جام آتش!

لوگوی هاگوارتز

رویداد جام آتش

۵ اردیبهشت تا ۲۶ اردیبهشت ۱۴۰۳

جام آتش

آماده‌اید شاهد یکی از بزرگ‌ترین و نفس‌گیرترین رقابت‌های تاریخ هاگوارتز باشید؟ جام آتش بازگشته، و این‌بار نه‌تنها جادوآموزان برجسته، بلکه چهار گروه افسانه‌ای هاگوارتز در جدالی سهمگین برای کسب افتخار نهایی رو در روی هم قرار می‌گیرند. از ۵ اردیبهشت تا ۲۶ اردیبهشت، همه‌چیز در هاگوارتز رنگ رقابت به خود می‌گیرد؛ جادو، شجاعت، نبوغ و اتحاد به آزمون گذاشته می‌شود و تنها یک گروه می‌تواند قهرمان نهایی لقب بگیرد. تماشاگران عزیز، شما دعوت هستید تا از نزدیک شاهد این ماجراجویی باشید، پست‌ها را بخوانید، از خلاقیت‌ها لذت ببرید و با گروه خود همدل شوید. این فقط یک مسابقه نیست؛ جشن شکوه جادوی ناب است!

مشاهده‌کنندگان این موضوع: 1 کاربر مهمان
پاسخ به: بحث‌های سر میز غذا
ارسال شده در: جمعه 26 مرداد 1403 23:29
تاریخ عضویت: 1402/07/21
تولد نقش: 1402/07/21
آخرین ورود: سه‌شنبه 5 فروردین 1404 00:06
از: مصرف شکلات‌های تقلبی بپرهیزید!
پست‌ها: 93
مشاور دیوان جادوگران
آفلاین
- ریموس بابا، کار خودته. تو می‌تونی. ما هم از همینجا تشویقت می‌کنیم.

محفلیون مثل کودکان چهارساله‌ای که جشن تولد دوست‌شونه، شروع کردن به دست‌زدن و ایجاد هرگونه صوتی که تولیدش برای حنجره‌شون تازگی داشت.

ریموس آماده شد. گرچه نیازی به آماده‌شدن نداشت. اجرای یه افسون ساده چندان حرکت خاصی نیست. اما ریموس به اون احساس نیاز داشت. احساس قهرمان بودن. احساس مفیدبودن... پس خاک نداشته‌ی کتش رو تکوند و چوبدستی‌ش رو به سمت روندایی گرفت که به تخت بسته شده بود و از ترس، صدای بز کوهی می‌داد.
- لجیلیم‍... چی شده؟ صبر کن ببینم! من همین یک ساعت پیش توی یک پست دیگه از همین افسون، و به همین قصد استفاده نکرده بودم؟

ریموس که داشت از ماتریکس خارج می‌شد، سرش رو خاروند و نگاهی به اطرافش انداخت.
- درست... توی همین خونه و... کنار چندنفر از بین همین اشخاص!
- ریموس بابا، چی داری بلغور می‌کنی عزیز دل؟

ریموس مضطرب شده بود. نفس‌های عمیق می‌کشید. این بار، روی دوشش سنگینی می‌کرد. مسئولیت اعضا با ریموس بود و سعی می‌کرد توی هر شرایطی حواسش به همه باشه. به‌قدری که ناخواسته با نسخه‌های دیگه‌ای از خودش ارتباط برقرار کرده بود و داشت به اسرار کیهان دست پیدا می‌کرد.

- خدایا! پای پروفسور و کمر روندا کم بود، مغز ریموس هم اضافه شد.
- ریموس؟ ریــمــوس!

