هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

لیگالیون کوییدیچ

فراخوان اقلیت‌های جامعه جادویی!


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: حمله!!!!!!
پیام زده شده در: ۱۴:۲۱:۵۰ شنبه ۸ اردیبهشت ۱۴۰۳

گریفیندور، مرگخواران

مرلین کبیر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱:۴۸ دوشنبه ۱۶ دی ۱۳۹۲
آخرین ورود:
۲۳:۱۲:۵۰ جمعه ۶ مهر ۱۴۰۳
از دین و ایمون خبری نیست
گروه:
جـادوگـر
مرگخوار
جادوآموخته هاگوارتز
گریفیندور
هیئت مدیره
پیام: 754
آفلاین
مرلین به سرعت به سمت گابریل حرکت کرد و دست او را گرفت. بدلیل سرعت بالای حرکت مرلین، در لحظه ای استثنایی و قبلا دیده نشده، ریش دو پیرمرد به همدیگر گره خورد و از این ارتباط، جرقه ای پدید آمد و ارواح تمام افرادی که دامبلدور با سخنان به خیال خودش خردمندانه، و مرلین با هدایت های به زعم خویش نجات دهنده، باعث شده بود اونها مرگ رو در آغوش بگیرند، همچون سیریوس، مورگانا و ... در آنجا حاضر شدند.

مروپ با دیدن این صحنه، در اقدامی که کسی انتظارش را نداشت، به سمت گابریل شیرجه رفت و با جفت ملاقه هایش او را گرفت و به سمت یاران خودش پرتاب کرد. اما در این وسط، این مرلین و دامبلدور بودند که در تلاش بودند تا ریش طرف دیگر را پس زده و با ارسال این جرقه به سمت طرف مخالف، از سوختن و بی ریش شدن خود جلوگیری کنند.

- اَاَاَاَاَاَ... چه باحال! حیف ولدی نیست که منم یه اکسپلیارموس بزنم بهش. چقده من توجه دلم می خواد! به منم توجه کنین!

هری پس از گفتن این حرف و از اینکه دیگر در مرکز توجه ها نیست، لحظه ای خودش را باخت، اما اجازه نداد این باخت در خانه حریف مانع او شود. به همین دلیل با تمام توانش خود را روی گره ریش دو پیرمرد انداخت و باعث شد این گره که با دندان نیز باز نمیشد، با وزن هری، از هم بیش از پیش گرهشان سفت تر شده و با برخورد جرقه ها، ریش و مویی برای هری نیز نماند. اما این پایان ماجرا نبود!

- هری... فرزندِ دلبندِ روشنایی و نور و هر چی آرزوی خوبه! اون قیچی ـت رو بردار و ما رو آزاد کن! این پیامبر ول کن ما نیست.
- چشم پروفسور! هر چی که ترانه داریم هم مال شما. ما خوشحالیم که دوباره در وسط سوژه ایم!

و هری راست می گفت! هری از خوشحالی در پوست خود نگنجید. و دیگر پوستش نیز دلش نمی خواست که هری در داخل او بگنجد! به همین دلیل هری را پس زد و به سمتی دیگر رفت تا محفل پوست ققنوس را راه بیندازد!

- پیرمرد! بگیر که اومد!

مرلین با گفتن این حرف، تمرکزی کرد و با استفاده از عصایش، ضربه ای به ریش دامبلدور زد. گره با سرعت به سمت صورت دامبلدور رفت و با صدای پاقی، هر گونه آثاری از مو، مژه و ریش را از صورت وی محو کرد. مرلین لبخند پیروزمندانه ای زد و گفت:
- این است قدرت پیامبر کبیر! به ما ایمان بیاورید!

