هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

لیگالیون کوییدیچ

فراخوان اقلیت‌های جامعه جادویی!

صفحه‌ی اصلی انجمن‌ها


صفحه اصلی انجمن ها » همه پیام ها (پروتی.پاتیل)



پاسخ به: خوابگاه مختلط هافلپاف!
پیام زده شده در: ۲۰:۱۰ شنبه ۲ اسفند ۱۳۹۹
#1
پافیندور


ملانی که نگران زیاد شدن تلفات جنگ بود، نگاه نامطمئنی به شیشه انداخت و بعد از اینیگو پرسید:
_اگر آب ببندیم بهش همون اثر رو میذاره؟

اینیگو به ملانی خیره شد، اسنیپ سر کلاس در مورد آب بستن چیزی نگفته بود. هیچ وقت سر کلاس به هیچ معجونی آب نبسته بود.
- نمیدونم.
- پس تو آخه چی میدونی؟
- ملانی این جادوگرم هستا، چند وقت پیش مامانش مشخصاتشو برام فرستاد دنبال یه دختر برازنده برای پسرشه...

اما جمله اش رو تموم نکرد، یک قدم عقب رفت و از سرتاپای ملانی رو آنالیز کرد، چشم هاش رو ریز کرد و دستشو زیر چونه اش گذاشت.
- خب فکر کنم مورد پسند مامانش باشی.
- مگه داری جنس میخری که اینجوری میگی.
- تو خودت واسه انتخاب شوهر وسواس به خرج میدی بعد نمیخوای مردم ببینن، بپسندن بعد بردارن ببرن؟ آنچه برای خودت می پسندی برای دیگرانم بپسند خب.
- من اخلاق و منش برام مهمه نه اینکه دو قدم برم عقب ملت رو با دقت نگاه کنم.

ملانی که خونش به جوش اومده بود ملتی که داشتن هم رو تیکه پاره میکردن رو فراموش کرده بود و خودش هم با اما دست به یقه شده بود. در همین حین اینیگو به تالاری که به قهقرا میرفت خیره شده بود.
آرتور بالاخره شمشیر سرکادوگان رو گرفته بود و با قابلمه ی دیگه ای که مالی از نا کجا آباد بیرون کشیده بود میجنگید، چندتا از پسر های هافلپافی موهای هم دیگه رو گرفته بودن و با تمام قوا میکشیدن، یکی از دخترها که از اون فاصله مشخص نبود کیه، یکی از دست هاش رو گروهی از پسرهای هافلی و دست دیگه اش رو گروهی از پسرهای گریفی گرفته بودن، میکشیدن و میگفتن:
- مال ماست، مال ماست، مال ماست.

اینیگو که وضعیت رو بحرانی ارزیابی کرده بود شیشه ی معجون رو از دست ملانی گرفت، به سمت قابلمه ی پرت شده ی مالی رفت تا به معجون آب ببنده.


قدم قدم تا ‏ روشنایی، ازشمعی در تاریکی تا نوری پرابهت و فراگیر!
می جنگیم تا آخرین نفس!!
می جنگیم برای پیروزی!!!‏
برای عشق!!!!‏
برای گریفیندور.



پاسخ به: خوابگاه مختلط هافلپاف!
پیام زده شده در: ۰:۳۷ جمعه ۱ اسفند ۱۳۹۹
#2
پافیندور


پیوز که تا چند دقیقه ی پیش فقط میخواست زن بگیره، یکدفعه متوجه شد که گویا معیارهایی هم برای ازدواج داره.
- نه زن باید سفید و تپل باشه، اگر رژیم گرفته دوست ندارم.
- خب سفید و تپل که هست میگیم دیگه رژیم نگیره راحتترم هست.
-بسازه؟
- بستگی داره با چی بخوای برات بسازه؟
- با همه چی باید بسازه، اصلا من دوست دارم تو کار ساخت و ساز باشه.
- اگر ساخت و ساز دوست داری یه مورد دیگه داشتم وایستا واسه ات پیدا کنم فقط اونقدر که تو میخوای سفید نیستا.
-گندمی هم قبوله.
- بانوی چاق راضی بودا، این یکی رو باید برم رضایت بگیرم، بیشتر کارت میکشی مورد جدید بذارم رو میز؟

پیوز دست و دل بازانه کارتش رو در آورد بکشه که یکدفعه صدای ملانی با قدرت تخریب بالا توجه ها رو به سمت آنتی ازدواج تالار برگردوند.
- اگر میخواید ازدواج کنید اول بیاید من بهتون روش درست ازدواج رو یاد بدم.

یکی از هافلپافی های توی صف ازدواج خیلی متفکرانه پرسید:
-ازدواج روش درست وغلط داره؟
- نه ازدواج فقط یه سری کارت کشیدن توی مرکز ثبت ازدواج داره، بقیه اش همش عشق و حاله ملانی واسه خودش میگه.

ملانی که شراره های آتیش از چشم هاش به سمت اما پرت می شد، دست های مشت شده اش رو کنترل کرد و با لبخند ساختگی ای گفت:
_ بله دوستان ازدواج هم راه و روش خودشو داره، اگر اما تونست منو شوهر بده یعنی هر چی پیشنهاد بده فرد اصلح برای شماست. در همین حین انتخاب هم من فوت و فن های ازدواج رو براتون میگم، خب اما رو میز برای من شوهر چی داری؟

تمام گریفی ها بجز سرکادوگان که از ملانی دستور گرفته بود در حین این وقت تلف کردن ملت رو از ازدواج زده کنه، با دهن باز به دوئل ازدواج محور ملانی و اما نگاه می کردند.


قدم قدم تا ‏ روشنایی، ازشمعی در تاریکی تا نوری پرابهت و فراگیر!
می جنگیم تا آخرین نفس!!
می جنگیم برای پیروزی!!!‏
برای عشق!!!!‏
برای گریفیندور.



