بسمه تعالی
کلیک!با بشکن وزیر لامپ سقفی روشن شده و نورش بر صندلی فلزی دلگیری افتاد که قرار بود متهم روی آن باشد.
- پس وی کجا می باشد؟
در همان هنگام وزیر زاموژسلی کششی را در قسمت پایینی پالتو خویش احساس کرد و نگاهی به آن انداخت؛ موجودی کوچک و مذقوق با مشقت فراوان سعی داشت از ایشان بالا برود.
- ز ما فرود آی.
طفل لحظهای دست از تلاش برداشته و به چشمان وزیر خیره شد و سپس به تلاشش ادامه داد. وزیر هم او را از یقهاش بلند کرد و بی توجه به دست و پا زدن و جیغ هایش وی را روی صندلی نشاند.
- سلاااام به همگی! امیدوارم پر انرژی و شاداب باشین!
طفل پس از نشستن بر صندلی آرام گرفته بود. وزیر هم دستهای کاغذ مچاله شده از جیبش بیرون کشیده و یکی از آن ها را صاف کرده و از روی آن شروع به خواندن کرد:
1. نوایم خویش را عنوان نمایید. کلهم اجمعینشان را.کوین دنی سدریک فرد تد کارتر.
البته اسم اصلیم تو شناسنامه کوین دنیه. _بابام گفت دنی، مامان گفت کوین. با هم دعواشون شد. شدم کوین دنی- اون "سدریک فرد" اسمیه که خانوادهی پاتر روم گذاشتن."تد" هم که اسم بابامه.
بعضی ها هم کوین کاتِر صدام میکنن.

تلفظ اسمم رو هم درست بگین! ک(K)، اِ،(E) و(V)، ایی(E)، ن(N).
وزیر اندیشید «نامشان کاِوایین می باشد؟! گمان می بریم افریقی تبار باشد.»
2.چونان معجونیست؟تلخه! زشته! بدمزهست! مثل اون شربتایی که آقای دکتر به زور به خوردت میده و میگه اگه اینو بخوری زودتر مریضیت خوب میشه.
دنگ از زیر کلاه وزیر بیرون آمده و با غرور و افتخار مشتش را در هوا تکان داد.
3.آیا به نظر شما این ظلم است که شخصی به شدت زیر سن قانونی مورد تعقیب قانونی قرار بگرفته؟بله! مثل کودک ربایی در روز روشنه! البته اگه این تحت تعقیب قرار گرفتن بخاطر علاقهی جناب وزیر به منه که داستانش جداست.
نکنه آخر معجون خوری میخوایم بریم با هم بازی کنیم؟

وزیر دنگ خرسند و مغرور را از لبه کلاه قاپ زده و در مقابل خویش گرفت.
- معجون را توهم آفرین بنمودهای؟
حشره با تکان سرش به دو طرف این ادعا را رد کرد.
4. از چه روی از ردای جملگان می آویزی؟ جادوگر نورد می باشید؟یکی از دلیل هایی که باعث میشه من ردای مردمو بگیرم اینه که نذارم از پیشم برن. دوست ندارم ترکم کنن. ولی خب اونا کار خودشونو می کنن و بی توجه به من، میرن.
اون اوایل، من که میدیدم زورم نمیرسه بیشتر از این، باعث توقفشون بشم؛ ولشون می کردم و بعد دنبالشون می دویدم. که خب با توجه به قدم های بزرگ اونا و قدم های کوچیک من، یا همیشه عقب میموندم یا خسته میشدم. پس تصمیم گرفتم دیگه دست از ول کردن ردای مردم، بر ندارم.
برای همین اکثر مواقع از ردای ملت آویزونم. گاهی هم که حواسشون نیست از ردا بالا میرم و روی شونههاشون میشینم! اینجوری هم جابه جا شدن برام راحت تره، هم نیازی نیست از کنار کسایی که دوستشون دارم جُم بخورم.