با گفتن این حرف، مرگخوارانی که طرفداری مرلین را کرده بودند، همگی ایمانشان از پیش، بیشتر شد. تنی چند از محفلی ها نیز که سفیدی درونشان کمی خرده شیشه داشت، تمایلاتی به سمت مرلین نشان دادند. این وسط مروپ بود که پشت چشمی نازک کرد و به سمت مرلین رفت.
- مامان هم به نوبه خودش این پیروزی رو به مرلین تبریک میگه. ما به کمک هم تونستیم مرگخوارا رو از چنگ این محفلی ها و رئیس کچلشون در بیاریم. مامان به همه مرگخوار های شیرین تر از هلو ی خودش افتخار میکنه! گابریل! مامان نجاتت داد و تاییدت میکنه!

مرلین نیز نگاهی به الستور کرد و گفت:
- ما هم تو رو تایید می کنیم الستور. بیایین بریم داخل خونه ریدل ها که خیلی کار داریم.

بدین ترتیب، مرلین و مروپ، دوشادوش هم به سمت خانه ریدل ها حرکت کردند و مرگخواران جان بر کف لرد سیاه نیز از پی آن ها راه افتادند. صحنه ی بوجود آمده از راهپیمایی عظیم مرگخواران، به قدری با شکوه بود که همان چند تن محفلی خرده شیشه دار نیز با چشمانی گریان و بغض آلود، به آن ها پیوستند و دامبلدور و دیگر محفلی ها را وسط ناکجا آباد پشت سر گذاشتند.


پایان سوژه!




پاسخ به: حمله!!!!!!
پیام زده شده در: ۱۲:۵۱:۱۹ شنبه ۸ اردیبهشت ۱۴۰۳

ریونکلاو، محفل ققنوس، مرگخواران

گابریل دلاکور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۲۰:۰۲ پنجشنبه ۲۳ فروردین ۱۴۰۳
آخرین ورود:
امروز ۱۴:۱۹:۰۴
از اعماق خیالات 🦄🌈
گروه:
هیئت مدیره
جـادوگـر
مرگخوار
محفل ققنوس
شـاغـل
جادوآموخته هاگوارتز
ریونکلاو
مدیر دیوان جادوگران
پیام: 392
آفلاین
دامبلدور، دامبلدور بود. منبع عشق و علاقه! بنابراین لازم نبود حتما معجون عشق رو داخل دهنش بریزی تا تاثیر خودشو بذاره، همین که رو بدنش می‌ریخت هم از طریق پوستش که همواره در جستجوی پراکنده کردن عشق بود جذب می‌شد. پس دامبلدورِ آکنده از عشقِ ما، عاشق‌تر می‌شه!

اما مشکل اینجا بود که این عشق فقط عاشق مروپ شدن نبود! عشق دامبلدور فراتر از تنها یک مرگخوار بود. اون عاشق تمام مرگخوارا می‌شه!
- فرزندان تاریکی من! در این لحظه روشنایی رو در وجود شما بیش از همیشه می‌بینم! همه‌تون به جبهه‌ی سفید تعلق دارین. بپیوندین به من!

دامبلدور همزمان با گفتن این حرف جلو می‌ره و از اولین مرگخوار شروع می‌کنه و یکی یکی تک‌تک مرگخوارا رو در آغوش می‌گیره و جلو می‌ره. مرگخوارا قطعا اگه شدت شوکه شدنشون بالا نبود واکنش نشون می‌دادن و حتی نمی‌ذاشتن پیرمرد بهشون نزدیک بشه. ولی اونقد متعجب شده بودن که نه‌تنها بغل می‌شن، بلکه بعدشم به خاطر این که وجودشون دامبلدوری شده سرجاشون میخکوب می‌شن.

وضعیت اصلا خوب نبود!

- اوه جناب دامبلدور! خوش‌حالم با هم عقیده مشترکی داریم. منم به تک‌تک هم‌جبهه‌ایام ایمان دارم!

دامبلدور و گابریل یکم طولانی‌تر از بقیه در آغوش هم می‌مونن. شاید علت این بود که گابریل آخرین نفر بود، یا شایدم چون عقاید نزدیک به همی داشتن! خصوصا که بعدش دامبلدور دست در دست گابریل به سمت جمعیت محفلیا برمی‌گرده.
- فرزندان تاریکی! به من بپیوندید! به من بپیوندید! به من بپیوندید! به من بپیونـ...