پاسخ به: پایگاه بسیج دانش‌آموزی هاگوارتز
پیام زده شده در: ۱۳:۲۹ سه شنبه ۱ مهر ۱۳۹۹
#3
سلام.
من خواستم ترک کنم ولی مثل اینکه اعتیادم را پایانی نبود و درمانی نداشت.

تو هم که از قطار جا موندی دختر! بپر بالا برسونمت تا ننه آقات فکر و خیال ناجور نکردن ... فقط حواست باشه! روی این جارو فقط راننده حرف می‌زنه.
+4


ویرایش شده توسط ماروولو گانت در تاریخ ۱۳۹۹/۷/۵ ۳:۳۴:۳۳

قدم قدم تا ‏ روشنایی، ازشمعی در تاریکی تا نوری پرابهت و فراگیر!
می جنگیم تا آخرین نفس!!
می جنگیم برای پیروزی!!!‏
برای عشق!!!!‏
برای گریفیندور.



پاسخ به: انجمن ترک اعتیاد چیژکشان گمنام
پیام زده شده در: ۱۳:۲۷ سه شنبه ۱ مهر ۱۳۹۹
#4
پروتی چند ساعتی در صف ورود به انجمن ترک اعتیاد نشسته بود و ستون فقراتش از این استمرار در نشستن خشک شده بود. بعد از اعلام بسیج هاگوارتز برای بسته ی استثنایی ترک اعتیاد ملت همیشه خارج از صحنه به صحنه ی ترک اعتیاد هجوم آورده بودند. چند ساعت اول همه متمدنانه در صف ایستاده بودند اما کم کم متوجه شدند این قصه سر دراز دارد و تا ترک زمان بسیار مانده است. صف از حالت عادی خارج و به مود پیک نیک وارد شد. گروهی از معتادان عزیز جامعه آخرین فرصت استفاده از مواد اعتیاد زا را از دست نداده بودند و منقل ها را به پا کردند.
اما پروتی ترک را شروع کرده بود و برای اثبات اراده اش حداقل به خودش تلاش می کرد. بعد از گذشت هجده ساعت بالاخره نوبت به پروتی رسید. از روی صندلی اش بلند شد و بی توجه به صدای استخوان های خشک شده اش آخیشی گفت، ردایش را مرتب و صندلی چرمی چرخ دارش را غیب کرد. در به طور اتوماتیک باز شد و دسته ی طلایی سرخوشش با صدای نازکی گفت:
_اعتیاد یک بیماریست و بیماری ها قابل درمان. معتاد گرامی به انجمن ترک اعتیاد خوش آمدید. بی اعتیادی را با ما تجربه کنید.

به محض اینکه پایش را درون انجمن گذاشت چشمش به سالن بزرگی افتاد که دور تا دورش آدم های خوشحالی که نیششان تا بنا گوش باز بود نشسته بودند.

_سلام.
_سلام.

تعداد زیادی جادوگر و ساحره به پروتی زل زده بودند و بی هیچ دلیلی به او با لبخند نگاه میکردند همین صحنه باعث شد در کسری از ثانیه استرس بگیرد و پنج دقیقه آدم های رو به رویش را نگاه کند. آدم های رو به رو هم پروتی را نگاه می کردند و این قضیه قرار بود همچنان ادامه پیدا کند که یکدفعه صدای دامبلدور از ناکجا آباد به گوش رسید:
_فرزندم. ما همه اینجا برای کمک به تو دور هم جمع شدیم از دردت بگو تا درمان دسته جمعی تو باشیم.
_عه دامبلدور؟ پروفسور شما کجا اینجا کجا؟
_من امروز برای گسترش عشق و محبت همراه این عزیزان زحمت کش شده ام.
_خب چطوره اول خودت رو معرفی کنی و بگی برای چی به اینجا اومدی؟

صدای یک ساحره ی ناشناس از بین جمعیت به گوش رسید اما گوینده مشخص نبود. پروتی با خودش فکر می کرد آدرس را اشتباه آمده و اینجا باید برای درمان مشکلات روانی تاسیس شده باشد، اما با این حال شروع به صحبت کرد.
_ خب اسم من پروتی پاتیله.
_سلام پروتی پاتیل.
_یه بار سلام کرده بودیما ولی باشه بازم سلام. من دیدم بسیج هاگوارتز اطلاعیه داده که دیگه میشه یکبار برای همیشه اعتیادهامون کنار بذاریم و تصمیم گرفتم بیام اینجا از چهارتا آدم متخصص کمک بگیرم.
_تو خیلی شجاعی پروتی پاتیل.
_شماها چرا همتون باهم حرف می زنید؟
_از بیماریت برامون بگو. ما همه اینجا برای تو کنار هم جمع شدیم.
_لازم نبود زحمت بدید یکی دوتا متخصص جمع میشدید هم بس بود.
_
_خب بهتره شروع کنم . من به حرف زدن معتادم.
پروتی یک دقیقه به صورت های خندان جماعت نگاه کرد و منتظر بود کسی سوال بپرسد تا در نهایت صدای همان ساحره ناشناس گفت:
_پروتی میشه کمی برامون توضیح بدی؟

از همین سوال مشخص شد حتی یک انسان متخصص هم در این جمع حضور نداشت. تشویق یک پر حرف به حرف زدن شبیه حکایت جادوگریست که چاه و اژدهای درونش را می بیند اما با لبخند در آن می پرد.