5. آه... ز خاطرمان رفت، خواستگاهتان کجاست؟ و از چه روی و به چه قصدی به سرای جادوییان تهاجمیدهاید؟من درست سه روز بعد از هالووین، در یک عصر بارانیِ ماهِ نوامبر، تو لندن به دنیا اومدم.
اون روزی که متولد شدم، بابام یه جلسهی مهم داشت و نیومد بیمارستان ملاقات مامان. مامان هم که روحیهی حساسی داشت و بعد از به دنیا آوردن من حساستر هم شده بود؛ سر همین موضوع، رابطهش با بابا بهم خورد(یه آدم بزرگ بهم گفت بخاطر افسردگی بعد زایمانه) و هر کدوم تصمیم گرفتن راه خودشونو تو زندگی برن. البته از هم جدا نشدن تا برای خاندان کارتر ها رسوایی به بار نیاد. فقط هردوشون تا دیر وقت کار می کنن و زیاد خونه نمیان تا همدیگه رو نبینن.
بابا و مامان هردو خیلی پولدارن و مدیر شرکتای بزرگن.
اونا پرستاره بچه گرفتن تا جای خودشون، از من مراقبت کنه. البته که من همهی پرستارام رو فراری دادم. حتی یه روز هم خودم از دستشون فرار کردم و رفتم تا دنیای بزرگو ببینم.
همینطور داشتم تو شهری پر از شگفتی های جور واجور چهار دست و پا می رفتم؛ که متوجه یه مرد با لباسای متفاوت شدم. تعقیبش کردم و رسیدم به یه سرزمین دیگه! سرزمینی که آدم بزرگاش، با چوب کارای خیلی خفنی انجام میدادن!
من داشتم جاهای مختلف اون سرزمین رو میگشتم که با یه آدم معروف مواجه شدم. اون آدم معروفه که دید من هیچ سرپناهی ندارم بردتم یهجایی به اسم "خونهی گریمولد." و سر تا سر شهر آگهی پخش کرد که یه بچه پیدا شده با دادن مشخصات تحویلش بگیرین.
مدتی که تو خونهی گریمولد بودم چون نمیتونستم مثل الان کامل حرف بزنم و اسمم رو به زبون بیارم، اونا برام یه اسم دیگه گذاشتن: سدریک فرد! که گویا براشون یاد آور اشخاص مهمی بود.
تو خونهی گریمولد، من با آلبوس سوروس پاتر آشنا شدم که تمایلاتش با بقیه خانواده فرق میکرد. اون و دوستش اسکور پیوس یواشکی میرفتن یهجایی به نام "خونهی ریدل" که ظاهرا آدمای جالبی اونجا بودن.
منم یهسری یواشکی دنبالشون رفتم و برای اولین بار با خاله بلا و لرد و مرگخوارا آشنا شدم.
ولی چون هنوز کوچولو بودم درخواست عضویت ندادم.
خلاصه که یه مدت گذشت طبق اعلامیه، وکیل خانوادگیمون به دنیای جادویی اومد و منو با خودش برد خونمون. البته بعد ها فرار کردم و برگشتم به دنیای جادوگری و خونه ی ریدل ها. الانم که اینجا خدمت شمام.
6. ما بارها و بارها خویشتان را در حال تمکیِد شست پا و دست هایتان مشاهده بنموده ایم. چرا؟ و چه مزهای می دهد؟چون آرامش میده! وقتی شستت رو میمکی دیگه احساس ناراحتی نمیکنی. گاهی خواب آور هم هست. مزهش رو نمی تونم توصیف کنم. خودتون انگشتتون رو بمکین ببین دیگه!
وزیر کاغذ بازجویی را بالا آورده و پنهانی یک لیس کوچک به انگشت شصت خودش زد... کمی شور بود.7. شاهدان بسیاری وجود دارند که اذعان می نمایند جنابتان به عملی ناپسند به نام حباببازی اشتغال دارید. این اتهام را می پذیرید که حبابان را بازیچه خویش قرار می دهید؟ناپسند نیست که. خیلی هم زیبا و خوشحال کنندهست!
حباب که فوت میکنی، تمام غصه ها و نگرانیهاتو میریزی توش. بعد که میترکه، انگار غم هات ترکیده. شاد میشی و روحیه میگیری.
آقای زاموژسلی احساس کرد چیزی از درون جیبش به بیرون کشیده شد...
8. چوبدستی مان را ده... از چه روی در عنفوان طفولیت بر اموال جامعه مجدووی دست درازی می نمایید؟ خوب است قاقالیلیان جنابتان را ببریم؟بعضی وقتا به یه چیزایی احتیاج دارم مجبورم قرض بگیرم دیگه.

در مواردی هم به چوبدستی ها برای جادو نیاز ندارم ولی چون دارم دندون در میارم و جاش بهشدت میخاره، با جوییدن چوبدستی، خارششو خوب میکنم. مثل الان.
آقای زاموژسلی، چوبدستی را از سر آن گرفته و جای دست بزاقآلودش را با انتهای کت پاک کرده و دوباره آن را به درون جیبش بازگرداند.
9. در ادامه آنکه اگر قاقالیلیان جنابتان - که جملگان بدان بستنی گویند - را از جنابتان بگیر و مانع تلیستان بر ایشان گردیم چون می نمایید؟گریه میکنم. جیغ میکشم! اگه پسش ندین گازتون هم میگیرم حتی!
10..
- ده چیه؟
- نخستین عدد دهگان می باشد.
- دهگان چیه؟
- چیز نیکی نمی باشد.
و وزیر ادامه داد.1 دوم. طفلی چونانتان خواندن و نوشتن بلد است؟ کی، چطور و چگونه آموخته؟بابا همیشه میگه من وارث خاندان کارترها هستم و باید تو همهی کار ها خبره باشم. برای همین از همون وقتی که زبون باز کردم برام معلم خصوصی گرفت تا بهم خوندن و نوشتن رو یاد بده. الان تا حدی بلدم بخونم و بنویسم ولی نه کامل.
بین خودمون بمونه ولی تا دیدم بابا سرش شلوغ شده و دیگه نظارتی روی روند درس خوندنم نداره، معلمم رو فرستادم رفت خونشون و خودم پاشدم اومدم پیش مرگخوارا.
2 دوم. بر جمله اخوال بَلا علاقه مندید؟ آیا جنابتان قصد ترقیب خالگان بر شرارت را دارید؟من فقط فقط خاله بِلای خودمو دوست دارم و هیچکس رو به شرارت ترقیب نمی کنم. چون هیچکس نباید شبیه خالهی من باشه.
خالهی من یدونهست و تو عالم همتا نداره!
3 دوم. به شکلی که نمی دانیم بر جامعه محصلین علوم جادویی هاگوارتز گرویدید، از چه روی بر شیردالان درون ابواب پیوستید؟من طی اتفاقی غیر عمدی امتیازای ثبت شده تو ساعت شنی شون رو خالی کردم. اونا هم ناراحت و عصبانی شدن. منو بردن تالار خودشون تا جلوی چشمشون باشم و با درس خوندن، خرابکاری ای رو که کردم جبران کنم.
البته اوایل که از دستم عصبانی بودن –بهشون کاملا حق میدم چون امتیاز گرفتن برای گروه سخته!– ترسناک به نظر میرسیدن ولی الان که پیششون موندم دیدم انقدراهم ترسناک نیستن. تازه کلی مهربونن و هوامو دارن!
4 دوم. در خصوص پیشین، چگونه بر هاگوارتز گرویدید؟ و مختصرا اعلام بنمودید "بر اثر یک سری خرابکاریا" چون گشت، چون گشت؟قضیه از اونجا شروع شد که تولد یکی از دوستام بود و من تصمیم گرفتم برم تولدشو تبریک بگم. ایشون اون زمان تو هاگوارتز در حال تحصیل بودن.
من رفتم از مغازهی شوخیها، یه جعبهی سرگرمی به عنوان کادو خریدم و راه افتادم سمت هاگوارتز.
بعد کلی ماجرا و دردسر رسیدم هاگوارتز. اونجا بود که یه استاد اسلیترینی جلومو و گرفت و گفت این چیه تو دستت؟ به جعبهی بزرگ کادو اشاره داشت. منم صادقانه همهچیزو توضیح دادم ولی نگفتم چه کادویی خریدم. آخه خودمم نمیدونستم محتویات داخل جعبهی سرگرمی چیه.
استادِ لجبازانه جعبه رو ازم گرفت و گفت تا مطمئن نشم توش چیه، نمیذارم ببریش داخل.
و قبل از اینکه بخوام چیزی بگم، در جعبه رو باز کرد... اون لحظه من فقط پناه گرفتم. چون جعبهای که آدم از مغازهی شوخی ویزلیها میخره قطعا داخلش چیزای بدتری از بمب کود حیوانی وجود داره.
دیگه چیزی نفهمیدم فقط صداهای فریاد خشمگین استاد رو شنیدم که کل سالن رو فراگرفته بود. و معلوم نبود چیمیگه. فقط وسط حرفای بی سر و تهش همش میگفت 100 امتیاز از گدیفیندور کم میکنم.
انقدر گفت گفت که یکی از ساعت شنیا کامل خالی شد.
یکم بعد داد و فریادای اون استادِ تموم شد و به درمانگاه منتقلش کردن، منم تصمیم گرفتم تا کسی متوجهم نشده فلنگو ببندم. اما تا خواستم در برم یه عده گریفیندوری دورم رو گرفتن و گفتن: تا کل امتیاز گروهمونو بر نگردونی، حق نداری جایی بری.
این شد که رفتم گریفیندور و مدتی تو هاگوارتز موندگار شدم.
5 دوم. خود خویشتن خویش را "کیوت و تو دل برو" می دانید، خودشیفته، متکبر و دارای زین دست صفات نیک و از انساب زلاتان می باشید؟اون آقاعه رو که گفتین نمی دونم ولی ما بچهها کلا به پنهان نکردن و گفتن حقیقت علاقه داریم. برای همین زیاد از خودمون تعریف می کنیم. الان شما حس نمی کنید من خیلی کیوت دوست داشتنیم؟