ریموس اما error 404 داده بود و علامتی دایره‌وار بالای سرش می‌چرخید.
ویرایش شده توسط ریموس لوپین در 1403/5/26 23:51:28
...you won't remember all my champagne problems

تصویر تغییر اندازه داده شده

پاسخ به: بحث‌های سر میز غذا
ارسال شده در: جمعه 26 مرداد 1403 21:57
تاریخ عضویت: 1402/04/14
تولد نقش: 1402/04/15
آخرین ورود: یکشنبه 2 دی 1403 19:57
از: تو قلب کسایی که دوستم دارن!
پست‌ها: 208
آفلاین
-

ناگهان لبخند و نگاه های محفلی ها چنان شیطانی شد که باعث شد دامبلدور احساس خطر کند.
- باباجانیان چیزه... میگما شما عضو سپیدی و ققنوس و عشق هستین نباید چنین نگاهای ترسناکی به دختر مردم بندازید.
- میدونیم پروفسور. ولی انصافا این مدلی خندیدن هم حال میده.
- فرزندانم آدم نباید هر چیزی که بهش حال میده رو امتحان کنه که! ما ها اعضای محفلیم. باید با عشق و مهربونی و دوستی و بغل همه مشکلاتو حل کنیم.

خارج شدن کلمه "بغل" از دهان دامبلدور کافی بود تا گابریل تحریک شود و ویبره زنان، به نیت بغل کردن، سراغ روندای بیهوش برود و از بالا روی روندا شیرجه بزند!

- دارم میام روندا!

شپلخ!


روندای نیش زنبور خورده و بیهو شده، حالا به لطف مهربانی گابریل تبدیل به رُب روندا شده بود و می توانست در رقابت با رب چین چین و طبیعت مقام سوم را کسب کند.
البته قبل از اینکه کسی او را در مسابقه رب های تازه ثبت نام کند، سایه الستور به کمکش آمد و همچون کاردکی بقایایش را از روی زمین جمع کرد.

اعضای محفل فوری تختی ظاهر کردند تا سایه راحت بتواند روندا را روی آن بگذارد. تخت شبیه به تخت های اتاق عمل بود و نشان از این میداد که محفلی ها عمل سختی در پیش دارند.

ریموس که ماسک جراحی را با دقتی خاص به صورتش می بست و دستکش هایش را به دست می کرد تا اصول بهداشتی را رعایت کرده باشد، با فریادی بلند گفت:
- پنس!

ریموند فوری پنسی به ریموس داد که بی شباهت به موچین های مالی ویزلی نبود. ریموس هم با آن پنس موچینی یا حتی موچین پنسی، یک عدد از تار موهای روندا را گرفت و کند.

- آیییییییییییی!

روندا که درد کنده شدن موهایش را حس کرده بود مثل برق گرفته ها از جایش پرید و نگاهی سرشار از تعجب به محفلی های صورت ماسکی که دورش حلقه زده بودند انداخت.
- اینجا چه خبره؟
- چیزی نیست روندا. داشتم تست می کردم ببینم بیهوشی یا نه. که دیدم فقط خوابی. نگران نباش الان بیهوشت می کنم. بیهوشییییی!

ریموند این بارر از جعبه ابزار آرتور ویزلی یک عدد آچار فرانسه بیرون آورد و به دست ریموس داد. ولی قبل از اینکه ریموس بتواند آچار را بگیرد و بعد گرفتن به سر روندا بکوبد و روندا جیغ بکشد و بیهوش شود، دامبلدور آچار را گرفت.
سپس با دلخوری آن را داخل ریشش چپاند تا دیگر هرگز دست محفلی ها بهش نرسد.

- فرزندان روشنایی صد دفعه گفتم که راه های روشن تری هم برای نفوذ به خواب مردم هست. چرا ادای پیروای تام رو در میارین آخه؟ آه! ببینین مجبورم کردین از شکلکی استفاده کنم که اصلا برای ایفای من ساخته نشده! چی کارا که با من پیرمرد نمی کنین! همینه دیگه محفل بی دامبلدور مونده.

محفلی ها خجالت زده سرشان را پایین انداختند.
- ببخشید پروفسور.