_خب قضیه از این قراره که من به معاشرت با آدم ها علاقه دارم ولی زیاده روی می کنم مثلا شما فکر کنید من پنج تا دوست دارم و صبح یه کاری رو بدون حضور دوست هام انجام دادم و اولین دوستم رو ظهر می بینم میشینم با آب و تاب براش همه چیز رو تعریف می کنم. ده دقیقه بعد از اینکه حرفای من تموم شد دومین دوستم از راه می رسه و من دوباره شروع می کنم تمام اتفاقاتی که برام افتاده رو با جزئیات کامل برای این یکی دوستم تعریف می کنم. دوباره یه ربع بعد سومین دوستم بهمون ملحق میشه و من از اول همه ی ماجرا رو بدون حذف یا سانسور تعریف می کنم. حالا شما فکر کنید وقتی من همه ی روزم رو برای پنجمین دوستم تعریف کرده باشم اولین دوستم کل این اتفاقات رو پنج بار شنیده. تازه بجز این اخلاقم یه رفتار بد دیگه هم دارم اینکه خیلی کتاب می خونم و به طور پیش فرض تو مغزم اینطوری تعریف شده که باید هرچیز جدیدی که از هر کتابی رو یاد گرفتم به بقیه هم یاد بدم و یا حتی اگر داستان باشه واسه اشون تعریف می کنم. البته این خوبی رو هم دارم که میتونید مثلا بهم بگید تا چه اندازه براتون تعریف کنم مثلا اگر درخواست بدید واو به واو ماجرا رو با ذکر ویرگول های کتاب براتون می گم و چیزی از دست نمیدید. تضمین می کنم که با خوندن کتاب فرق خاصی نداشته باشه.

پرانتز های رو به بالای صورت آدم های درون سالن کم کم به خط صاف بین دو نقطه در حال تغییر بود که پروتی چهارزانو روی زمین نشست و به تعریف ادامه ی اعتیادش پرداخت.
_تازه الآن یادم اومد این تنها اعتیادم نیست. یه اعتیاد دیگه ام اینکه خیلی دست و پام می جنبه آخه مادربزرگ پدریم هندی بود خب هندی ها هم آدمای شادی هستن و از حرکات موزون خوششون میاد منم خوشم میاد دیگه انگار اصلا تو خونمه. حالا یه وقت فکر نکنید اینکه شاد بودنه و چیز بدی نیست اتفاقا وقتی سر کلاس پروفسور اسنیپ در حالی که دارید پاتیلتونو هم میزنید سرتونو تکون بدید و بدنتونو با همون ریختم ملاقه در جهت عقربه های ساعت بچرخونید می فهمید که شاد بودن لزوما چیز خوبی نیست. شاید براتون سوال پیش بیاد حالا که من انقدر طرفدار رقص و شادیم چرا هجده ساعت روی صندلی توی صف نشسته بود؟ برای اینکه من میخواستم شئونات بسیج رو رعایت کنم و در عین حال میل قلبم رو هم زیر پا نذاشتم و صندلی چرخ دار انتخاب کردم که چرخ بخورم...

خط صاف روی صورت آدم ها به پرانتز سرپایین تبدیل شده بود و از خودشون می پرسیدند ما کی برامون سوال شد که چرا نشسته؟
پروتی با تمام قوا صحبت می کرد و هر لحظه جمعیت را از درمان خودش نا امید تر. بالاخره دامبلدور دل را به دریا زد و به سمت پروتی آمد. دخترک پر حرف به محض دیدن او ساکت شد و همه بر روح پر فتوح دامبلدور درود فرستادند.

_دخترم تو صدای دلنشینی داری و من فکر می کنم کسانی که انتخاب می کنن در کنارت بمونن حتما انتخاب خودشون بوده که از صدای آهنگینت لذت ببرن.
_واقعا؟
_بله فرزندم. اینو همیشه یادت باشه که بیماری هایی وجود دارند که درمانی براشون وجود نداره جز عشق ورزیدن و من برای تو آرزو می کنم که عزیزانت همیشه عاشقت باشن و تو هم عشق حقیقی رو در سکوت پیدا کنی.

پروتی چند دقیقه به صورت آرام و اطمینان بخش دامبلدور نگاه کرد، سری به تائید تکان داد و گفت:
_این حرف های ارزشمند شما رو همیشه یادم میمونه و برای همه تعریف می کنم.

لبخند اطمینان بخش دامبلدور با نگاه مرلین صبر بده به اطرافیانت همراه بود. اما تلاشی برای نجات اطرافیان پروتی نکرد و گفت:
_خب پروتی وقت خداحافظیه.
_خداحافظ دوستان ممنون از کمکتون.
_خداحافظ پروتی پاتیل.


قدم قدم تا ‏ روشنایی، ازشمعی در تاریکی تا نوری پرابهت و فراگیر!
می جنگیم تا آخرین نفس!!
می جنگیم برای پیروزی!!!‏
برای عشق!!!!‏
برای گریفیندور.



پاسخ به: کلاس طلسم‌های باستانی
پیام زده شده در: ۲۲:۱۰ پنجشنبه ۲۰ شهریور ۱۳۹۹
#5
روی چه شی یا حیوونی این طلسم رو اجرا می کنید و چرا؟ (۳نمره)
استاد من تازگی ها به عینک علاقه مند شدم و با اینکه چشم هام مشکلی ندارن ولی یک عینک فلزی فانتزی خوشگل خریدم و مدام روی صورتم هست. این توضیحات رو دادم که بگم من عینکم رو طلسم می کنم تا باهاش حرف بزنم. اما چرا؟
چون که عینکم مدام روی صورتم بوده و تمام چیز هایی که من دیدم رو دیده و موقع درد و دل کردن باهاش اولا لازم نیست براش یک ساعت تعریف کنم چی شد؟ کی به کی چی گفت؟ و از این قبیل چیزاها، و هم اینکه خودش با من تو اون شرایط بوده و واکنش های من رو دیده.
خلاصه شنیدن کی بود مانند دیدن و این صحبت ها.