اصلا بذارین اینطور بگم:
من کوینم. یدونهام! گل سر سبد این خونهام!¹
کیوت و کاوایی² برام کمه. همه دوستم دارن یه عالمه!

¹: اشاره به خونهی ریدل ها داره.
²: بامزه یا معادل همون تو دل برو.
6 دوم. گر جایتان را با جناب چکمه ویترین زی عوض بنمایند چون می گردید؟اول کمی گریه میکنم. روی زمین دراز میکشم و با دست و پام محکم به زمین مشت می کوبم.
بعد از اونجایی که مثل تری مودب و حرف گوش کن نیستم، نمی تونم پشت ویترین منتظر بمونم!
هر چی دم دستم باشه رو پرت میکنم سمت شیشهی ویترین تا بشکنه و بتونم خودمو آزاد کنم و برگردم پیش خاله بلا و سرورم.
هیچکس حق نداره منو از اونا جدا کنه.
7 دوم. جنابتان جهانگرد می باشید... چگونه چهار دست و پای از کوهستانات و درّیان عبور می نمایید؟همهی مسیرو قرار نیست با پای پیاده برم که.
موقع بالا رفتن از کوه، سوار بُزای کوهی میشم. برای عبور از دره ها به پای پرندگان طناب میبندم و اونا زحمت جا به جاییم رو میکشن. اصلا هم حیوون آزار نیستم. فقط تو مسیر از کل کائنات استفاده میکنم. البته الان بلدم تاتی تاتی کنم و روی دوپام راه برم.
8 دوم. در زندگی نامه جنابتان آمده، خدم و حشم بسیار داشته و ایشان جنابتان را تر و خشک می نمودند، آیا یک بورژوازی می باشید؟ آیا یک مشنگ بورژوا را معادل جورژوا که همان بورژوا جادویی می باشد قلمداد نموده و هر دو را یکسان می شمارید و یا خیر؟ چرا مثل بابا از کلمه های بزرگ بزرگ استفاده میکنین؟

من فقط میدونم که ما جز کار آفرین ها محسوب می شیم. چون تموم کارای مربوط به خونه مون رو اونا انجام میدن.
خب جادوگرا با جن خونگی راحت کارشونو راه میندازن مگه نه؟ بعید بدونم اونا هم مثل مشنگا از خدمتکارای آدم استفاده کنن. ولی اگه استفاده کنن شاید بشه بهشون اون اصطلاح رو گفت.
9 دوم. در راستای پرسش خویش بیان داشتید که در غیبت والدین و با استعانت از روش هایی ابداعانه در مقابل طراران به تنهایی مقاومت نمودید. پس خدم و حشمتان کجا بودند؟ خودشان بر جنابتان شوریده و پارتیزان بازی در آوردند؟نه! نه! حالا درسته من بعضی وقتا زیادی اذیتشون میکردم و دائم ازشون میخواستم باهام بازی کنن ولی دلیل نمیشه که اونا شورش کنن.
تعطیلات کریسمس بود. همه دست جمعی رفته بودن تعطیلات. البته شاید اینکه منم خیلی عذابشون دادم و گفتم دیگه تا آخر تعطیلات نمیخوام ببینمتون. تاثیری تو این رفتن داشته باشه...
1 ثالث. می گویند در سن جنابتان چشیدن یکی از طُرُق شناسایی جهان می باشد؟ معجونات هکتور را نیز تچّش می گردانید؟بله. چشیدن خیلی خوبه.
معجونای هکتور رو هم باید چشید؟ پس چرا من تا الان فکر می کردم باید اونا رو گرفت و پرت کرد سمت دیوار تا بترکه و پخش بشه و ما هم ذوق کنیم؟!

