توی دردسر میفتاد.
گاد آو دوئل

با عصا
پاسخ به: بحث های سر میز غذا
ارسال شده در: پنجشنبه 6 آذر 1399 19:46
تاریخ عضویت: 1399/05/04
تولد نقش: 1399/05/06
آخرین ورود: جمعه 9 آذر 1403 21:02
از: کی دات کام
پست‌ها: 202
آفلاین
- عه! تامی که از ریشه باهاش مشکل دارم!

ویلبرت این را گفت و چون می دانست مرگخواران، در این جهان مهربانند به سمتش حمله ور شد تا تام را در آغوش بگیرد؛ اما تام که نمی دانست که این ویلبرت، ویلبرت جهان خودشان نیست، خود را عقب کشید:
- تام!
- هی! داری چیکار می کنی؟

ویلبرت که به او بر خورده بود گفت:
- هنوز هم همون ملعونی هستی که بوی تسترال مرده می ده و معلوم نیست باهاش تو اسطبل خونه ریدل چیکار می کنند.

ویلبرت سرگرم تام بود، گابریل و رز داشتند با سدریک گرگم به هوا بازی می کردند، علی بشیر داشت لهجه مشهدی تمرین می کرد، دامبلدور سفید و ولدمورت با هم در حال گپ و گفت بودند و خلاصه هر کدام در حال کاری بودند؛ اما در همان حال، کتی و جرمی سیاه در حال تمرین دوئل و کشیدن نقشه های شوم بودند:
- میگم کتی! نظرت چیه از موقعیت استفاده کنیم و محفلی ها رو از تو کیسه آزاد کنیم؟ اکسپلیارموس!

کتی خم شد و چوبدستی اش را از روی زمین برداشت و گفت:
- موافقم! اکسپکتو پاترونام!
سپس کتی به سمت کیسه ها رفت و با سرعت محفلی های سیاه را آزاد کرد. جرمی هم با کمی فاصله از پنجره خانه ریدل ها، با چشم های تیزش آنها را تماشا کرد و با لب خوانی سعی کرد تا بفهمد آنها چه می گویند.

در همان لحظه، خانه ریدل ها

- به نظر من بهتره که یک نفر بره و از محفلی های سیاه خبری بگیره.

گابریل این را گفت و منتظر جواب ماند، تا اینکه بالاخره علی بشیر گفت:
- مو بُرُم؟

هیچ یک متوجه منظور علی نشدند برای همین هر کدام شروع کردند به حدس زدن:
- چی رو می خوای ببُرّی؟ :dont'
- کجا می خوای برنده شی؟
- تو که بور نیستی!
- چی رو می خوای بِبَری؟
- نِه بابا! موگوم مو بوروم ازشان خبر بگیرُم؟
- آره علی، باباجان شما برو!

رز گفت:
به نظر من همه بریم! چون اون محفلی های سیاه هیچی از مرگخوار های خودمون کم ندارن و هیچ چیزی هم ازشون بعید نیست!
- آره باباجان موافقم. همگی پیش به سوی در ورودی! وّلدی باباجان نظرت چیه شما هم گله ات رو برداری بیاری؟
RainbowClaw


پاسخ به: بحث های سر میز غذا
ارسال شده در: پنجشنبه 6 آذر 1399 14:51
تاریخ عضویت: 1393/03/15
تولد نقش: 1393/04/16
آخرین ورود: دوشنبه 29 آبان 1402 01:31
از: رنجی خسته ام که از آن من نیست!
پست‌ها: 1125
آفلاین
زنگ در خانه‌ی ریدل که به صدا در اومد تسترالی با تنبلی زیاد از روی مبل بلند شد، اینبار نوبت او بود که جواب در رو بده.
- بله؟
- منم منم هری تون. خیار آوردم براتون.
- نمی‌خوایم.

اما تسترال خیار دوست نداشت. حقه‌ی خیار فقط روی محفلی‌های سیاه جواب می‌داد. هری نفس راحتی کشید. دیگه حتی زاخاریاس رو هم نداشت که مجبورش کنه خیار بشه و این وقت شبی با قرنطینه و حکومت نظامی خیار از کجا می‌آورد؟

- گوجه هم نه؟
- برو ناموس خودتو سر کار بذار مردک زخمی.

انگار تسترال هری رو می‌شناخت. هری هم او رو شناخت، یا حداقل صداش رو.
- من این صدا رو قبلا شنیدم!
- معلومه که شنیدی کله زخمی. هفت صبح اومدی دم بیت زوپس می‌گی کره دارین و می‌خوای منو نشناسی؟
- عه وا تو چاگسنی.
- جاگسن!
- فک می‌کنی.

تسترال در رو باز کرد. محفلی‌ها داخل خونه سرک کشیدن و تسترال هایی دیدن. تسترال هایی که نقاشی می‌کردن، شوفر بودن و حتی روغن مو ازشون استخراج می‌شد.