چه واکنشی نشون میدید؟ چه بحثی باهاش خواهید کرد؟ سوال جوابتون با شی یا حیوونی که به حرف آوردید رو برام بنویسید. مکالمه جالب تر، نمره بهتر. (۷نمره)

ببینید استاد من قبلا اینجوری بودم که کسی بهم چیزی می گفت و ناراحتم می کرد یا جوابی بهش نمیدادم یا اونقدر حفظ احترام برام ضروری بود که رسما خودمو مسخره می کردم با احترام گذاشتن به فردی که ناراحتم کرده. اما مدتی روی خودم کار کردم و حالا سعی می کنم جواب هر حرفی رو همون لحظه بدم و نذارم روی دلم تلنبار بشن. ولی هنوز هم اعتماد به نفس کافی رو ندارم و وقتی لبخند طرف مقابلم روی لبش می خشکه با خودم میگم نکنه خیلی تند جواب دادم؟
حالا شما فکر کنید هفته ای چند بار این اتفاق تکرار میشه و من مدام دارم با خودم کلنجار میرم که رفتارم درست بود؟
این وسط نیاز به کسی دارم که اون صحنه رو دیده باشه و بهم بگه که نظرش چیه. حالا براتون مشخص شد که چرا میخوام با عینکم درد و دل کنم؟
امروز یکی از همون روز ها بود و من به یکی از اساتید که خیلی رفتار تندی به خاطر تکلیفم باهام داشت گفتم:
_ استاد من تلاشم رو کردم و نمره ی شما هم برام محترمه اما واقعا نیازه هم کلاسی هام هم از نوشته ها و نمره ی من مطلع بشن؟

و شد آنچه که نباید میشد. بنده از کلاس اخراج شدم. یاد ورد شما افتادم و اول عینک رو در آوردم، نمی دونم چرا یه لحظه با خودم گفتم نکنه طلسم به چشمم بخوره و با چشمم حرف بزنم، بعد از گفتن طلسم عینکم که انگار با چسب جلوی دهنش رو بسته بود و تا الآن منتظر آزادی بوده گفت:
_خوب کاری کردیا اصلا بد به دلت راه نده.
_نمی دونم احساس می کنم احترام استاد خیلی واجب تر از این حرفاست.
_نه اشتباه نکن، هرکسی خودش تعیین می کنه شایسته ی احترام هست یا نه. اصلا حتی اگر این طرز برخوردشم نبود با اون ریخت و قیافه اش لیاقت احترام نداشت.
_درسته رفتارش زننده است ولی حالا ظاهرش به ما چه؟

بله میدونم استاد واقعا این مکالمه چطور تونست به ظاهر استاد مذکور برسه؟ ولی خب خانومان دیگه.

_ببین وقتی کسی استاد میشه مسئولیت قبول می کنه نباید روی پیژامه ردا بپوشه تازه اونم برعکس و بیاد سر کلاس که. باید آراسته بیاد. مدرسه است نظم داره مگه خود تو فرم مدرسه نپوشیدی؟
_قانعم کردی واقعا.
_تازه اون روزی تو دقت نکردی ولی من دیدم مطمئنم زیر ردا رکابی پوشیده بود. آخه توی هاگوارتز با رکابی میرن سر کلاس؟
_
_زبونت بند اومد؟

اینجوری بود که من زبونم بند اومد و تمام مدتی که طلسم فعال بود عینکم یک تنه در مورد مد در هاگوارتز سخنرانی کرد.


قدم قدم تا ‏ روشنایی، ازشمعی در تاریکی تا نوری پرابهت و فراگیر!
می جنگیم تا آخرین نفس!!
می جنگیم برای پیروزی!!!‏
برای عشق!!!!‏
برای گریفیندور.



پاسخ به: كلاس مراقبت از موجودات جادويي
پیام زده شده در: ۲۱:۴۴ پنجشنبه ۲۰ شهریور ۱۳۹۹
#6

1. پارچه رو کنار بزنین و بگین با چه جانوری مواجه شدین؟ بزرگ یا کوچیک؟ (2 امتیاز)

کوچیک، خیلی کوچیک. در اصل اونقدر کوچیک که به سختی تشخیصش دادم وقتی هم تشخیص دادم نمیشناختم هرمیون یکم اونورتر بود بهم تقلب رسوند که با یک عدد بختک مواجه هستم.

2. برخوردی که جانور با شما داشت چی بود؟ (4 امتیاز)


مسلما شما که استاد هستید از من بهتر میدونید که بختک است و افتادن هایش. من از روی زمین که برش داشتم اندازه ی یک بند انگشت بود پس عملا اونجور که دلش میخواست نمیتونست بیفته روی من.
چند بار تلاش کرد خودشو کف دستم پهن کنه و یک تسلط کمی هم که شده پیدا کنه ولی نشد دیگه به در بسته خورد. البته این موضوع که من خواب نبودم و موقع خواب کیفیت افتادنش بیشتر هم باعث شد زیاد تلاش نکنه و مطمئنم با خودش گفته تو میخوابی دیگه، دارم برات.
البته استاد این رو بهتره اشاره کنم که نگاهای خیلی خوفناکی داشت. یه بند انگشت بختک یه جور نگاه میکرد که دلم میخواست یک عدد یخمک باشم و آب شم برو توی زمین دیگه جلو چشمش آفتابی نشم.

3. چه غذایی برای جانورتون با این ابعاد جدید مناسب می‌دونین؟ چرا؟ (2 امتیاز)


خب تغذیه ی بختک ها از خواب آدم هاست اما تو اون ساعت روز آدمی که قصد خواب داشته باشه اطرافم نبود و حتی اگرم بود این بختک بخت برگشته انقدر کوچک شده بوده که نمی تونست اونجوری که دلش میخواد بیفته روش و خواباشو بخوره. به همین دلیل گفتم از موجودات کوچیک استفاده کنم مثل کرم که با یکم کندن زمین چندتا پیدا کردم. اما اون لحظه هیچ ایده ای نداشتم کرم هام خواب می بینن یا نه؟
بختک رو که روی کرم ها گذاشتم یکم آروم شد و من به کشف مهمی دست پیدا کردم. بله، کرم ها نیز خواب می بینند.

4. آیا جانورتون از غذایی که تو سوال 3 تهیه کردین خوشش اومد؟ چرا؟ (1 امتیاز)


بله خوشش اومد مخصوصا وقتی افتاد روی سومین کرمی که پیدا کرده بودم نمیدونید چه لبخندی روی صورتش نقش بسته بود. معلوم نیست کرم داشت چه خوابی میدید واقعا.