2 ثالث.آیا می توانید با چشیدن افراد، ایشان را شناسایی نمایید؟ تا به حال شخصی را چشیدهاید؟بله که می تونم!

اینجوری که هر وقت زبونمو بیرون میارم تا افرادو بچشم، خودشون هویتشون رو آشکار میکنن.
اگه کسی که میخوام انگشتاشو بلیسم از موهام گرفت و پرتم کرد دور دست ها، مطمئنا خاله بلاست.
اگه با یه دستش سرمو ناز کرد با یه دست لپمو کشید و با یه دست دیگه یه خوراکی تو دهنم گذاشت، مطمئنا گودریک گریفیندوره.
اگه تا دهنمو باز کردم یه آبنبات لیمویی گذاشت تو دهنم و صد امتیاز به گریفیندور اضافه شد، مطمئنا اون پیرمرد آلبوس دامبلدوره...
اینجوری میشه گفت هم افراد رو چشیدم هم نه.
3 ثالث. کنون در کدامین سرای و کجایش سکنی دارید؟ چونان سرایی است؟فعلا تو خونهی ریدل هام. یه اتاق بزرگ با دیوارای آبی آسمونی دارم که پر از اسباب بازی، توپ های رنگارنگ و عروسک خرسیهای مختلفه.
از اونجایی که عادت ندارم بعد بازی وسایلمو جمع کنم، همیشه وسایلام پخش زمینه و موقع وارد شدن به اتاقم باید لیلی کنان قدم بردارید. جای خیلی خوبیه ولی زیاد سر نمیزنم بهش. بیشتر تو اتاق خاله بلام یا جلوی در اتاق لرد سیاه نشستم تا بالاخره ایشون کاراشونو تموم کنن بیان با هم بریم بازی. یه وقتایی هم میرم حیاط شاید یهنفر رو پیدا کردم با هم بریم پارک. شبا هم که تنهایی خوابم نمیبره و معمولا پیش یکی از مرگخوارا می خوابم.
4 ثالث. طفلی قلیل الگریه می باشید، از چه روی؟ و گر چون بنمودید چگونه آن را متوقف نماییم؟اولا خاله بلا بهم گفته: گریه فقط ضعفهاتو برای دشمنات آشکار میکنه. گریه کردن مخصوص موجودات ضعیف تره. دوما خودم خندیدنو بیشتر دوست دارم. ببینین وقتی میخندم چقدر بامزه میشم!

لطفا با هر چی دم دستتون بود نکوبین تو سرم! این طرز برخورد با بچهها درست نیست!

یه راه ساده برای قطع گریه کردنم هست: فقط کافیه چیزی که میخوام رو بهم بدین. دست از سرتون بر میدارم.
وزیر کاغذ سوالات خودش را مچاله کرد و خورد و برگه دوم که در حقیقت چندین حاشیه روزنامه به هم چسبیده بود را در دست گرفت و به پرسیدن ادامه داد. اس نابینا (اسکورپیوس مالفوی):1. چرا اینقدر زود مرگخوارا شدی؟ تو الان نباید سوار روروئکت باشی و شیشه شیرت رو بخوری؟من می خواستم یه بچه ی قوی باشم و هیچ گروهی بهتر از مرگخواران برای قوی تر شدن پیدا نکردم.
تازه علاوه بر اون دیدم هیچ لذتی بالاتر از بودن کنار سرورم و خاله بلا وجود نداره و برای رسیدن به این لذت باید یه جایی اول تو گروه و بعد تو قلبشون پیدا کنم. در نتیجه عضو مرگخواران شدم.
شیرمو زیر سایه ارباب هم میتونم بخورم. تازه روروئک هم سوار نمیشم تا وقتی مینی جارو هست!
2. بچه ها بیشتر به چی علاقه دارن؟ بیشتر چی رو میخرن؟اسباب بازی! خود من کافیه یه اسباب بازی فروشی ببینم اون وقت می چسبم به شیشه ش و جدا کردنم سخته. بستنی و بادکنک هم دوست داریم.

ولی درمورد خرید، معمولا بچه ها خرید نمی کنن. خرید ها با مامان باباها ست و اکثر بدون توجه به علاقه ی بچه صورت می گیره. غالبا هم پولاشونو میدن لباس می خرن.
3. خودت هنوز میتونی پوشکت رو عوض کنی یا باید کمک بگیری؟پوشک چیه آقا! من دارم چهارساله میشما!

ولی در کل بچه ای هستم خود کفا.
۴. اسباب بازی داری؟ اگه داری پس تو تالار گریفیندور بهت گیر نمیدند؟اسباب بازی جز اصلی زندگی یه بچه ست مگه می شه نداشته باشم؟ یه خرسی دارم که شبا بدون اون خوابم نمی بره. چند تا هم ماشین و موتور مشنگی دارم با یه حباب ساز بزرگ.
از اونجای که شخص گودریک گریفیندور هوامو داره کسی جرئت نمی کنه بهم گیر بده.
تازشم ملت تو دستشویی باسیلیسک نگه میدارن کسی گیرنمیده اون وقت بیان به اسباب بازیای من گیر بدن؟
۵. شایعه ای هست میگه بچه ها دلشون پاک هست و اصلا کار بد نمیکنن پس تو باید جاسوس محفل باشی؟اینکه من بچهی خوبیم و دلم پاکه دلیل بر این نیست که جاسوس محفلم. تا حالا سفالگری کردی؟ اون گل رو قبل از شکل گرفتن دیدی؟ من درست مثل یه گلم که انعطاف پذیره و قابلیت تغییر داره. اومدم خونه ریدل تا گلم به بهترین نحو شکل بگیره.
۶. عادت های بد داری؟ مثلاً تو خواب گریه میکنی و یا خودتو خیس میکنی؟ یا کارای دیگه؟معمولا خودمو خیس نمی کنم مگه اینکه قبل خواب یه نفر برام قصه ی ترسناک بگه. از اینکه شبا هم تنها بخوابم چندان خوشم نمیاد و عادت دارم پیش یکی از مرگخوارا باشم.