دامبلدور با دیدن قیافه نادم آنها، خوشحال شد و مهربانیش عود کرد. در نتیجه محفلی ها را در آغوش کشید.
- اشکالی نداره فرزندانم. ولی قول بدین از این به بعد سفید تر رفتار کنین.... خب حالا روندای بابا آماده ای وارد رویات بشیم؟


ویرایش شده توسط کوین کارتر در 1403/5/26 22:00:48
پاسخ به: بحث‌های سر میز غذا
ارسال شده در: جمعه 26 مرداد 1403 20:30
تاریخ عضویت: 1402/07/21
تولد نقش: 1402/07/21
آخرین ورود: سه‌شنبه 5 فروردین 1404 00:06
از: مصرف شکلات‌های تقلبی بپرهیزید!
پست‌ها: 93
مشاور دیوان جادوگران
آفلاین
- استوپفای!

روندا بی‌هوش شد و روی زمین افتاد.

- ام... الان... همین؟

محفلیون که از جیغ‌های روندا خسته شده بودن، چشم‌غره‌هاشون رو نثار گابریل کردن. از اونجا که عصاره پونه کوهی یا هر دوای دیگه‌ای برای التیام نیش زنبور در دسترس نداشتن، یا حداقل روندا با حرکات ناگهانی‌ش اجازه استفاده از اون‌ها رو بهشون نمی‌داد، افسون بی‌هوشی تنها راه موثر بود. یا حداقل، تنها راه کم‌دردسر و کم‌سروصدا.
آلنیس روی پنجه به سمت روندا حرکت کرد و محلی که توسط نیش زنبور سرخ شده بود رو لیسید. بزاق گرگ، مثل بزاق خیلی از حیوون‌های دیگه، خواص درمانی داشت. چندلحظه‌ای بیشتر طول نکشید که زخم روندا التیام پیدا کنه.

- خب، برگردیم به موضوع! اول از همه باید پای زنبور رویازاد رو پیدا کنیم. اما سوال اینجاست که... از کجا؟

همه محفلی‌ها، بی‌توجه به روندایی که روی زمین ولو شده بود، به فکر فرو رفتن. بیشتر فکر کردن. و باز هم بیشتر. اما چیزی به ذهن‌شون نرسید.
صدای پروفسور دامبلدور از یکی از اتاق‌ها بلند شد:
- فرزندانم نظرتون چیه به ساختار واژه دقت کنید؟

محفلی‌ها به ساختار واژه دقت کردن. بیشتر دقت کردن. و یک‌کمی بیشتر. اما باز هم چیزی به نظرشون نرسید.
پروفسور مجددا باصدای بلند گفت:
- خوب گوش کنید: زنـبـور رویـازاد. رویـــازاد!

محفلی‌ها خوب گوش کردن. بهتر گوش ک‍...

- باباجانیان نظرتون چیه برید به رویای یکی و اونجا دنبال یه زنبور بگردید؟

دامبلدور راست می‌گفت. تنها جایی که می‌شد یک زنبور رویازاد پیدا کرد، عالم رویا بود! اما رویای کی؟
روندا خرخری کرد و نظر اهالی خونه بهش جلب شد.
ویرایش شده توسط ریموس لوپین در 1403/5/26 20:50:46
...you won't remember all my champagne problems

تصویر تغییر اندازه داده شده

پاسخ به: بحث‌های سر میز غذا
ارسال شده در: دوشنبه 22 مرداد 1403 21:11
تاریخ عضویت: 1403/01/06
تولد نقش: 1403/01/07
آخرین ورود: پنجشنبه 10 آبان 1403 07:04
از: وسایل گلدوزیم و گلام فاصله بگیر.
پست‌ها: 107
آفلاین
- از قد و قواره ات خجالت بکش. اندازه هیپوگریفی و عین بچه ها ناله میکنی.

مالی این را گفت و محکم با ملاقه به سر روندا کوبید. شاید بپرسید ملاقه از کجا آورده بود؟ باید بگوییم که مالی هرجا می رفت ملاقه اش را با خود می برد تا بتواند در مواقع ضروری، با آن محفلی ها و به ویژه همسر و فرزندانش را نوازش کند.