- مرگخواراشون تسترالین!
ویرایش شده توسط رز زلر در 1399/9/6 15:49:43
پاسخ به: بحث های سر میز غذا
ارسال شده در: پنجشنبه 6 آذر 1399 12:35
تاریخ عضویت: 1399/05/04
تولد نقش: 1399/05/06
آخرین ورود: جمعه 9 آذر 1403 21:02
از: کی دات کام
پست‌ها: 202
آفلاین
کتی با صدایی بلند و موزیانه گفت:
-خونه ی ریدلها!

ویلبرت وقتی که این را شنید کمی نگران شد. با خود گفت:
- وقتشه ببینم این تو چی داریم

ویلبرت با باز کردن در کیسه، عقابی را از قفس آزاد کرد. عقاب با صدایی جیغ جیغی از کیسه خارج شد و شروع کرد به پرواز... بر فراز آسمان ها... عه چیزه... یعنی... عقاب آمد بال هایش را باز کند که افتاد و به زمین خورد. ویلبرت نگاهی به عقاب کرد:
-

عقاب به حالت انسانی خود برگشت.

- جرمی؟

ویلبرت با تعجب به عقاب نگاه کرد و این را فریاد زد. جرمی نگاه متعجبی به ویلبرت کرد و گفت:
- آره دیگه پس کی؟ یک جوری میگی جرمی انگار صد ساله من رو ندیدی!
- و... ولی تو که...
- من که چی؟ هان؟ چی؟ بگو دیگه! چرا حرفت رو میخوری؟
- ولی... تو که عضو محفل نیستی!
- چی؟ من که خیلی وقته وارد محفل شدم!
- اما آخه... تو دنیای ما... تو عضو محفل نیستی!
- چی؟
- یعنی هنوز نیستی.

جرمی نگاهی به اطرافش انداخت. متوجه شد همه دارند به او نگاه می‌کنند. فریاد زد:
- چیه؟

رز گفت:
- ویلی! چرا رفتی سراغ کیسه خودت؟
- یادت رفت کتی چی گفت؟

جرمی که تا حالا داشت به آنها نگاه می کرد، فریاد کشید:
- خب معلومه دیگه! معلوم نیست تو جهان شما از دستتون چی میکشن! کتی داره می بردتون به خونه ریدل ها چون روحیات اونها خیلی به شما می خوره!
- فقط جرمی! یک سوال فنی! چرا از اون موقع تو انقدر سنگین بودی؟
- از اول آدم بودم. فقط برای اینکه تو رو اذیت کنم. اما این آخر ها داشتم اکسیژن کم می‌آوردم، گفتم اگر عقاب بشم هم اکسیژن کمتری نیاز دارم و چون کوچیک ترم فضای کمتری اشغال می کنم و اکسیژن بیشتری هست. این یعنی اکسیژن پنج برابر.
- آهان

دامبلدور که تا الان در حال سر و کله زدن با کتی بود، حرف های جرمی را شنید و گفت:
- آفرین بابا جان! آفرین!

ناگهان صدای کتی بلند شد:
رسیدیم!
RainbowClaw


پاسخ به: بحث های سر میز غذا
ارسال شده در: دوشنبه 12 آبان 1399 18:07
تاریخ عضویت: 1399/05/15
تولد نقش: 1399/05/20
آخرین ورود: چهارشنبه 14 آذر 1403 21:18
از: کتابخونه
پست‌ها: 565
آفلاین
در طرف محفلی ها:

انگار نه انگار که کله زخمی گم شده بود! نه پرفسور و نه هیچ کدام از اعضای محفل به موضوع توجهی نداشتند.یکی با موتورش ویراژ میداد، یکی سرش در کتاب و دیگر در حال نگاه کردن به ساعت.

-کتی باباجان، الان مارو به کجا میبری؟
-هرجا که بخوام!
-اما باب...

اما پرفسور نتونست حرفش رو تموم کنه! پومانا همیشه گوش به زنگ بود و هر وقت خطر رو احساس،لمس یا بو میکرد آژیرش به صدا درمیومد.

-خطررر! خطررر!

اما به همین سادگی که نمیشه شکلک یکی رو برای خودت برداری. هری با اینکه در فرسنگها دورتر بود، بازهم به کسی اجازه نداد از شکلکش استفاده کنه!

-شکلکم!
-بگذریم...کتی، باباجان...مارو به خانه ی گریمولد ببر.

اما کتی در ته وجودش کمی لجباز بود.

-نه نمی برم!
-باباجان؟ پس لطف کن مارو به هاگوارتز برسون.
-نخیر!
-کتی باباجان مارو میخوای کجا ببری؟
-خونه ی ریدلها!
ویرایش شده توسط گابریل تیت در 1399/8/12 18:16:45
ویرایش شده توسط گابریل تیت در 1399/8/12 18:17:47
only Hufflepuff
تصویر تغییر اندازه داده شده
Do You Think You Are A Wizard?