خودم فکر نمی کنم آویزون شدن از ردای دیگران کار بدی باشه ولی مردم میگن باید ترک کنم این کار رو.
علاقه به مکیدن انگشتم و چیزای مختلف هم دارم.
7. و سوال آخر چطور اجازه گرفتی جزو مرگخواران بشی؟ مگه نباید اول 18 سالت میشد؟با کلی تلاش و کوشش و بالا رفتن از سر و کول لرد سیاه و پرسیدن: میشه منم بیام تو؟ منم کنارتون باشم؟ منم باهاتون بازی کنم؟
سروروم بالاخره راضی شدن و بهم گفتن: اگه آروم بگیری و دست از سر ما برداری یه کاریش می کنیم.
و این شد که مرگخوار شدم.

تازه من جای علامت شوم معمولی، یه برچسب برگردون خیلی خوشگل دارم!
وزیر کاغذ وصله پینه شده را کنار گذاشت و کاغذ دیگری برداشت که کلا بخشی از روزنامه نیازمندی ها بود با نوشتههایی در میان آگهیها.آبگوشت ناشنوایان (دیزی کران):1- بچه تو واقعا چطوری با سه سال سن تونستی بیای هاگوارتز؟یه حقیقتی وجود داره. هر چی کوچیکتر باشی کمتر به چشم میای. (فکر می کنی لینی چطوری بعد از این همه سال هنوز تو هاگوارتزه؟) تو هاگوارتز هم که یا دانش آموزا سر به هوان(دارن بالا رو می بینن متوجه من کنار پاشون نمی شن.) یا سر به راه، (که سرشون تو کتاباشونه و بازم متوجه من نمی شن) اساتید هم اهداف والا دارن و مستقیم به جلو نگاه می کنن برای همین، من با قد کوتاه و جثه ی کوچیکم زیاد به چشمشون نمیام.
2- اون یه تار موی روی سرت چرا قیچی نمیشد؟خودمم نمی دونم. خیلیا تلاش کردن کوتاهش کنن ولی نشد.
نکنه مثل موهای راپونزل جادویی چیزی داشته باشه؟
3- وقتی میخوای ورد و اینا رو تلفظ کنی، به مشکل نمیخوری؟من چوبدستی ندارم و معمولا کارامو بدون اون راه می ندازم. (البته یه زمانی هایی مال دیگرانو کش میرم.) بنابراین زیاد نیازی به استفاده از ورد ها ندارم. اما وای از روزی که بخوام استفاده کنم... همش طلسم های اشتباهی از چوبدستی بیرون میاد.

همین طلسم سبز هست؟ اونو که میگم، همه جا پر آووکادو های آبدار می شه. تازه با چند بار پشت سر هم گفتن اون یکی ورد که خاله بلام دوست داره، می تونم مغازه ی کلوچه فروشی راه بندازم!
4- کلمه مادائو معنیش چی میشه؟ چند روزی میشه دارم بهش فکر میکنم.امم... توضیحش سخته...
راستش مادائو یه معنی واحد نداره. مخفف چند تا کلمه ست که دونستنشون اهمیت نداره.

فقط باید بگم من یه کارتونی میدیم یه مردی بود که اوایل کارتون یه آدم خفن و کار بلد بود و مردم بهش احترام میذاشتن. ولی با اینکه مقام بالایی داشت کسی زیاد ازش خوشش نمیومد.
اون مرده یه روز با یه سامورایی آشنا شد که دوست داشت راه خودشو بره و از چیزایی که دوست داره محافظت کنه.
اونجا بود که این آقاعه جوگیر شد و خواست آدم درست کاری بشه و زد رئیس زورگوی خودشو که از قضا شاهزاده بود، پکوند.
شاید فکر کنی حالا که آدم درستکاری شده، زندگیش بهتر شده ولی کاملا اشتباهه! از اون به بعد، نه تنها زندگیش بهتر نشد بلکه بدتر هم شد. بی خانمان و بیکار شد متاسفانه. بچه ها بهش لقب مادائو دادن.
اما مرد قوی ای بود و تسلیم نشد!
هر اپیزودی از کارتون (اگه حضور داشت)، دنبال شغل جدید می گشت. دقیقا عین یه دیزی بیکار و در جستجوی کار بود. هرچند که معتقدم دیزی وضعش بهتره.
و یه شباهت فوق العاده ی دیگه ای هم که با دیزی داشت این بود که عینک آفتابی میزد! با خودم گفتم شاید فامیل باشین.
یا شاید دیزی هم دچار طالع نحس مادائوییت شده؟!
5- بیسکوییت مادر دوست داری آیا؟بله! آدم صد و پنجاه سالش بشه هم بازم دوستش داره. خیلی خوشمزه ست.
6- شیر پاکتی دوست داری یا پر چرب؟شیر فقط شیر توت فرنگی!
البته شیر پاکتی هم بد نیست زیاد.
7- وقتی به بلاتریکس میگی حاله بلا، دچار کروشیو های قشنگی که میزنه نمیشی؟نه. آخه خالم منو خیلی دوست داره.