روندا دیگر نمی کشید! هم درد نیش زنبور و هم ملاقه مالی. مگر یک انسان چقدر توان داشت؟ کم مانده بود غش کند. اگر می توانست، بالای قله اورست می رفت و فریادزنان از مرلین می خواست صاعقه ای بفرستد که صاف بخورد وسط کله اش و با حداقل درد، او را از وسط نصف کند. حداقل از این سوزش خلاص می شد. ولی چون نمی شد، به بد و بیراه گفتن قناعت کرد، که البته این بار با فرو رفتن سوزن گلدوزی رزالین در پشتش مواجه شد.
- اینا چه حرفایین که می زنی؟ استغفرالمرلین!

روندا از درد چنان جیغی کشید که باعث شد تمام گلها و درختان اطراف با لطافت تمام فریاد "ای زهر باسیسلیک!" سر بدهند. چرا این دو مادر نمی فهمیدند او دارد از درد می میرد؟

آرتور که دیگر حوصله جیغ و دادها و الم شنگه های روندا را نداشت، دو شاخه کوچک برداشت و به سمت روندا رفت. می خواست با کمک آنها، نیش را از کمر روندا بیرون بکشد.

- نکنه می خوای با اونا کتکم بزنی؟
اگر تمام جهان نیز تو را گناهکار بدانند، تا زمانی که وجدان خودت تأییدت کند، تو بدون دوست نمی مانی.
جین ایر
پاسخ به: بحث‌های سر میز غذا
ارسال شده در: شنبه 20 مرداد 1403 22:49
تاریخ عضویت: 1403/01/23
تولد نقش: 1403/01/24
آخرین ورود: شنبه 23 فروردین 1404 18:09
از: اعماق خیالات 🦄🌈
پست‌ها: 641
آفلاین
گابریل نگاهی به کمر روندا می‌ندازه و تازه متوجه نیش کوچولویی می‌شه که در نقطه‌ای از کمرش فرو رفته بود و لحظه به لحظه در حال بیشتر باد کردن محیط اطرافش بود.
- وای چطور از من می‌خوای هدیه‌ای که زنبور تقدیمت کرده رو باز نکرده پس بفرستم؟ ببین چه کوچولو و گوگولیه.

روندا با عصبانیت به سمت گابریل برمی‌گرده.
- نه گابریل! نه! این‌بار نه! این‌بار این نیش گوگولی نیست! ترسناکه! وحشتناکه! دردناکه! حالا بکشش بیرون!

روندا با دیدن چهره مردد گابریل که ذره‌ای علاقه برای بیرون آوردن نیش توش دیده نمی‌شد، تصمیم می‌گیره از در دیگه‌ای وارد باشه.
- ببین گابریل، اصلا نیش زنبور خیلی خوبه خب؟ ولی شاید من بهش حساسیت داشته باشم و الان جونم در خطر باشه.

با شنیدن این حرف ناگهان نیش الستور بیش از پیش تا بناگوش باز می‌شه.
- اوه روندای عزیز. مطمئنا اگه بهش حساسیت داشتی الان این‌طور برای بیرون آوردنش گوش‌هامون رو با فریادهات نوازش نمی‌کردی و به جاش شاهد اتفاقات هیجان‌انگیزتری بودیم.
- ولی این دلیل نمی‌شه نیش تو کمرم بمونه که، می‌شه؟

نمی‌شد! و نه‌تنها الستور بلکه کل محفلیا اینو به خوبی می‌دونستن. ولی خب، گابریل نمی‌دونست. گابریل همه‌کس و همه‌چیز رو دوست داشت!