دامبلدور مدام در حال تکرار جمله "به من بپیوندید!" بود، انگار که قرار بود مثل هیپنوتیزم عمل کرده و همه‌ی مرگخواران رو خام خودش کنه و به آغوش خودش بطلبه!

مرلین و مروپ که هر کدوم دو سر مخالف جمعیت مرگخوارا وایساده بودن، سرهاشون به سمت دیگری می‌چرخه و نگاهی به هم می‌ندازن. هر دو خطر رو به وضوح حس کرده بودن!


🦅 Only Raven 🦅


پاسخ به: حمله!!!!!!
پیام زده شده در: ۱:۱۳:۲۴ شنبه ۸ اردیبهشت ۱۴۰۳

ریونکلاو، مرگخواران

لاديسلاو زاموژسلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۵۵ دوشنبه ۲۷ بهمن ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۰:۵۸:۲۲ سه شنبه ۳ مهر ۱۴۰۳
از ما چه خواهد ماند؟
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 600
آفلاین
آلبوس دامبلدور ساندیس مروپ را گرفته و با تردید لبخندی به او می‌زند و تلاش می‌کند تمام تردیدهای منطقی‌اش در مسیر نوشیدن محلولی که توسط توسط دشمنش برای خوراندن بر دشمنان دیگرش که سابقا هم جبه‌ایش بودند تهیه نموده را نادیده بگیرد. ولی پیش از آن که موفق به انجام چنین عملی شود صدای بوق کامیونی بلند شد و همگی هراسان به اطرافشان انداختند.
محفلیان و مرگخواران راست و چپ وسط جایی که تا کنون به آن اشاره مشده و گمان می داریم مثلا سرسرای خالی از میز و نیمکت هاگوارتز باشد به دنبال کامیون گشتند.

- مشوید، جنابمان بودیم.

آقای زاموژسلی به خودش اشاره می کرد.

- صدای چیت بود؟

کوین کارتر طفلی بیش نبوده و به دنبال اسرار جهان می گشت.

- صوت پاقیدنمان بود.
- اون که صداش پاقه، صدای بوق کامیون نیست.

آقای زاموژسلی اندکی با خودش اندیشیده و سپس به سمت دو گروه برگشته و نگاهی به ایشان انداخت.
همگی در همان حالی که بودند سری به تایید تکان دادند.

- تنظیمات تپققمان را تغییر داده و من بعد بوق هجده چرخ می نوازیم.
- ولی توی هاگوارتز که نمی شه غیب و ظاهل شد.

آقای زاموژسلی به جماعت نگاه کرد.
ایشان جملگی سری به تایید تکان دادند.
آقای زاموژسلی که نمی توانست با فشار ناشی از ظهور چنین باگی در روایتش از واقعه حادثه کنار بیاید به سرعت به سمت دامبلدور خوشحال از معطوف شدن توجه ها به سویی دیگر دویده، پاکت ساندیس را از او گرفت و یک نی درش کرد و محتوایش را از دور بر سر و روی پیرمرد پاشیده و سپس به دو در حالی که ادامه کتش در هوا به اهتزاز درآمده بود متواری گشت.

دامبلدور دور شدن وزیر را تماشا کرد و در حالی که معجون از سر و رویش می چکید اندیشید که چه کسی وی را تایید صلاحیت بنموده.


تصویر کوچک شده


پاسخ به: حمله!!!!!!
پیام زده شده در: ۰:۲۸:۳۶ شنبه ۸ اردیبهشت ۱۴۰۳

آلبوس دامبلدورold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۲۷ چهارشنبه ۱۵ تیر ۱۴۰۱
آخرین ورود:
۱۳:۴۵:۱۴ پنجشنبه ۲۱ تیر ۱۴۰۳
از دفتر کله اژدری
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 91
آفلاین
-دلت به حال مرده ها نسوزه هری...
-پروفسور.

