هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

مقاله‌ها :: کارگاه داستان‌نویسی

هري پاتر و نبرد نهایی - فصل 1


هری سعی کرد تا خود را به لبه ی پرتگاه برساند تا شايد راه نجاتی يابد.به پايين پرتگاه نگاه کرد موجهای بلندی را ديد که خود را به سنگهای عظيم می کوفتند و سپس کفی سفيد از آن ها بجا می ماند . اگر کسی ازاينجا به پايين پرتاب می شد مسلما اگر از صخره ها جان سالم به در می برد موجهای وحشی دريا او را نيست ونابود می کرد. برای يک لحظه توده ی سنگ عظيم وسپيد رنگی که در سمت راستش بود توجهش راجلب کرد .با سرعت هر چه تمام تر به طرف توده ی سنگ دويد و خود را پنهان نمود . صدای ولدمورت را شنيد که مهيب می خنديد:[1] هری در ذهنش آن لحظه را بياد آورد که چوبش را برای نجات دادن نويل از دست داده بود اگر چه چوبش را از دست داده بود ولی
اکنون نويل زنده بود و به دنبال آخرين بازماندگان يگان ققنوس بود.
[2]هری تمام عزم خود را جزم کرد تا جوابی به ولدمورت بدهد ولی ناگهان صدای بلند و مهيبی را شنيد وبعد صدای ولدمورت را که داشت فرياد می کشيد :( نه اسنيپ نه ) و اينبار صدای خنده ی اسنيپ بلند شد هری به ارامی سرش را از پشت تخته سنگ بيرون آورد و اسنيپ را ديد که نجينی مار محبوب ولدمورت را دردست داشت وچند متر انطرف تر ولدمورت افتاده بود و چوب جادويش هم از دستش خارج شده بود. [3]
( نه ولدمورت عزيز خودت خوب می دونی که اين مار ارزش زيادی برای هردومون داره
ولی در مورد خيانتکار بودن من " من از تو هميشه برتر و بهتر بودم در وجود من چيزای با ارزش زيادی که تو حتی يکی از اونارو هم نداشتی تو يک پليد واقعی هستی . تو با اون مادر ديوانت که وارث اسليترين بوده)) و صدای خنده اش بلند شد . هری برای اولين بار شادی واقعی را در چهره ی سرد و بي روح اسنيپ می ديد [4]
بعد هری ديد که اسنيپ حرکتی آرام رو به سوی ولدمورت کرد و چوب جادويش را بالا برد و فرياد کشيد:[5] وسپس مارمحبوب ولدمورت را به هوا پرتاب کرد و به او نشانه رفت و نور سبز رنگی از چوبش منتشر شد و مار قطعه فطعه شد و روی زمين افتاد ولدمورت فرياد بلندی از خشم کشيد . هری ديد که ولدمورت وقتی اسنيپ غرق در شادی نابود کردن آخرين جاودانه ساز بود به جلو لغزيد( درست جايی که چوب هري افتاده بود) و چوب را زير شنلش پنهان کرد و وقتی اسنيپ به سويش چرخيد تا کار او را يکسره کند ولدمورت ناگهان چوب هری را از زير شنلش بيرون اورد و فرياد کشيد :[6] و اسنيپ در جايش خشک و مچاله شد .صورتش نشان می داد که درد سختی را متحمل شده است0 ولدمورت فرياد زد [7] و بعد کنار قطعات مار عزيزش ايستاد و با خشم گفت:))بيا بيرون هری. بيا پدرت اينقدر ترسو نبود حتی مادرت هم مثل توپنهان نشده بود. هری برای اخرين بار گردن اويزی را که بعد از مرگ دامبلدورورفتن به خانه ی قديمی پدر و مادرش در انجا يافته بود و روز تولد هری پدرش او را به مادرش هديه داد بود و اکنون در گردنش بود را فشرد و دست بر روی نگين براق و درخشان ان کشيد و احساس کرد که پدرش در اخرين مبارزه ی او حاضر هستند و بعد به رن و هرميون که کمي ان طرف تر بر روی زمين افتاده بودند نگاهی انداخت. ان ها ديگر تکان نمی خوردند هری برخواست و از پشت تخته سنگ بيرون امد و فرياد زد :[8] و بعد درست رو به روی ولدمورت ايستاد. ولدمورت به سينه ی او نشانه رفت و فرياد زد:[9]هری چطوری پسرم؟ نويل همه چيز را برای ما تعريف کرد که ولدمورت چگونه شما را غافلگيرکرده [10] نه فقط بيهوش شده اند و کمی زخمی شده اند [11]:هری کجاست؟ [12]:همه چيز تمام شد پسرم. هری انجا ايستاده [13]:پس ولدمورت کجاست؟[14]:نه مودی ان ها مرگ خوارانند مگر انها را نمی شناسی ؟[15]:نترس هری ديگر مرگ خوار بودن معنی نمی دهد.چون انها ديگر قدرت ندارند [16]:هری تو قدرتی داری که او هيچگاه نداشته است و ان قدرت عشق است ((.نگين زيبا ودرخشنده –ی گردنبند مادرش طلسم ولدمورت را به خودش بازتابانده بود و ولدمورت برای هميشه نابود شده بود.
یادداشت ها
  1. هری کوچولو از من نترس بيرون بيا تا با هم صحبت کنيم
    می دونم که چوب جادوت رو از دست دادی.
  2. بيا بيرون هری نمی خوای که من اونجا بيام.
  3. نه اسنيپ هميشه شک داشتم که تو وفادار باشی ولی حالا مطمئنم . اون مارو رها کن و بذار بره