5. هرگونه انتقاد و پیشنهادی که نسبت به کلاس در طی این سه جلسه داشتین ارائه بدین! (1 امتیاز)
استاد درسته این درس توی فضای باز برگذار میشه ولی خب یه رحمی، شفقتی، چیزی از خودتون نشون میدادید یکم فاصله های نزدیکتری رو انتخاب می کردید. به شخصه چند کیلو وزن کم کردم.
ولی تدریستون حرف نداشت این گل هم برای شما.


قدم قدم تا ‏ روشنایی، ازشمعی در تاریکی تا نوری پرابهت و فراگیر!
می جنگیم تا آخرین نفس!!
می جنگیم برای پیروزی!!!‏
برای عشق!!!!‏
برای گریفیندور.



پاسخ به: كلاس پرواز و كوييديچ
پیام زده شده در: ۱۹:۳۰ پنجشنبه ۲۰ شهریور ۱۳۹۹
#7
1. جهت پرواز، بین قالیچه، قالی، پادری، جانماز، سفره، رو میزی، ملافه (ملحفه) و موکت، یک مورد را به دلخواه انتخاب کنید و به سوالات زیر مختصراً پاسخ دهید:

با اجازه ی شما من یه جانماز برمیدارم میرم دور دور هوایی.

* دلیل این انتخاب چیست؟ مزیت ها و معایب این مورد را در مقایسه با جارو شرح دهید. (2 امتیاز)


استاد دلیل که زیاده ولی از اونجایی که جا نماز برای مصارف پاک و مقدسی استفاده شده انرژی ملکوتی خاص و خوبی را در تار و پود خودش داره که بیمه ی الهی وسیله ی نقلیه محسوب میشه و از تصادف های پیش رو جلوگیری میکنه.
یکی دیگه از دلیل ها هم اینکه آزار و مزاحمت های دیگران کاهش پیدا میکنه. چطوری؟ ساده است. یکی با قالیش اومده دور دور تا مثلا شریک زندگیشو انتخاب کنه میاد قالی به قالی شما می چسبونه و برای شروع بحث مدام حال احوال میکنه اگر شما سوار یه جانماز باشید میتونید با چشم ابروتون یه اشاره ی ریزی به جانماز بکنید و اون بنده ی خدا هم از روی مبارک این شیء روحانی طور خجالت بکشه و فاصله ی اجتماعی بین دو قالی رو رعایت بکنه.

* شرح دهید که چگونه مورد انتخابی را حین پرواز هدایت می کنید. آیا چوبدستی شما نقش مهمی ایفا می کند یا صرفاً ذهن شما؟ آیا قسمتی از بدنه ی مورد انتخابی در جهت گیری و پرواز نقش دارد؟ (2 امتیاز)

با هر دو.
البته استفاده از ذهن و چوب دستی تداخل زمانی نباید ایجاد کنه. البته کم پیش میاد از ذهنم استفاده کنم برای اینکه آدم وقتی با قالی پرنده یا جانماز پرنده یا از این قبیل پرنده ها میره پرواز که بخواد مثلا معلق باشه روی هوا آسمون و ستاره ها رو نگاه کنه و تو رویاهاش غرق بشه. دیگه در این شرایط نمیشه از ذهن استفاده کرد باید با چوب دستی بذاریم روی گزینه ی اعتماد به چوب دستی و سکان رو بسپاریم به هرچی که چوب دستیمون صلاح میدونه.
در مورد قسمت دوم سوالتونم بله بدنه تاثیر گذاره. مهمترین قسمت از نظر من ریشه های قالی است. مثلا من خودم جانمازی که انتخاب کردم ریشه هاش زیاد بلند نبود برای همین خودم با جادو بلندش کردم تا جلو و عقبش یه مثلث درست شه هوا رو بشکافه و سرعت حرکت رو زیاد کنه.

* مورد انتخابی را با کدام یک تمیز خواهید کرد: با نپتون (جارو دستی کوچک)؟ با جاروبرقی؟ با چوبدستی؟ با تکاندن از تراس؟ توضیح دهید چرا این روش؟ (2 امتیاز)

از اونجایی که جارو برقی و نپتون قدرت کشندگی دارنپرز های جانماز رو میکشن و اینجوری ضخامت جانماز از حد استاندارد کم میشه و موقع پرواز توی دست انداز های هوایی اذیت کننده میشن. پس با چوب دستی بلندش می کنیم می بریم در تراس روی هوا معلق نگهش میداریم و یه چوب هم جادو می کنیم که با تمام قوا خودشو بکوبه به جانماز تا از هرگونه آلودگی پاک بشه و بی آلایش به پرواز در بیاد.

----------------
2. با توجه به اینکه قالی ها (و امثالهم) حساس و مبادی آداب هستند، لطفاً شرح دهید چگونه و با چه افسون و روش جادویی یا حتی ماگلی، می توانید یک قالیچه ی پرنده را در ابتدا زنده و سپس رام خود کنید؟ (2 امتیاز)


میریم روش نماز می خونیم.
منظورم اینه که باید کاری بکنیم که قالی (و امثالهم) از ما خوشش بیاد. باید اعتمادش رو جلب کنیم تا اونو اهلی کنیم. البته اگر از روی دار قالی قبل از اتمامش (منظورم تا وقتی هست که روی دار قالی قرار داره.) قالیچه رو بخریم و فرصت این رو نداشته باشه که با محیط ماگلی آشنا بشه و با بدان بنشینه و دمخور بشه، خیلی کارمون راحت تره.
به شخصه چون ایمان و عمل صالح برام مهم بود جانماز استفاده کردم تا از انرژی های بد مصون بمانم. برای رام کردنش هم اول از دفترچه راهنمای وردهای مخصوص قالی پرنده استفاده کردم تا وارد مرحله ی مذاکره بشم و با انجام حرکات نماز که دیده بودم بقیه انجام میدن حسابی خودمو تو دل قالیچه جا کردم.
----------------
3. اگرچه ظاهر ماجرا همواره فاکتور تعیین کننده ای در کیفیت نیست، اما در مورد قالی های پرنده (و امثالهم) موضوع کمی متفاوت است. لطفاً طرح و الگوی محبوب خود برای یک قالی (و امثالهم) را از طریق عکس یا حتی طراحی نشان دهید و مختصراً شرح دهید که این طرح چگونه ممکن است بر کیفیت پرواز با این قالی (و امثالهم) اثر بگذارد؟ (2 امتیاز)