اصلا بخواد شکنجه کنه کی می خواد بعدش گریه های منو قطع کنه؟
ولی در کل زدن بچه؟ دست بلند کردن رو بچه؟ همه ی عالم و آدم میدونن که بچه زدن نداره!
روزنامه نیازمندیها به برگ پیشین پیوست و این بار یک کاغذ که گویا از دفتر خاطراتی با تعداد بیشماری قلب در حاشیههایش کنده شده باشد رسید.سوزش انا که باطنی میباشد (سوزانا هسلدن):۱
- چند تا دندون در آوردی؟
تا حالا نشمردم. اینکه شمردن هم درست و حسابی بلد نیستم تا حدی دخیله.

ولی فکر کنم از تعداد انگشتای دستی که باهاش نقاشی می کشم بیشتره.
۲- می تونی چشمک بزنی؟بله که می تونم. فقط نمی دونم چرا وقتی با یکی از چشمام چشمک میزنم اون یکی هم پشت سرش بسته میشه.

۳- میتونی بشکن بزنی؟نه. واقعا خیلی کار سختیه.

۴- می تونی سوت بزنی؟نه. اینم خیلی سخته!

یعنی میدونی، هی سعی می کنی صدای بلبل در بیاری اما بیشتر صدای بخار کتری موقع جوشیدنش میاد.
۵- می تونی بادکنک باد کنی؟بله بله!

با این تلمبه دستیا باد می کنم! منتها نمی تونم گرهش بزنم کلش خالی میشه.

۶- می تونی شمع های تولدت رو فوت کنی؟بله اینم می تونم! تازه بلدم حباب هم فوت کنم!
۷- چرا از گوشه ی بالا–سمت چپ پروفایلت آویزونی؟فکر کن خوابیدی و یهو ساعتت زنگ می زنه و بیدار میشی. اولین چیزی که به چشمت می خوره منم که به این صورت آویزون شدم تا طلوع دوباره ی خورشید و زنده بودنتو بهت تبریک بگم. مطمئنم اون لحظه خیلی خوشحال می شی مگه نه؟ برای همین این لحظه رو ثبت و به عنوان عکس پروفایل تنظیم کردم تا هرکی عکسمو دید خوشحال بشه و ذوق کنه که هنوز زنده ست و می تونه کنار آدمایی که دوستشون داره، کلی از زندگی لذت ببره و کیف کنه.

۸- در تلفظ کدوم حروف مشکل داری؟(به هرحال ما باید بدونیم و بیشتر به کار ببریم)چه سوال خوشگلی. مرسی که پرسیدی.
هر چند تو معرفی شخصیتم نوشتم."س" رو "ش"، "ز" رو "ژ"، "خ" رو "ح" تلفظ می کنم.
البته یسری حروف هم بود که بلد نبودم و اشتباه می گفتم ولی آقای گریفیندور بهم یاد داد درست تلفظ کنم. چون ممکن بود مردم سخت حرفامو متوجه بشن.

۹- بستنی تنها تنها؟بستنی روح زندگیمه! آدم روح زندگیشو با کسی تقسیم نمی کنه.
البته آدم میتونه روح زندگیشو با سرورش و خاله بلاش شریک بشه.
وزیر برگه خاطرات را کنار گذاشت و با تصویر پیرمرد چروکیدهای روبه رو شد که در تصویرش می لرزید و بعد گفت:
- عه... تو کی هستی؟
-خودتان که می باشید؟
- من رو یادت نیست عروس گلم؟
-
- آقای وژیر ژاموشسلی سوالا این طرفن.
وزیر برگه را برگرداند و با پرسش های بعدی مواجه شد. مشغول می باشند (بندن):
1. ای کوین دلها چرا انقدر مشکوک میزنی؟ حقیقت را بگو!بندن! ای پیک مرگ بزرگ!

من بچه ی خوبیم. بچه های خوب که مشکوک نمی زنن! البته شاید اولین نفری باشم که با دیدن یه پیک مرگ ذوق می کنم. اونم بخاطر اینه که میتونم تمام موجودات عالمو دوست داشته باشم.(جز دندون پزشکا و فلوت زن ها البته) میدونی ما بچه ها ساده و بی شیله پیله ایم. از ابراز احساساتمون نمی ترسیم. اگه نگران کسی باشیم حالشو می پرسیم... اگه از یکی خوشمون بیاد بهش میگیم... پنهون کاری نداریم خلاصه. حتی حرف راستو باید از بچه شنید!
2. اولین خاطره ای که یادت میاد چیه؟یادمه یه روز یکی یه جعبه ی بزرگ برام آورد. یه هدیه ی تولد! با شوق بازش کردم و دیدم توش یه خرس عروسکی خوشگله!
به نظرم میاد این کم سن و سال بودنت یه ربطی به سیستم پیک های مرگ هم داشته باشه!
3. راستشو بگو کجای سیستم باگ داشته اسم خودتو وارد کردی؟باگ چه معنی میده؟
اهان یادم اومد! خانم مربی مهدمون گفت باگ یعنی حشره!
سیستم باگ یعنی سیستم حشره؟ سیستم لینی؟
من بچه خوبیم به سیستم کسی دست نمی زنم. (البته که بابام استثناعه.) مخصوصا اگه سیستم برای لینی باشه. هرکاری کرده خود لینی کرده. من بی گناهم!

