-
ناگهان لبخند و نگاه های محفلی ها چنان شیطانی شد که باعث شد دامبلدور احساس خطر کند.
- باباجانیان چیزه... میگما شما عضو سپیدی و ققنوس و عشق هستین نباید چنین نگاهای ترسناکی به دختر مردم بندازید.
- میدونیم پروفسور. ولی انصافا این مدلی خندیدن هم حال میده.
- فرزندانم آدم نباید هر چیزی که بهش حال میده رو امتحان کنه که!
ما ها اعضای محفلیم. باید با عشق و مهربونی و دوستی و بغل همه مشکلاتو حل کنیم.
خارج شدن کلمه "بغل" از دهان دامبلدور کافی بود تا گابریل تحریک شود و ویبره زنان، به نیت بغل کردن، سراغ روندای بیهوش برود و از بالا روی روندا شیرجه بزند!
- دارم میام روندا!
شپلخ!روندای نیش زنبور خورده و بیهو شده، حالا به لطف مهربانی گابریل تبدیل به رُب روندا شده بود و می توانست در رقابت با رب چین چین و طبیعت مقام سوم را کسب کند.
البته قبل از اینکه کسی او را در مسابقه رب های تازه ثبت نام کند، سایه الستور به کمکش آمد و همچون کاردکی بقایایش را از روی زمین جمع کرد.
اعضای محفل فوری تختی ظاهر کردند تا سایه راحت بتواند روندا را روی آن بگذارد. تخت شبیه به تخت های اتاق عمل بود و نشان از این میداد که محفلی ها عمل سختی در پیش دارند.
ریموس که ماسک جراحی را با دقتی خاص به صورتش می بست و دستکش هایش را به دست می کرد تا اصول بهداشتی را رعایت کرده باشد، با فریادی بلند گفت:
- پنس!
ریموند فوری پنسی به ریموس داد که بی شباهت به موچین های مالی ویزلی نبود. ریموس هم با آن پنس موچینی یا حتی موچین پنسی، یک عدد از تار موهای روندا را گرفت و کند.
- آیییییییییییی!
روندا که درد کنده شدن موهایش را حس کرده بود مثل برق گرفته ها از جایش پرید و نگاهی سرشار از تعجب به محفلی های صورت ماسکی که دورش حلقه زده بودند انداخت.
- اینجا چه خبره؟
- چیزی نیست روندا. داشتم تست می کردم ببینم بیهوشی یا نه. که دیدم فقط خوابی. نگران نباش الان بیهوشت می کنم.
بیهوشییییی!ریموند این بارر از جعبه ابزار آرتور ویزلی یک عدد آچار فرانسه بیرون آورد و به دست ریموس داد. ولی قبل از اینکه ریموس بتواند آچار را بگیرد و بعد گرفتن به سر روندا بکوبد و روندا جیغ بکشد و بیهوش شود، دامبلدور آچار را گرفت.
سپس با دلخوری آن را داخل ریشش چپاند تا دیگر هرگز دست محفلی ها بهش نرسد.
- فرزندان روشنایی صد دفعه گفتم که راه های روشن تری هم برای نفوذ به خواب مردم هست. چرا ادای پیروای تام رو در میارین آخه؟
آه! ببینین مجبورم کردین از شکلکی استفاده کنم که اصلا برای ایفای من ساخته نشده!
چی کارا که با من پیرمرد نمی کنین! همینه دیگه محفل بی دامبلدور مونده.
محفلی ها خجالت زده سرشان را پایین انداختند.
- ببخشید پروفسور.
دامبلدور با دیدن قیافه نادم آنها، خوشحال شد و مهربانیش عود کرد. در نتیجه محفلی ها را در آغوش کشید.
- اشکالی نداره فرزندانم. ولی قول بدین از این به بعد سفید تر رفتار کنین.
... خب حالا روندای بابا آماده ای وارد رویات بشیم؟