محفلیا که نزدیک بود قربانی ساندیس های مروپ بشن با اخرین سرعت پشت دامبلدور سنگر گرفتن.

-نگران زنده ها باش، مخصوصا اونایی که بی عشق زندگی میکنن...
-پروفسور اینا میخوان معجون عشقشونو رومون امتحان کنن اخه.
-چی شده؟

دامبلدور یه نگاه به جمعیت مرگخوار ساندیس به دست اینطرف و جمعیت مرگخوار چکش به دست اونطرف میکنه و برمیگرده تا حلقه مشورتی تشکیل بده.

-برای از هم پاشیدن مرگخوارا معجون عشق آوردید؟
-نه، ما اومدیم با هم آشتی شون بدیم.
-عشق به همنوع و اینارو هم میخواستیم الان بگیم. معجون مال خودشونه.
-تازه یکیشون هم پتانسیلش بالاست مثل شما ریش سفید و بلندی داره. معجون رو به خورد اون بدیم؟
-شعبه دوم محفل.

دامبلدور به زمین بازی برمیگرده و ریشش رو میخارونه. از هم پاشوندن مرگخواران با معجون عشق خود مروپ فکر بدی نبود، شاید حداقل میتونستن ببینن که پتانسیل عشق ورزیدن دارن.
فقط باید کمی مقاومت می کرد و نشون می داد که خبری از معجون عشق نیست.

-من به عنوان کسی که همیشه سعی میکنه قدرت عشق و روشنایی رو به دنیا نشون بده باید بگم که نباید بترسید. من امتحانش میکنم و مطمئنم که ساندیس های خانم ریدل کاملا بهداشتی و پاک هستن.

مروپ که از اینکه خانم ریدل نامیده شده بود لپ هاش گل انداخته بود ملاقه شو تو جیبش گذاشت.
آیا این پیرمرد نقشه ای داشت؟




پاسخ به: حمله!!!!!!
پیام زده شده در: ۲۲:۲۱:۳۸ جمعه ۷ اردیبهشت ۱۴۰۳

ریونکلاو، محفل ققنوس، مرگخواران

گابریل دلاکور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۲۰:۰۲ پنجشنبه ۲۳ فروردین ۱۴۰۳
آخرین ورود:
امروز ۱۴:۱۹:۰۴
از اعماق خیالات 🦄🌈
گروه:
هیئت مدیره
جـادوگـر
مرگخوار
محفل ققنوس
شـاغـل
جادوآموخته هاگوارتز
ریونکلاو
مدیر دیوان جادوگران
پیام: 392
آفلاین
گابریل از نزدیک شاهد بود ساندیسی که تام خورده بود حاوی معجون عشق بود. برای همین رو به الستور می‌پرسه:
- یعنی ممکنه بقیه ساندیسا هم توشون معجون عشق باشه؟
- اوه کسی چمیدونه؟

مرلین که درست پشت سر اونا وایساده بود، با شنیدن این حرف هوشیار می‌شه. نباید می‌ذاشت جماعتی عاشق مروپ شده و جبهه رو ببازه.
- دست به ساندیسا نزنین!

فریاد مرلین چنان بلند بود که دسته مرگخوارانی که جلوتر بودن و ساندیس‌ها رو برداشته بودن از جا می‌پرن و ساندیسا رو رها می‌کنن.
- چرا؟ مسمومه؟
- معلومه که نیست! به حرفش گوش نکنین و ساندیسایی که مامان مخصوص براتون تدارک دیده رو بنوشین.

مرلین جلو میاد و یکی از ساندیسا رو برمی‌داره.
- ما نمی‌ذاریم! اگه راست می‌گی بذار رو یکی از محفلیا تست کنیم تا مطمئن شیم معجون عشق توشون نریختی!

با خارج شدن این حرف از دهن مرلین، مرگخوارا از تعجب نفس در سینه حبس می‌کنن و محفلیا از ترس!