4. اگر از شخصیت رنگی رنگیت بخوای یه رنگو انتخاب کنی اون چه رنگیه؟(البته به جز رنگ بسیار زیبای لجنی! )فیروزه ای! البته فیروزه ای متمایل به سبز.
مشکلت با پدرت چیه؟ بیچاره از دستت کچل میشه!
5. نکنه هدفت اینه که در آینده پدرتو جای لرد سیاه جا بزنی؟من بابامو دوست دارم. از لحاظ ظاهری شبیه همیم ولی اخلاقی نه خیلی. بابا همیشه خودشو غرق کار می کنه. سرش شلوغه و زیاد خونه نمیاد. منم برای جلب توجهش مجبورم یکم خرابکاری کنم دیگه. خرابکاری هم باعث اعصاب خوردیش میشه.
نه اصلا! کیه که عزیز ترین آدم زندگی شو جای با ارزش ترین فرد زندگیش جا بزنه؟
من حتی اگه بابامو کچل کنم بازم به عنوان بابا بهش نگاه می کنم.
6. اگر سنت رو نمی دونستی خودت رو چند ساله می دیدی؟قدم کوتاهه ولی کلی چیزا بلدم! پس اگه نگاهی به قد و قوارم نکنی و سن عقلی مو بپرسی دوازده ساله.(نخند! هنوز خیلی چیزا بلد نیستم که بخوام خودمو بالای دوازده سال ببینم.)
7. کدوم مهمتره برات وسیله یا هدف؟ و اینکه آیا بادکنک هات رو به عنوان وسیله می پنداری؟هدف مهمتر است یا وسیله؟ علم بهتر است یا ثروت؟ راهی که درسته خوبه یا راهی که آسونه؟ مامانتو بیشتر دوست داری یا بابا تو؟.. چیز... شرمنده! یه لحظه قاطی کردم. این چه سوالیه از بچه می پرسین! خیلی سخته!
همیشه هدف اولویت آدمه. ولی از هر راهی و به کمک هر وسیله ای نمیشه بهش رسید. باید اون وسیله ای که ازش استفاده می کنیم یه چیز درست و حسابی باشه که بعدا برامون عذاب وجدان و حسرت به وجود نیاره.
بادکنک واسه یه بچه فراتر از وسیله ست. بادکنکا می تونن بالا برن. برسن به مرلین! می تونن تو آسمون آزاد باشن و با شادی برقصن. بادکنکا معنای واقعی آزادی و پروازن.
با توجه به سن وسال کمت سوال آخر رو جهت بهبود فعالیت های جامعه پیک مرگان و سانتریفیوژ کنندگان روح پاسخ بده!
8. آیا زمانی که به ما برای زندگی داده شده منصفانه است؟(چرا؟)مگه به همه زمان یکسانی داده شده؟
بستگی داره چجوری نگاه کنی. یکی که بد بینه از مرلینشه زود تایمش تموم بشه. یکی که داره خوش می گذرونه تقلا می کنه بیشتر تو این دنیا بمونه. هر دوشون به نظرم بده. باید هر روزت رو جوری زندگی کنی که انگار فردایی وجود نداره اگه همیشه آماده ی مردن باشی، همیشه در آرامشی. مهم نیست چی پیش بیاد.
اگه از لحظه هامون لذت ببریم دیگه هیچ وقت حسرت از دست دادن زمانو نمی خوریم.
9.لطفا عرض و طول و ارتفاعت رو پایین این برگه بنویس!(باور کن هیچ قصدی مبنی بر استفاده از این اعداد جهت ساخت تابوت ندارم. )به من نزدیک بشی به خاله بلام میگم بخورتت!

بعله! خاله بلام خفن ترین مرگخواره. مرگ که هیچی، پیکای مرگم می خوره حتی!

قدم اندازه ی ساق پای یه آدم عادیه. یعنی سرم تا زانوش می رسه.
عرضمم مناسبه. هر روز صبح میرم اتاق سرورم با هم بازی کنیم ولی معمولا پیداش نمی کنم و مجبورم کل جاهایی که ممکنه رفته باشن رو بگردم. برای همین با وجود خوردن کلی بستنی و غذاهای چرب و چیلی چاق نمی شم.
وزیر اعلامیه ترحیم و تصویری که اکنون فریاد می کشید «این جا کجاست؟ من کیم؟» را نیز کنار گذاشته و با لبخندی از سر آسودگی به سربرگ وزارتخانه انداخت.
5 ثالث .مرگخواری به شدت صغیر می باشید و شایعاتی وجود دارد که نشان شومتان موقتی و در حقیقت عکس برگردانی چیبیگون از لرد سیه و نجینی می باشد؟بله برچسب برگردونه! خیلیم خوشگله. تازشم خاله بلا خودش برام چسبونده.
همیشه موقع حموم رفتن حواسم هست ساعدم رو با نایلون ببندم تا به برچسبم آب نخوره وگرنه پاک میشه.
تنها یه بدی داره. اونم اینه که مثل مال بقیه مرگخوارا احضار کننده نیست. یعنی هر وقت فشارش میدم ارباب احضار نمیشن. کاش یه قابلیت احضار هم روش نصب میکردن. اون موقع دیگه لازم نبود هی از این اتاق به اون اتاق دنبال سرورم بگردم.
6ثالث. ما یک چیز در جیب راستمان و یک چیز در جیب چپمان داریم، کدامین را می خواهید؟ جایزه ست نه؟ حتما خوراکیه!

اول جیب سمت راست.
از جیب وزیر یک دیوانهساز بیرون پریده و میگوید «دالی!»
7 ثالث.کنون گویید که چه صوت و تصویری در ذهنتان شکل می گیرد؟صدای مامانه... از دستم ناراحته. داره بخاطر خرابکاریام دعوام میکنه.
صدای بابا هم هست... اونم از دستم دلخوره و تا حدی عصبانی. بهم میگه: حتی نتونستی کاری به این سادگی رو انجام بدی...
بلدم با فکر کردن با جادوگرا این حسای بدو دور کنم ولی پاترنوس بلد نیستم بسازم... خواهش می کنم ببرینش لطفا.
دیوانه ساز با امیدواری لب هایش را غنچه می کند ولی وزیر او را می گیرد و در جیبش فرو می کند.
8 ثالث. آه... در دگر جیبمان یک لولوخرخره می باشد، گر برونش کشیم چون می گردد؟چقدر شما ترسناکین جناب وزیر!