جوزفین که تمام مدت رو شاخه‌ی درختی نشسته بود و پاهای آویزونش از شاخه رو با شیطنت تکون می‌داد، بالاخره تصمیم می‌گیره مداخله کنه.
- وقتی می‌بینی گابریل نمی‌خواد انجامش بده چرا اصرار داری اون نیشو بکشه بیرون؟

حق با جوزفین بود.
روندا هول می‌کنه و با دستپاچگی خودشو می‌ندازه رو زمین تا با نمایشی خودشو تبرئه کنه.
- آخ کمرم. آخ نیش. من آسیب دیدم. مغزم کشش نداره. کــــمـــــک!
🦅 Only Raven 🦅
بزرگ شدم!
پاسخ به: بحث‌های سر میز غذا
ارسال شده در: پنجشنبه 28 تیر 1403 15:37
تاریخ عضویت: 1402/11/28
تولد نقش: 1402/12/01
آخرین ورود: امروز ساعت 22:53
از: هاگزمید
پست‌ها: 235
کیمیاگر
آفلاین
روندا از حالت تهدید آمیز زنبور خنده اش گرفت، به آن پشت کرد و به گابریل گفت:
_ خب اینکه میگه رویازاد نیـــ ... اوووی.... اوووووخ... آی آی آی .... چیــــــزم ســـــوخت


روندا جیغ و داد کنان شروع کرد به بالا و پایین پریدن و گابریل وحشت زده هاج و واج او را مینگریست. در همین لحظه الستور و جوزفین، سراسیمه خود را به آن جا رساندند و در یک حرکت قهرمانانه خود را به روی روندای ماتحت گزیده انداختند.

موقعیت:
الستور روی روندا افتاده است و جوزفین هم روی الستور...

روندا از آن پایین:
_ اوخ اوخ اوخ... بابا چیکار میکنید؟ لِه شدم لامصبا!

الستور:
_ اصلا نگران نباش! میخواستن ترورت کنن! از کنار گوشت رد شده! الان توی شوک بعد از حادثه ای! همه چیز تحت کنترل ماست!

جوزفین:
_ ایهیم ایهیم راس میگه!

روندا:
_ اوخ اوخ اوخ... بابا بیناموس از رو من بلند شو! ترور چیه! گوش کجاست؟ زنبور به ماتحتم زده!


در همین لحظه گابریل مداخله کرد و با یک تکان چوبدستی، الستور و جوزفین را از روی روندا بلند کرد...

روندا نفسی به آرامی کشید و گفت:
_ اوخ اوخ اوخ... دمت گرم گابر... حالا زود بِکِشِش بیرون!

گابریل:
_ جان؟ چیو؟!

روندا:
_ نیش زنبورو دیگه! بکش بیرون از پشتم!
پاسخ به: بحث‌های سر میز غذا
ارسال شده در: جمعه 15 تیر 1403 19:44
تاریخ عضویت: 1397/05/27
تولد نقش: 1398/04/17
آخرین ورود: چهارشنبه 3 اردیبهشت 1404 11:22
از: گیل مامان!
پست‌ها: 792
آفلاین
خلاصه:

بین انگشت پای دامبلدور و میز غذاخوری ارتباط احساسی برقرار شده و میز دنبال انگشت دامبلدور کرده! برای از بین بردن این ارتباط، محفلیا دنبال ساخت معجونین که توش "میوه‌ی آغگورچ (محل رویش: سیاره‌ی بلیگات آیژیکل سیشِلماف) پای زنبورِ رؤیازاد، مغز پاپریکتوس (زیستگاه: جنگل جادویی حفاظت‌شده‌ی پامبلیکا) و آپاندیس کسی که شما را چشم‌زده" داره.
_________________

محفلی‌ها شروع به خاراندن سرهایشان کردند.‌ خودشان هم نمی‌دانستند که چرا تصمیم گرفته‌اند از پای زنبور رویازاد شروع کنند.
- شایدم پای زنبور رویازاد از ما شروع کرده! حتما رویازاد جان مارو خیلی دوست داره.
- مشکل اینجاست رویازاد جانو فعلا نمی‌تونیم پیدا کنیم که ببینیم دوستمون داره یا نه!

روندا کتونی‌اش را پوشید و شروع به دویدن کرد.
- کاری نداره پیدا کردنش که... فقط کافیه بریم از همه‌ زنبورای جهان بپرسیم اسمشون چیه.

با سرعت به سمت اولین گلی که به چشمش آمد رفت و زنبور از همه‌جا بی‌خبر روی آن را برداشت.
- سلام شما رویازادین؟
- نه من کابوس‌زاده‌م! قراره بشم کابوس زندگیت!