پاسخ به: حمله!!!!!!
پیام زده شده در: ۲۲:۰۱:۰۳ جمعه ۷ اردیبهشت ۱۴۰۳

اسلیترین

مروپ گانت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۲۸ شنبه ۲۷ مرداد ۱۳۹۷
آخرین ورود:
امروز ۱۱:۰۶:۳۴
از گیل مامان!
گروه:
اسلیترین
جادوآموخته هاگوارتز
جـادوگـر
پیام: 686
آفلاین
-همسر مامان خیلی بی جا کرد به مرلین پیوست! برم مهریه مو بذارم اجرا تا پیرهن تنتم در بیارم؟ از کیسه خلیفه میبخشه!

مروپ در حالی که گوش تام را گرفته بود، او را کشان کشان به پشت سنگر های برنجی اش رساند.

-بذار برم! من دیگه جبهه م رو انتخاب کردم!
-جبهه ت رو اشتباه انتخاب کردی خب! الان یه معجون عشق بهت میدم انتخابت درست میشه!

به زور شیشه ای معجون در حلق تام چپاند.

-عزیزم چقدر امروز فرح بخش و دلربا شدی!
-همیشه بودم چشمات نمی دید.

ناگهان تام سرش را از روی سنگر مروپ، به سوی مرلینیان بالا آورد.
-هر چی میوه از درختام جمع کردین بذارین سرجاش...همش برای همسر عزیزمه.

مروپ که از شرایط راضی به نظر می رسید رو به طرفدارانش کرد.
-فرزندان مامان...میدونم حسابی تلاش کردین و گوجه هارو وسط دماغ مرلین زدین. مامان بهتون افتخار میکنه. حالا وقتشه با ساندیسای مامان به خودتون ویتامین رسانی کنین.

کامیونی ساندیس به سمت جبهه مروپیان آمد و کوهی ساندیس را جلویشان خالی کرد.


In mama's heart, you will always be my sweet baby


پاسخ به: حمله!!!!!!
پیام زده شده در: ۲۰:۲۹:۳۰ جمعه ۷ اردیبهشت ۱۴۰۳

هافلپاف، مرگخواران

تام ریدل


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۰۱:۱۳ سه شنبه ۲۸ فروردین ۱۴۰۳
آخرین ورود:
امروز ۱:۵۰:۵۷
از عمارت ریدل ها
گروه:
جـادوگـر
جادوآموخته هاگوارتز
هافلپاف
مرگخوار
شـاغـل
پیام: 105
آفلاین
در این میان تام ریدل که جلوی چشمش گوجه های عزیز باغش که تازه اونا میوه داده بودن رو میکندن و توی سر و صورت هم میکوبیدن عزمش را جزم کرد که باید قطعا طرفی غیر از طرف مروپ را بگیرد. باید مالک جدیدی پیدا میکرد که قدر حاصل زحماتش در خانه ریدل هارا بداند نه اینکه مانند مروپ و یارانش در و دیوار باغ و گلخانه اش را خراب کنند.

-مرلینا معجزاتت رو باور دارم فقط قول بده انتقام سختمو از اون زن قدر نشناس بگیری. نمیدونی چه بلایی سرم آورد خونه خرابم کرد.

-هرکه به ما ایمان داشته باشد از یاران ماست بیا تام. توهم به جمع ما بپیوند.

-به نشانه ی صداقتم میخوام کل میوه های باغمو به عنوان مهمات بهتون تقدیم کنم فقط یادتون باشه از پشت برید چون یاران مروپ هم دارن گوجه هامو از همونجا میکنن.

-بسیار هم عالی فقط یه سئوال اونا بچینن مشکله ما بچینیم مشکلی نیست؟

- نه خب سئوال خوبی پرسیدید جواب خوبی هم داره. میدونید من خسته شدم هر روز تهدید ، هر روز شکنجه دیگه تا کجا باید تحمل کنم مرلینااا.

-وایسید ببینم شوهر مامان تو اونجا چیکار میکنی؟

-بانو اجازه؟ همین الان ایشونم به جبهه مرلین پیوست.

