مرلین به سرعت به سمت گابریل حرکت کرد و دست او را گرفت. بدلیل سرعت بالای حرکت مرلین، در لحظه ای استثنایی و قبلا دیده نشده، ریش دو پیرمرد به همدیگر گره خورد و از این ارتباط، جرقه ای پدید آمد و ارواح تمام افرادی که دامبلدور با سخنان به خیال خودش خردمندانه، و مرلین با هدایت های به زعم خویش نجات دهنده، باعث شده بود اونها مرگ رو در آغوش بگیرند، همچون سیریوس، مورگانا و ... در آنجا حاضر شدند.
مروپ با دیدن این صحنه، در اقدامی که کسی انتظارش را نداشت، به سمت گابریل شیرجه رفت و با جفت ملاقه هایش او را گرفت و به سمت یاران خودش پرتاب کرد. اما در این وسط، این مرلین و دامبلدور بودند که در تلاش بودند تا ریش طرف دیگر را پس زده و با ارسال این جرقه به سمت طرف مخالف، از سوختن و بی ریش شدن خود جلوگیری کنند.
- اَاَاَاَاَاَ... چه باحال! حیف ولدی نیست که منم یه اکسپلیارموس بزنم بهش. چقده من توجه دلم می خواد! به منم توجه کنین!
هری پس از گفتن این حرف و از اینکه دیگر در مرکز توجه ها نیست، لحظه ای خودش را باخت، اما اجازه نداد این باخت در خانه حریف مانع او شود. به همین دلیل با تمام توانش خود را روی گره ریش دو پیرمرد انداخت و باعث شد این گره که با دندان نیز باز نمیشد، با وزن هری، از هم بیش از پیش گرهشان سفت تر شده و با برخورد جرقه ها، ریش و مویی برای هری نیز نماند. اما این پایان ماجرا نبود!
- هری... فرزندِ دلبندِ روشنایی و نور و هر چی آرزوی خوبه! اون قیچی ـت رو بردار و ما رو آزاد کن! این پیامبر ول کن ما نیست.
- چشم پروفسور! هر چی که ترانه داریم هم مال شما. ما خوشحالیم که دوباره در وسط سوژه ایم!
و هری راست می گفت! هری از خوشحالی در پوست خود نگنجید. و دیگر پوستش نیز دلش نمی خواست که هری در داخل او بگنجد! به همین دلیل هری را پس زد و به سمتی دیگر رفت تا محفل پوست ققنوس را راه بیندازد!
- پیرمرد! بگیر که اومد!
مرلین با گفتن این حرف، تمرکزی کرد و با استفاده از عصایش، ضربه ای به ریش دامبلدور زد. گره با سرعت به سمت صورت دامبلدور رفت و با صدای پاقی، هر گونه آثاری از مو، مژه و ریش را از صورت وی محو کرد. مرلین لبخند پیروزمندانه ای زد و گفت:
- این است قدرت پیامبر کبیر! به ما ایمان بیاورید!
با گفتن این حرف، مرگخوارانی که طرفداری مرلین را کرده بودند، همگی ایمانشان از پیش، بیشتر شد. تنی چند از محفلی ها نیز که سفیدی درونشان کمی خرده شیشه داشت، تمایلاتی به سمت مرلین نشان دادند. این وسط مروپ بود که پشت چشمی نازک کرد و به سمت مرلین رفت.
- مامان هم به نوبه خودش این پیروزی رو به مرلین تبریک میگه. ما به کمک هم تونستیم مرگخوارا رو از چنگ این محفلی ها و رئیس کچلشون در بیاریم. مامان به همه مرگخوار های شیرین تر از هلو ی خودش افتخار میکنه! گابریل! مامان نجاتت داد و تاییدت میکنه!
مرلین نیز نگاهی به الستور کرد و گفت:
- ما هم تو رو تایید می کنیم الستور. بیایین بریم داخل خونه ریدل ها که خیلی کار داریم.
بدین ترتیب، مرلین و مروپ، دوشادوش هم به سمت خانه ریدل ها حرکت کردند و مرگخواران جان بر کف لرد سیاه نیز از پی آن ها راه افتادند. صحنه ی بوجود آمده از راهپیمایی عظیم مرگخواران، به قدری با شکوه بود که همان چند تن محفلی خرده شیشه دار نیز با چشمانی گریان و بغض آلود، به آن ها پیوستند و دامبلدور و دیگر محفلی ها را وسط ناکجا آباد پشت سر گذاشتند.
پایان سوژه!