جانماز پرنده

من توی طراحیم نشون دادم که وقتی ریشه های قالیچه بلند بشه چه شکلی میشه اما برای پس زمینه هم باید بگم که رمز حیاتی همون ایمان و عمل صالح بود.
ببینید استاد من تحقیق کردم فهمیدم فرش ها روحیه دارن! یعنی اینکه مثل انسان که با انسان فرق میکنه فرش ها هم باهم فرق می کنن و روحیه اشون خیلی روی پروازشون تاثیر میذاره. مثلا اگر فرش خیلی شاد باشه یهو میخواد وسط هوا آدمو پرت کنه هوا و بگیرتمون که حالا این وسط ممکنه باد خودشو ببره و کسی ما رو نگیره.
خلاصه من اینا رو که فهمیدم تصمیم گرفتم با یه قالی عاقل و بالغ طرف حساب بشم که رفتار سنجیده ای داشته باشه و برای این منظور چی بهتر از جانماز که چشمش پاکه؟
اینو یادم رفت بگم که طرح روی فرش و رفتار بافنده ی فرش وقتی می بافتتش روی روحیه اش تاثیر میذاره.



ویرایش شده توسط پروتی پاتیل در تاریخ ۱۳۹۹/۶/۲۰ ۱۹:۳۴:۰۲
ویرایش شده توسط پروتی پاتیل در تاریخ ۱۳۹۹/۶/۲۰ ۱۹:۳۵:۰۳

قدم قدم تا ‏ روشنایی، ازشمعی در تاریکی تا نوری پرابهت و فراگیر!
می جنگیم تا آخرین نفس!!
می جنگیم برای پیروزی!!!‏
برای عشق!!!!‏
برای گریفیندور.



پاسخ به: كلاس مراقبت از موجودات جادويي
پیام زده شده در: ۱۳:۰۹ چهارشنبه ۲۹ مرداد ۱۳۹۹
#8
1. قدرت تغییر شکل لوگومبا از چی نشات می‌گیره؟ (1 امتیاز)

از تجربیات هر فرد.
اگر قرار باشه توضیح بیشتری بدم ترجیح میدم همراه با ذکر یک مثال باشه.
لوگومبا قدرت این رو داره که قلب و مغز فردی که بهش نگاه می کنه رو بدون هیچ سانسوری ببینه یعنی عملا شما در برابرش خود واقعیتون خواهید بود.
از طرفی دیگه باید یادآوری کنم که همه ی انسان ها بخشی از گذشته اشون در مغزشون و بخشیش در قلبشون حک میشه. ممکنه اتفاقی در گذشته افتاده باشه که الآن شما حتی یادتون نیاد چی بود؟ چی شد؟ اما اثری که اون اتفاق حالا چه خوب چه بد روی احساسات شما گذاشته روی قلبتون اثر میگذاره و عملکرد درست یا اشتباه شما در اون موقعیت در مغز ثبت میشه. تمام این هاست که شخصیت شما رو می سازه برای همینه که خیلی از افرادی که کودکی های سختی داشتن در بزرگسالی تبدیل به افرادی هنجارشکن میشن.
پس نتیجه گیری کلی میشه اینکه لوگومبا شمای واقعی رو نشونتون میده، اونی که شاید ته ته قلبتون پنهانش کردید و تنها ترین و شاید ارزشمندترین آدم دنیاست.


2. لوگومبایی که شما دیدین از نظر ظاهری چه شکلی بود؟ یا توصیف کنین، یا نقاشیشو بکشین! (5 امتیاز)