زنبور خودش را از میان انگشتان روندا بیرون آورد. نیش کوچک شمشیر مانندش را به شکل تهدید آمیزی به سمت روندا گرفت.
In mama's heart, you will always be my sweet baby
پاسخ به: بحث‌های سر میز غذا
ارسال شده در: جمعه 25 خرداد 1403 12:54
تاریخ عضویت: 1403/01/23
تولد نقش: 1403/01/24
آخرین ورود: شنبه 23 فروردین 1404 18:09
از: اعماق خیالات 🦄🌈
پست‌ها: 641
آفلاین
محفلیا بعد از خارج شدن از خونه میان درو ببندن که می‌بینن در بسته نمی‌شه و به یه چیزی گیر می‌کنه. در حالی که سیریوس با قدرت هی درو محکم‌تر از پیش می‌کوبه بلکه بسته بشه، جوزفین جلوشو می‌گیره و کله‌شو از لای در به داخل خونه می‌بره.
- یا خود روونا!

جوزفین روونا گویان درو کامل باز می‌کنه و از جلوش کنار می‌ره. همون موقع میزی که دامبلدور باهاش برخورد کرده بود دستشو به نشانه سلام بالا میاره و بدو بدو خودشو به محفلیا می‌رسونه. دامبلدور که هنوز رو شونه‌های محفلیون جا خوش کرده بود، لبخندی به میز می‌زنه.
- گفتم که فرزندانم. پیوندی بین انگشت کوچیکه‌ی پای من و میز شکل گرفته که بدون معجون سبمن شکسته نمی‌شه.

رزالین جلو می‌ره و سیخونکی به میز می‌زنه.
- حرفم بلده بزنه؟

گابریل با پرش بلندی به سمت میز میاد و یکی از پایه‌هاشو در آغوش می‌گیره.
- من زبونشو می‌فهمم. بذارین من مسئول میز باشم.

محفلیا مات و مبهوت نگاهی بین هم رد و بدل می‌کنن و بعد شونه‌ای بالا می‌ندازن. هیچ‌کدوم علاقه‌ای به این که مسئول میز باشن نداشتن!
- خیله خب، میز برا خودت.

گابریل فریاد بلند شادی‌ای سر می‌ده و پایه میزو محکم‌تر بغل می‌کنه. بعدش می‌ره روش می‌شینه و در حالی که پاهاشو از میز آویزون کرده بود و تکون می‌داد، زیر لب آوازی می‌خونه.

لوپین بعد از انجام محاسباتی تو مغزش به این نتیجه می‌رسه که شکلات هم نمی‌تونه گابریلو نجات بده، بنابراین نگاهی به مواد اولیه معجون و دایره بزرگی که دور دومین ماده کشیده شده بود می‌کنه.
- یکی به من می‌گه چرا تصمیم گرفتیم از ماده دوم معجون شروع کنیم و اصلا کجا می‌شه پیداش کرد؟
🦅 Only Raven 🦅
بزرگ شدم!
پاسخ به: بحث‌های سر میز غذا
ارسال شده در: چهارشنبه 23 خرداد 1403 11:14
تاریخ عضویت: 1403/01/23
تولد نقش: 1403/01/24
آخرین ورود: امروز ساعت 20:34
از: ایستگاه رادیویی
پست‌ها: 307
آفلاین
محفلی‌ها دستاشون رو زدن زیر چونه‌های خودشون و چونه‌های هم‌دیگه و به فکر فرو رفتن.
کافی نبود. تفکرشون انقدری که باید، عمیق نشده‌بود.
بنابراین چونه‌هاشون رو به هم مالیدن و شروع کردن به مالش چونه و ریش دامبلدور که حتی عمیق‌تر و با کیفیت‌تر بتونن فکر کنن.
و بعد از چند دقیقه، شمع‌ها و چراغ‌هایی بالای سرشون روشن شد.
تفکرشون به نتیجه رسیده بود.