- دیدی هری. حتی همسر بانو هم به ما پیوست باز هم به ما ایمان نمیاری؟


ویرایش شده توسط تام ریدل در تاریخ ۱۴۰۳/۲/۷ ۲۰:۳۶:۰۹

S.O.S



پاسخ به: حمله!!!!!!
پیام زده شده در: ۲۰:۲۱:۵۸ جمعه ۷ اردیبهشت ۱۴۰۳

گریفیندور، محفل ققنوس، مرگخواران

الستور مون


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۰۹:۵۳ پنجشنبه ۲۳ فروردین ۱۴۰۳
آخرین ورود:
۱۳:۵۳:۴۸ چهارشنبه ۱۱ مهر ۱۴۰۳
از ایستگاه رادیویی
گروه:
مدیر دیوان جادوگران
شـاغـل
جـادوگـر
گریفیندور
جادوآموخته هاگوارتز
مرگخوار
محفل ققنوس
پیام: 231
آفلاین
مرلین و مروپ همزمان به سمت هری و محفلیا حمله میکنن، محفلیا و مرگخوارا رو بدون استثنا مثل توپ بولینگی که به مهره‌ها برخورد میکنه پرت میکنن به اینطرف و اونطرف و در حالی که بر اثر برخورد دست و پا و خود ملتی که به اطراف پرت کرده بودن، خودشونم مقداری کبود و زخمی میشن، به هری میرسن، و هر کدوم یکی از دستای هری رو میگیرن و سعی میکنن هری رو به سمت خودشون بکشن.
- هری مامان؟ بیا بریم بهت کلی سبزیجات مقوی بدم.
- نه بیا بریم بهت آموزشات راه و روش مرلینو بدیم و به قدرت‌های فرای تصورت برسونیمت. گوش نکن به حرفش.
- نه به حرف این پیامبر کذاب گوش نکن، بیا با من بریم، کلی غذاهای سالم داریم پیش من.

هری تا اینجا فهمیده بود صاف بین مرگخوارا اومده، ولی نمیدونست این مرگخوارا چرا انقدر عجیبن و چی شده و کاملاً دچار شوک شده بود و زخمش هم درد گرفته بود.
- آی زخمم! ولم کنید! آی دستام! شماها چجوری مرگخوارایی هستید؟!
- بهترین نوع مرگخوارا! پیامبرشونیم. وحی میگیریم از عالم بالا.
- مامان همه مرگخوارا هستم و پسرم که قربونش برم هم دشمن بزرگته و میخواد سر به تنت نباشه، پس میشه گفت بهترین مرگخوارا هستیم با سالم‌ترین غذاها!

هری هنوزم نمی‌فهمید. چرا مرگخوارا به جای کشتنش یا تحویلش به لرد میخواستن بکشوننش سمت یکی از دو جبهه‌شون؟


Smile my dear, you're never fully dressed without one


پاسخ به: حمله!!!!!!
پیام زده شده در: ۱۹:۵۰:۰۷ جمعه ۷ اردیبهشت ۱۴۰۳

ویزنگاموت

هری پاتر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۰۳ پنجشنبه ۱۸ دی ۱۳۸۲
آخرین ورود:
امروز ۱۵:۵۰:۰۵
از دره گودریک
گروه:
جـادوگـر
جادوآموخته هاگوارتز
شـاغـل
مدیر دیوان جادوگران
پیام: 20
آفلاین
از قضای روزگار شانس دیزی ازینم بدتر بود و حتی قرار نبود تو قسمت بعدی هم جایگاه ستاره بودنش رو پس بگیره. چون وسط این هاگیر واگیر به ناگاه دودی در گوشه ای بلند میشه و از وسطش یه پسر عینکی خوشتیپ با موهای به هم ریخته و چشمایی که به مادرش رفته بود سر میرسه.
- پراکنده شین دودها! بذارین ببینم بالاخره این زمان‌ برگردون تونست منو به جایی ببره که پدر و مادرمو نجات بدم؟