راستشو بخواید دلم نمیخواست از واقعیتی که لوگومبا نشونم داد صحبت کنم. اما جادوآموزم و معذور، پس باید بگم.
وقتی مقابلش ایستادم خودمو دیدم مثل آیینه ای که جلوم ایستاده باشه، این موضوع کمی خوشحالم کرد آخه تصور کردم خیلی خوبه که داره بهم نشون میده خودمم و توی هر شرایطی مثل مایعی که در ظرف های مختلف راحت فرم می گیره، نیستم. هم رنگ جماعت شدن حد و حدودی داره که خب گویا من رعایت می کردم وگرنه لوگومبام خودمو نشونم نمیداد.
لباس هایی که تنم بود رنگارنگ بود ولی باید بگم اصلا به هم نمی اومدن. اگر اجازه بدید بگم چی تنم بود بعدشم تفسیر خودمو میگم.
شما یه هودی با رنگ های رنگین کمانی که در هم تنیده شدن تصور کنید که آستین هاش خیلی بلنده و نوک انگشت هام فقط معلومه اونوقت این هودی جذاب با چی تنم بود؟ با یه شلوار پارچه ای دم پا گشاد که دم پاش از خیلی از دامن هام گشاد تر بود.
تا یادم نرفته بذارید براتون بگم پارچه ی این شلوار چه رنگی بود. کاش فقط یه رنگ بود، نه اصلا کاش چند رنگ بود، کاش طرح نداشت.
شما یه سبز چمنی رو در نظر بگیرید که روش طرح برجسته ی گل باشه، نه یه مدل گل، نه دو مدل گل که باید خدمتتون عرض کنم صدها مدل گل ریز مختلف که حتی دوتاشونم نبود که مشابه باشن. حالا شما فکر کنید بخواید با این شلوار یه جا بشینید، نصف گل ها له میشن و حامیان طبیعت، همینایی که فاز محیط زیستی دارن میان سراغتون چهارتا طلسم میریزن سرتون که آی داد و آی فغان که طبیعت رو خراب می کنید و براتون مهم نیست چه بلایی سر کره ی زمین میاد.
من یه اشاره ی کوتاه به کفش هام هم می کنم و بعد میرم سراغ احوالات روحیم که سخن در موردشون زیاد است.
خب باید بگم با این شلوار یه پوتین ارتشی پام بود. و این تنها قسمتی از تیپم بود که تفسیری براش ندارم.
شرایط روحیم خیلی درهم بود. یه خوددرگیری خاصی در لوگومبا مشاهده کردم موقعی که میخواست بگه من آدم شادی بودم و هستم یا اینکه آدم غمگینیم.
از اونجایی که ما یه رگ هندی داریم و خب هندیام تا تقی به توقی میخوره و اصوات مناسب حرکات موزون تولید میشه از خودشون حرکات موزون در میکنن، منم به طرز داغونی می رقصیدم، البته از یه جانور انتظار خاصی هم نمیشد داشت.
روی صورتم یه لبخند وسیع و طویل و گنده نقش بسته بود که الآن هرچی تلاش می کنم اونقدر از ته دل بخندم نمیشه، بحث خواستن نیست بحث نتوانستنه چون که ماهیچه های صورتم یاری نمیکنن که انقدر منقبض بشن تا من براتون همونجوری که دیدم بخندم.
تا اینجا فضا شاد بود، رنگا شاد، لباسا مناسب خنده، لبخند عظیم و حرکات موزون اما داشتم گریه می کردم اونم نه یه اشک عادی که آدم خودشو قانع کنه از شدت خنده است نه، داشتم زار میزدم.
دور چشمام گود رفته بود و نوک دماغم قرمز شده بود. مژه هام بهم چسبیده بود و توی سفیدی چشم هام مویرگ های قرمز رو میشد دید.
و در آخر باید از موهام بگم، بلندیشون به زانوهام می رسید و رنگشون هم مشکی پر کلاغی بود. روی سرم هم یه تاج گل یاس که روشون چند تا پروانه هم نشسته بودن بود.

3. علت این که لوگومبای شما به شکلی که تو سوال 2 توصیف کردین در میاد، چیه؟ با توجه به جوابی که به سوال 1 دادین توضیح بدین. (4 امتیاز)

من اول سوال دو یه اشاره هایی به تفسیرم از اینکه چرا خودم رو دیدم کردم ولی بعدش یادم افتاد یه سوال داریم کلا برای این کار واسه همین لطفا اون اولشو توی سوال دو در نظر بگیرید بقیه اشم همینجا خدمتتون عرض می کنم.

من آدم شاد و خوش بینی هستم، یعنی تا وقتی بدی یه آدم کاملا بهم ثابت نشه از نظرم آدم خوبیه. از خندوندن آدما لذت می برم و برام مهمه که اگر کسی رو تنها و غمگین دیدم هرکاری که از دستم براش برمیاد انجام بدم. با توجه به این توصیفاتم اون لبخند از ته دل خیلی راحت قابل درکه.
امام چرا این لباس ها تنم بود؟ خیلی اهل مد نیستم ولی سلیقه ام هم در انتخاب زمان هیچ وقت ثابت نبوده، شده یک سال همش لباس هایی با رنگ خنثی بپوشم و بعدش همشونو بذارم کنار جوری که هیچ وقت وجود نداشتن. خیلیا هستن از بلوز و شلوار بیشتر از انواع دیگه ی لباس استفاده می کنن اما من به همه نوع لباس عشق می ورزم. انواع اقسام دامن شما می تونید تو کمدم ببینید همون طور که همه نوع شلوار در هر رنگی که بخواید دارم. خیلی وقت ها با توجه به روحیات اون روزم لباس می پوشم و این نشونه ی خوبی برای اینکه حدودا اون روز حالم چطوره ست. وقتی این لباس ها رو تنم دیدم متوجه شدم لوگومبا میخواد همین عدم ثبات در سلیقه ام رو بهم نشون بده.
اما گل های روی شلوارم واسه چی بود؟ من تو زندگیم همچین شلواری نداشتم اما تا دلتون بخواد گل چیدم.
بچه که بودم یکی از تفریحاتم این بود که مجموعه درست کنم. مسافرت که می رفتیم دفتر برمیداشتم و گل هایی که توی اون منطقه وجود داشت رو می چیدم و مثلا دفتر گل های فلان قسمت کشور رو جمع آوری می کردم. تفسیرم خودم اینکه توی دنیای گیاهان یه قاتل زنجیره ایم که آه گل ها دامنمو گرفته و روی شلوارم بودن تا من نتونم بشینم، تو سوال قبل اشاره کردم که نمیشد با اون شلوار نشست، وقتی نتونم بشینم پاهام ورم میکنه و خون هم توی پاهام جمع میشه و در نهایت اتفاقات جالبی برام نمی افته.
چرا گریه می کردم؟ چون تنهام. خیلی لحظات سختی داشتم تو زندگیم که جز اینکه شجاع باشم و خودمو جمع کنم تا هرجوری شده اون وضعیت رو درست کنم چاره ای نداشتم. خیلی وقتا می ترسیدم ولی تصمیم می گرفتم ادامه بدم و نذارم ترس تمام وجودمو تسلیم شرایط سختم کنه. گریه می کردم به حال تمام اون لحظات.
و اما در مورد تاج گل یاسی که روی سرم بود باید بگم یاس گل مورد علاقه ی منه، عطری که استفاده می کنم همیشه باید رایحه ی یاس رو در خودش داشته باشه و لای دفتر های خاطراتم گل یاس میذارم تا کاغذهاشون خوش بو باشه. این ها مثال های کوچیکی بود که میشد بزنم تا بگم چه قدر این گل رو دوست دارم و بهم آرامش میده پس منطقیه که لوگومبا یه بخشی از اون منِ واقعی رو به یاس اختصاص بده.