محفلی‌ها با این تفکر عمیق، به این نتیجه رسیدن که کار گروهی دوست دارن. کار گروهی باعث ارتقای دوستی و نیروی عشق و محبت میشه و هر دشمن و پلیدی هم با نیروی محبت و دوستی به زانو در میاد. و این دقیقا چیزی بود که محفلی‌ها دوست داشتن.

البته یک مسئله دیگه هم به ذهن محفلی‌ها رسیده بود. جدا شدن از هم، می‌تونست باعث بشه تنهایی با خطرات رو به رو بشن، و دیگه نتونن با حداکثر نیروی دوستی و محبت با دشمناشون رو به رو بشن و شکستشون بدن، که این چیزی بود که محفلی‌ها دوست نداشتن.

بنابراین محفلی‌ها دوباره شروع کردن به تفکر کردن و مالیدن چونه و ریش خودشون و همدیگه و دامبلدور. به عبارت ساده‌تر، کارهای کاملاً نرمال و عادی که هر شخصی با سلامت عقل و روان کامل موقع تفکر انجام میده.
و بعد به نتیجه رسیدن، همگی با هم‌دیگه. دقیقا همین به نتیجه رسیدن‌های سریع و متفکرانه بود که باعث می‌شد اشک شادی و افتخار توی چشمای دامبلدور حلقه بزنه.

- پس همگی با هم تیم میشیم که بریم اول پای زنبور رویازاد رو بگیریم!
- ولی فرزندانم...

اشک دامبلدور این‌بار از روی شادی و حس افتخار به محفلی‌ها نبود.
از روی درد انگشت کوچیکه پاش بود. و البته از این موضوع که محفلی‌ها روی شونه بلندنش کردن و دیگه بهش مهلت حرف زدن ندادن و به سمت در خونه گریمولد حرکت کردن.
Smile my dear, you're never fully dressed without one
پاسخ به: بحث های سر میز غذا
ارسال شده در: دوشنبه 21 خرداد 1403 00:26
تاریخ عضویت: 1401/04/15
تولد نقش: 1401/04/15
آخرین ورود: پنجشنبه 21 تیر 1403 13:45
از: دفتر کله اژدری
پست‌ها: 91
آفلاین
-میوه آغگورچ دیگه چیه؟
-میوه بومی سیاره بلیگات آیژیکل سیشِلماف. هشتادمین سیاره ی منظومه مرلینی از سمت راست، به اختصار بهش میگن سیاره ی باس.
-تو از کجا میدونی؟
-کتابخونه؟

پاتریشیا عینکش رو جابجا کرد و با لبخند دندون نمایی بقیه اطلاعاتش رو روی دایره ریخت.
-مسیرش از...

-پای زنبور رویازاد چی؟

تعداد محفلی هایی که با فکر به مصدومیت دامبلدور، پیچیدگی معجون و علاوه بر اون نداشتن یک عدد اسنیپ برای معجون سازی پنیک اتک کرده بودن خیلی زیاد بود و پاتریشیا وقتی برای سخنرانی پیدا نکرد.

-جنگل جادویی پامبلیکا رو چی میگی؟
-شنیدم اونجا زادگاه خون آشام های اصیل و ایناس.
-پروفسور طاقت بیار. مارو تنها نذار.
-فقط یکم میخوابم باباجان.
-اگه بخوابی یخ میزنی.
-من گشنمه.

-من یه فکری دارم.

گابریل تجربه زیادی در کنترل شرایط حساس و حل مشکلات بغرنج داشت و الان وقت مناسبی بود که حسن نیتش رو به محفل ققنوس ثابت کنه و اعتمادشون رو به دست بیاره.
-بنظرم با کمک هم میتونیم حلش کنیم. من چندتا زنبور میشناسم که همش تو خواب و خیالن. جای میوه و مغز پاپریتیکوس هم که مشخصه. طحال اونی که پروفسورو چشم زده هم سه سوته پیدا میکنیم. چطوره که تیم بشیم و هرکس یه گوشه از کارو بگیره؟