هری برای چند ثانیه اشک میریزه اما ناگهان حس میکنه توجهات زیادی بهش جلب شده و با محو شدن دودها هزاران چشم میبینه که بهش زل زده بودن.
- اوه... سلام؟ شما کی باشین؟

شاید هری در نگاه اول نتونسته بود جمعیتی که جلوش ایستاده بودن رو تشخیص بده، ولی جمعیت به خوبی تشخیص داده بودن کسی که ظاهر شده هری پاتره! اما به جای اقدامی خشن، به نظرشون بالا آوردن آستین هاشون که نشان مرگخواریشون به نمایش داده بشه به اندازه کافی خوفناک بود.

- هه هه... مرگخوارا... چه سورپرایزی!

هری به سرعت پشتشو به سمت مرگخوارا میکنه، به سراغ زمان برگردانش میره و چند بار رو سرش میکوبه.
- لعنت بهت. اینجا کجا بود منو آوردی؟ پس حامیان پسر برگزیده کجان؟

همین حرف کافی بود تا ناگهان جماعت محفلی که برای محافظت از پسر برگزیده تو جیب‌ ها، گوش‌ هاش، لا به لای دکمه لباسش و هر فضای خالی توی کوله پشتیش که ممکن بود پنهان شده بودن، شروع کنن به بیرون اومدن از مخفیگاهشون.

هری با دیدن محفلیا که از همه جاش میریختن بیرون با قدرت برمیگرده سمت مرگخواران.
- شنیدم کمک میخواستین؟

دو جبهه در حال جنگ مرگخواران با حالت تهدید آمیزی به هم، و بعد به هری و محفلیا نگاه میکنن.
و به این نتیجه میرسن که قطعا کمک میخواستن!




پاسخ به: حمله!!!!!!
پیام زده شده در: ۱۸:۱۳:۲۸ جمعه ۷ اردیبهشت ۱۴۰۳

ریونکلاو، محفل ققنوس، مرگخواران

گابریل دلاکور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۲۰:۰۲ پنجشنبه ۲۳ فروردین ۱۴۰۳
آخرین ورود:
امروز ۱۴:۱۹:۰۴
از اعماق خیالات 🦄🌈
گروه:
هیئت مدیره
جـادوگـر
مرگخوار
محفل ققنوس
شـاغـل
جادوآموخته هاگوارتز
ریونکلاو
مدیر دیوان جادوگران
پیام: 392
آفلاین
دیزی در دو راهی بزرگی قرار گرفته بود. از یک طرف نمی‎‌تونست معجزات مرلین رو نادیده بگیره و از طرف دیگه وعده‌های وسوسه‌انگیز مادر لرد قرار داشت. همین‌طور که دیزی داشت این‌پا و اون‌پا می‌کرد و تو ذهنش حساب کتاب سرانگشتی می‌کرد که باید چه انتخابی بکنه، ناگهان صدای قار و قور شکمش به هوا بلند می‌شه.

مروپ بدون معطلی یک قدم به جلو میاد.
- می‌بینی آلبالوی مامان؟ اعضا و جوارح بدنت دارن باهات صحبت می‌کنن که کدوم سمت رو باید انتخاب کنی.

اما مرلین هم که کوتاه بیا نبود! پس اونم یه قدم جلو میاد.
- ولی ما همین چند ثانیه پیش معجزه‌ای برات رقم زدیم! گول نخور دختر.

وضعیت طوری می‌شه که مروپ یه قدم جلو میاد و یه جمله می‌گه، و مرلین هم در جواب یه چیز دیگه میاد و قدم دیگه‌ای به جلو برمی‌داره. اینقد این حرکت تکرار می‌شه تا این که مروپ و مرلین چشم در چشم هم در یک قدمی هم قرار می‌گیرن!

- اممم... هی؟ قرار بود من ستاره این قسمت سوژه باشما!

این صدای دیزی بود که به حاشیه رونده شده بود!








شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.