قدم قدم تا ‏ روشنایی، ازشمعی در تاریکی تا نوری پرابهت و فراگیر!
می جنگیم تا آخرین نفس!!
می جنگیم برای پیروزی!!!‏
برای عشق!!!!‏
برای گریفیندور.



پاسخ به: پایگاه بسیج دانش‌آموزی هاگوارتز
پیام زده شده در: ۲۳:۰۶ چهارشنبه ۲۲ مرداد ۱۳۹۹
#9
با عرض سلام و درود بر آرمان های بسیج هاگوارتز
اینجانب به عنوان یک بسیجی شجاع وظیفه شناس اولین ماموریت خود را تقدیم می نمایم.


ده لامصّبا! شما که انقدر دم از شجاعت می‌زنین پس کی می‌ریزین تو خیابون؟ همش حرف! همش مصلحت! تا کی تحمل کنیم؟ دیگه بسه!
+4


ویرایش شده توسط ماروولو گانت در تاریخ ۱۳۹۹/۶/۹ ۳:۳۲:۴۵

قدم قدم تا ‏ روشنایی، ازشمعی در تاریکی تا نوری پرابهت و فراگیر!
می جنگیم تا آخرین نفس!!
می جنگیم برای پیروزی!!!‏
برای عشق!!!!‏
برای گریفیندور.



پاسخ به: هاگوارتز در تاریخ (داستان‌های یک مدرسه‌ی در دست احداث)
پیام زده شده در: ۲۲:۲۷ چهارشنبه ۲۲ مرداد ۱۳۹۹
#10
وقتی ترس کسی از چیزی بریزه دیگه ریخته و ترس رفته از روح به روح باز نمی گرده و روح بی ترس دیگه چیزی برای از دست دادن نداره و وقتی کسی روحش چیزی برای از دست دادن نداشته باشه تهدید ها به فرصت و وحشت ها به تفریح تبدیل میشن.
لیسا که از کاربرد هیجان انگیز ملاقه برای هدف قرار دادن ملاج مردم تازه با خبر شده بود با ذوق ضربات با شدت متفاوت به سر مردمی که بهش ابراز علاقه می کردن وارد می کرد و به خودش امتیاز های یک تا پنج امتیازی میداد.
کم کم جیغ های وحشت زده به جیغ های ذوق زده تبدیل میشدند. از طرف دیگر اتاق دقیقا جایی که زاخاریاس دراز کشیده بود صدای یهو گفتن در حال اوج گرفتن بود.
زاخار که بعد از سه بار تجربه ی سقوط متوجه شده بود که این بازی سر دراز داره و قرار نیست با کف گیر از روی زمین جمعش کنند با خودش فکر کرد بهتره دست از جدی بودن برداره و کمی لذت ببره.
تنها کسی که توی اتاق هنوز به طور ممتد جیغ می کشید فلور بود. بعد از تکراری شدن صورت خشمگین خانواده اش از فرصت پیش آمده استفاده کرد تا حرف دلش رو که همیشه موقع دعوا نمی تونست بگه، بگه.
_چیه؟ چرا زل زدی به من؟ گاز بگیری گاز می گیرما.
_من هیچ وقت توی این دوستی کم نذاشتم تو همیشه متوقعی.
_عمه خانوم فکر کردی یادم میره بین ما و بقیه ی برادرزاده هات فرق میذاشتی؟

فلور فرصت کمی داشت تا دق و دلی هاش رو خالی کنه چون به سرعت افراد عوض میشدند و باید با حضور ذهن بالا نق میزد.

اون طرف وسط جنگل

نیم ساعتی بود که مودی و همراهان بدون اطلاع از توهمی که بسیجی های حبس شده تو اتاق حشره بهش دچار شده بودن، به دنبال آستریکس می رفتند. مودی که از کش پیدا کردن این ماجرا عصبی و خسته شده بود با حرص پرسید:
_راه میانبری وجود نداشت؟
_دا داریم از میان بر میریم دیگه؟
_حالا ما مطمئنیم که جفت براش پیدا کنیم بو از بین میره؟
_والا تو کتابا که می گفتن نر ها برای اینکه توجه ماده ها رو جلب کنن قدرت و زیبایی و خصوصیات خودشونو تو چشم ماده می کنن تا از رقیب هاشون جلو بیفتن، حتما این حشره نتونسته ویژگی خوب از خودش نشون بده.
_شایدم این بوی بد ویژگی ایه که اتفاقا باید باهاش جلب توجه کنه.
_یعنی داری می گی هرچی بد بو تر خاطرخواه بیشتر؟ یعنی الآن داریم میریم جایی که ممکنه کلی از اون بد بو ها باشن؟

مودی با عصبانیت نگاهی به اسنیپ و هلنا انداخت و در حالی که مرلین رو قسم میداد تا بهش آرامش عطا فرماید تا این بسیجی ها رو تبدیل به لوله های متحرک نکنه گفت:
_اردو علمی نیومدید که دارید محتوای علمی تولید می کنید.
_به هر حال باید بدونیم دنبال چه جفتی باید بگردیم.
_جفت جفته دیگه. اینا حشره ان حشره ها این چیزا حالیشون نیست که.
_اتفاقا چون حالیشون نیست باید حواسمون جمع باشه اگر نتیجه ی این ازدواج حشراتی با قدرت تولید بوی بدتر از این باشن چی؟





ویرایش شده توسط پروتی پاتیل در تاریخ ۱۳۹۹/۵/۲۲ ۲۳:۰۱:۲۱
ویرایش شده توسط پروتی پاتیل در تاریخ ۱۳۹۹/۵/۲۲ ۲۳:۰۲:۱۰
ویرایش شده توسط پروتی پاتیل در تاریخ ۱۳۹۹/۵/۲۲ ۲۳:۰۴:۳۲

قدم قدم تا ‏ روشنایی، ازشمعی در تاریکی تا نوری پرابهت و فراگیر!
می جنگیم تا آخرین نفس!!
می جنگیم برای پیروزی!!!‏
برای عشق!!!!‏
برای گریفیندور.







هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.