گابریل با تمام توانش سعی کرد به محفلی های عصبانی و آشفته اطرافش لبخند بزنه.
-امیدوارم که بهتون خوش گذشته باشه... چیز... ایشالا که تو شادی هاتون جبران کنیم...
نه گابریل و نه سایه الستور اجازه ورود به خونه گریمولد رو نداشتن و تلاش های مخفیانه شون برای باز کردن در اتاق خون و فرار و حتی آپارات کردن به هیچ جایی نمی رسید.
-من فکر میکنم اینکه به فکر نیکی و سفیدی دنیا هستید عالیه... من حتی تو پناهگاه اومده بودم که عضو بشم... یادتون نیست؟

گابریل با نگاهی مظلومانه از اطرافیانش می خواست که باورش کنن اما خب اونجا اتاق خون بود و اعضای محفل که تا چندساعت قبل با انواع روش ها در حال شکنجه شدن توسط مرگخوارا بودن، خون جلوی چشمشون رو گرفته بود.
-من که میگم باهاشون سوشی درست کنیم.

-بیاید به عنوان شام بدیمشون به گادفری تا به هوش بیاد.

-نه اون سریعه و راحت میشن، باید عذاب بکشن.
-میگن بهترین راه عذاب دادن، بی محلی کردنه.

-ولی به قیافه ش نمیخوره مرگخوار باشه ها.

محفلی ها اصولا آدمای جوانمرد و پاکی هستن و تو مرامشون نیست که به کسی صدمه بزنن. اما در مقابله با مرگخواران و کسایی که به دوستاشون صدمه زدن هیچوقت کوتاه نمیان. بنابراین دقایقی بعد گابریل طناب پیچ و سایه الستور توسط هاله ای از نور محاصره شده و هردو روی زمین لزج از خون قرار داشتن.
-من خواهرم توی تیم شماست ها. هر هفته توی ویلای صدفی همگی با هم کوییدیچ دستی بازی می کنیم و خوش میگذرونیم. بیاید دوستانه حلش کنیم

اما محفلی ها به حرف های گابریل گوش نمی دادن و فقط میخواستن درد و رنجی که دیده بودن رو جبران کنن. اما در همون لحظه ای که اتاق خون می رفت تا خون دیگری به خودش ببینه و فضای انتقام همه جارو پر کنه در اتاق با صدای بلندی باز شد و هیکل پرریش و باابهتی وارد شد.
- دست نگهدارید فرزندانم.

دامبلدور خسته و زخمی اما با ریشی پرپشت در وارد شد و لبخند پدرانه ای زد که هیچکدام از محفلیا ندیدن، چون ریش دامبلدور نه تنها لبخندش بلکه نصف صورتش رو پوشونده بود و حالا ترکیبی از ریش سفید کنده شده ی خودش و ریش سیاه کنده شده از مرلین بود و اون رو تبديل به علامت یین و یانگ متحرک و پرابهتی کرده بود.
-پروفسور ما فکر کردیم شمارو از دست دادیم.
-من از یه مرگخوار شنیدم که سه بار شمارو شکنجه شدید کردن. خیلی خوشحالم که سالمید.

-ببینید چه خوب داریم حساب این مرگخوارای جانی رو کف دستشون میذاریم.

-پروفسور چرا ریشتون دورنگ شده و انقدر زیاد؟

دامبلدور سعی کرد قامتش رو صاف کنه، نقطه یانگ ریشش را خاروند و با آرامش به محفلیون نگاه کرد.
-چقدر خوشحالم که میبینمتون، متاسفانه ما قربانی یه حمله غافلگیرانه شدیم، خوشحالم که مقاومت کردید و متاسفم اگه رنج کشیدید. خود من تا چندساعت پیش زخمی و بدون ریش روی زمین افتاده بودم و در این شرایط حس انتقام و خشم احساسات طبیعی هر انسانی هستن.
محفلی ها گابریل و سایه الستور رو ول کرده بودن و دور دامبلدور جمع شده بودن تا حرف هاشو بهتر بشنون.
-اما همونطور که شما هم میدونید انتقام یه حس پوچ و توخالیه. حق دارید، منم عصبانی ام ولی با صبر کردن و پراکنده کردن روشنایی در بین همون مرگخوارانی که دشمن ما هستن تونستم یک نفر رو به راه روشنایی بکشونم و اون شخص دلیل اینه که من الان اینجا هستم و علاوه بر ریش خودم ریش مرلین ارباب مرگخواران رو هم دارم و الان ریشم دوبرابرتر جادار از قبلیه و سیاه و سفیده که این یه نشانه ست.
محفلی ها نگاه دامبلدور رو دنبال کردن و به گابریل رسیدن که روی زمین افتاده بود.
-بعله فرزندانم، گابریل از اول هم فرزند روشنایی بود و توی همین عذاب دادن ها هم تظاهر می کرد که سیاهه و شکنجه های نمایشی رو انتخاب می کرد. اون با دل پاک و سفیدش به من کمک کرد تا به ریش دوبرابر و رهایی از ارتش تاریکی برسم.

-گابریل میتونه همین نقطه
سیاه رنگ یین درون هاله یانگ سفید ما باشه. بیاید ورودش رو به محفل ققنوس بپذیریم و با سفید کردن جادوگرهای سیاه از ارتش تاریکی انتقام بگیریم.
دامبلدور با لبخند دیگری به قسمت ریش سفیدش اشاره کرد و محفلی ها به فکر فرو رفتن. واقعا این مرگخوار از درون یک محفلی بود و میتونست به محفل ققنوس کمک کنه؟
ویرایش شده توسط آلبوس دامبلدور در 1403/2/25 18:44:48
ویرایش شده توسط آلبوس دامبلدور در 1403/2/25 18:46:52
ویرایش شده توسط آلبوس دامبلدور در 1403/2/25 18:48:41