اوومم شاید تبدیل بشه به آدمایی که میگن دوستت نداریم و میخوان ترکم کنن. یا بدتر از اون! تبدیل میشه به
فلوت زن شهر هاملین!
9 ثالث. کنون گر قصد شکنجه دادن فزون جنابتان را داشته باشیم چون بنماییم؟میتونین یه دندون پزشک مشنگِ دریل به دست، بیارین... میتونین یه جادوگر با لباسای عجیب غریبِ فلوت به دست، بیارین... یا ساده تر، میتونین جلوم بستنی و خوراکی بخورین و حتی یهذره هم بهم ندین.

1 دِ فورث. نظر خویش را پیرامون وزارت پیشرو، درخشان و رشک برانگیز جنابمان عنوان دارید.وازرت و سیاست و اقتصاد برای آدم بزرگاست. من با وزارت کاری ندارم. اگه مردم راضی باشن منم راضی هستم.
2 دِ فورث. نظرتان را پیرامون پنجه پسین گوی و ایضا عنوان دار که طعم ایشان چیست.ریکِ نیکِ شیردال در در (گودریک گریفندور): خیلی مهربون و یاری رسانندهست. همیشه هوای همه رو داره و یه بنیانگذار عالیه. پاستیل خرسی.
بلای سه مجهولی با ترنج کم (بلاتریکس لسترنج): خاله بلای خوبم!

من که میدونم پشت اون چهرهی عصبانی و بیرحم چقدر دوستم داره و بهم افتخار میکنه.

شکلات تلخ خوشمزه.
ارباب دم رها درکنار (لرد ولدمورت): دوست داشتنی ترین لرد دنیا که حواسش به همه هست! مثل خاله بلا یدونه ست و همتا نداره.

شیر توت فرنگی.
ناجین جنگ مذکر (لینی وارنر): حشرهی پر انرژی و سرحال که خیلی زحمت کشه. مربای شاتوت
بارگاه صبحگاهی (ایوان روزیه): عمو ایوان! از دور خیلی ترسناکه اما از نزدیک اینطور نیست. یه آدمی که میتونی تا ابد باهاش بازی کنی و خستهنشی. اونم خسته نمیشه.(البته شاید چون خستگی برای اسکلت ها تعریف نشده هوممم؟). آدامس اکالیپتوس دهن خنک کننده.
3 دِ فورث. پنج شخص را به انتخاب خویش برگزین وانگاه گوی هر یک چونان طعمی دارای می باشند.پنج تا یعنی چند تا از انگشتای دستام؟
تری بوت: چیپس نمکی.
اسکورپیوس مالفوی: آب انار.
دوریا بلک:
دلار.آلبوس دامبلدور: آبنبات.
وزیر زاموژسلی: کاپوچینو.
سدریک دیگوری: کیک موزی.
بندن: لواشک.
کافیه یا بازم بگم؟
4 دِ فورث. ز معدود دائم الاتهام زنندگان این سرای می باشید، گر قرار بود پرسشی ز خود مطرح بنموده و پاسخ آن بر جملگی عیان بنمایید آن چه بود؟سوال پرسیدن خیلی لذت بخشه.
هوممم... اینکه تو آینه نفاق انگیز چی می بینی؟
خودم که اون تو همهی آدمایی که دوست دارم رو می بینم. اونا دیگه دغدغهی خاصی تو زندگیشون ندارن و اونقدر بیکارن که دائما با من بازی می کنن. هیچ جنگی و کینهای نیست و دنیا خیلی شیرین و دوست داشتنیه.
5 دِ فورث. گر قصد تحت الحفظ نگاه داشتن جنابتان را داشته باشیم و ز بهرتان قرار وثیقه صادر بنماییم، چه شخصی و یا اشخصای و با کدامین اسناد در این سرای حاضر خواهند گشت؟تازگیا سرورم و خاله بلا زیادی جلسه میرن پس فکر کنم سرشون شلوغ تر از این باشه که بخوان برام وثیقه بذارن. ولی مشکلی نیست! چون من لینی و عمو حسن و عدهای مدیر عزیز رو دارم که برای آزادی سند میارن.
می پرسین چرا؟ خب چون این مدیرا بودن که "معاهدهی محافظت از کودکان!" رو تصویب کردن و خودشون رو مسئول حفاظت از کودکان دونستن. پس خودشون قراره برای آزادیم سند بیارن.
6 دِ فورث. معجونیدگی را چون دیدید؟خیلی خوب بود! حرف زدن با شما خیلی خوش گذشت! فقط نمی دونم اون معجون برای چی بود. بدون خوردن اون من باز حقیقتو می گفتم. چون بچم!
از قدیم هم میگن: حرف راست رو باید از بچه شنید!
راستی بعد معجونیدگی می تونیم باهم بریم بازی؟

7 دِ فورث. تمایلتان بر آن است که مورد تمعجن قرار گیرنده پسین که باشد؟آدمای جالب زیادی داریم انتخاب سخته...
هافلپاف: سدریک دیگوری.
اسلیترین: دوریا بلک.
ریونکلاو: دیزی کران.
گریفیندور: کتی بل.
واپسین سخن خویش را با معجون بینان بر فراز پاتیل ها بر زبان آورید.
مرسی از همگی که از اون بالا بالا ها ما رو همراهی کردین. بابت پر حرفی معذرت میخوام! امیدوارم که خسته نشده باشین.

قدر لحظههای زندگی و آدمایی که کنارتونن رو بدونین. هنوز روشی برای آپارات کردن به گذشته اختراع نشده.
زمان برگردان ها هم همه تو جنگ وازرتخونه از بین رفتن.روزای قشنگ و پر از شادی براتون آرزو می کنم.

×× پایان مصاحبه با کوین دنی سدریک فرد تد کارتر، به زودی مصاحبه شونده بعدی در این مکان معرفی خواهد شد. ××
ویرایش شده توسط لاديسلاو زاموژسلی در تاریخ ۱۴۰۲/۷/۶ ۲۳:۲۳:۴۰