  4. وارث اسليترين يک ديوانه بوده با پسری پليد و قاتل که حتی پدر خودش را با عقده هايش کشت ولی مادر من يک شاهزاده بوده يک ساحره ی خون پاک" که بجای چپيدن توی يک کلبه ی پر از دود و کثافت" تو هاگوارتز تحصيل کرده و جزء بهترين ها بوده خوب اون پسره ی ترسو کجاست مرده يا هنوز زنده هست از زنده بودن تو بايد اونم زنده باشه تا پيش بينی رو محقق کنه می دونی اون پسربه من خيلی کمک کرد جاودانه سازها رو اون پيدا کرد اون پسره ی احمق خيلی برای من مفيد بود ارزو می کردم وقتی به اينجا برسم اون تو را هم طبق اون پيشگويی کشته باشه تا اون اخرين سد من برای رسيدن به بالاترين قدرت جادو باشه البته می دونی که کشتن او خيلی اسانتر از نابود کردن تو هست من اون پسر را زنده نگه داشتم حتی بعد از مرگ دامبلدوروقتی که سرشار از کينه و نفرت بودم و عشق کشتن او وجودم مو می سوزوند من اين پسر رو برای اين نگه داشتم چون می دونستم که خيلی برام مفيده درست مثل دامبلدور.
  5. خداحافظ آخرين جاودانه ساز
  6. آواکداورا
  7. اين سزای توست ای خيانتکار پست
  8. من هيچ وقت از تو نترسيده بودم و هرگز هم نخواهم ترسيد من از مرگ هيچ وحشتی ندارم کسی که بايد از مرگ وحشت داشته باشه تويی نه من
  9. اگر چه تمام جاودانه سازهای من نابود شده اند و بيشتر يارانم کشته شده اند ولی من با نابودی تو به بزرگترين هدفم می رسم اماده باش هری من امروز و در اين لحظه ی با شکوه به يک پيشگويی احمقانه پايان می دهم و بزرگترين دشمنم را هم نابود می کنم هری به چوب جادويش که اکنون ديگر در دست ولدمورت بود نگاهی کرد نور سپيدی از چوب جاری مي شد و به سوی اومی امد نگاهی انداخت و سپس چشم هايش را بست هری به شدت به عقب پرتاب شد و بر روی زمين افتاد ايا مرده بود ؟ چشم هايش را گشود ولی ولدمورت را اطرافش نديد در سينه اش درد عجيبی را احساس می کرد به گمان هری مرده دردی را احساس نمی کند پس او می بايست زنده باشد دستش را تکان داد و نيم خيز شد ولدمورت را نديد پس از جايش بر خواست شنل سياه رنگ ولدمورت را بر لبه پرتگاه ديد به ان سمت دويد ولی فقط شنلش بود . در اين هنگام اسمان پر از جادوگران و ساحره هايی شد که گروهي از ان ها عضو يگان ققنوس بودند و گروهی از مرگ خواران که همگی بر روی زمين امده بودند لوپين به سوی هری دويد و او را در اغوش گرفت مودی لنگ لنگان به سوی ان ها می امد و فرياد می کشيد :
  10. .هری بهت زده بود نمی دانست برای ولدمورت چه اتفاقی افتاده و چرا مرگ خواران اينقدر ارام و ساکت بر لبه ی پرتگاه جمع شده اند. تنکس بالای سر رن و هرميون ايستاده بود هری اندوهبار فرياد زد انان کشته شده اند تنکس با لبخندی گفت :
  11. در اين هنگام اقا و خانم ويزلی هم رسيدند اقای ويزلی سر رن را بر روی پايش گرفت . رن چشم هايش را گشودو گفت
  12. اقای ويزی با لبخند گفت
  13. هری با تعجب از مودی که در کنارش بود پر سيد
  14. مودی لنگ لنگان هری را به سمت پرتگاهي که مشرف به دريا بود کشاند( انجا که مرگ خواران ايستاده بودند ).هری گفت
  15. مودی با ملايمت گفت
  16. هری به سمت لبه ی پرتگاه رسيد . مرگ خواران راه را برای او باز کردند . هری چوبش را که بر لبه ی پرتگاه افتاده بود برداشت و به پايين نگاه کرد . ولدمورت را ديد که بر روی تخته سنگ عظيم خاکستری رنگ افتاده و چهره ی سپيد کريه اش در هم مچاله شده و رو به کبودی می زد هری نفسش را برای لحظه ای فرو برد درد سينه اش فزونی يافت . دستش را بر روی گردنبند يادگار پدر و مادرش گذاشت که يک مرتبه خشکش زد.گردنبند را فورا بيرون اورد نگين سپيد و درخشان ان شکافی عظيم برداشته بودحالا به ياد حرف دامبلدور افتاد که مي گفت
قبلی « هري پاتر و آغاز پايان - فصل 19 هری پاتر و دالان مرگ - فصل 3 » بعدی
API: RSS | RDF | ATOM
جادوگران®
بی‌شک دیدگاه هر کس نشانه‌ی تفکر اوست، ما در برابر نظر دیگران مسئول نیستیم
فرستنده شاخه
لرد مخوف
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۴/۲۲ ۱۸:۵۸  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۴/۲۲ ۱۸:۵۸
عضویت از: ۱۳۸۴/۹/۶
از: خانه رایدل
پیام: 125
 Re: خوبه
خوب بابا حالا خودتو نگير چشمت ميزنمت ها يا اينكه ميام سراغت كارتو يه سره ميكنم متوجه ميشي كه؟ :angel: :angel:
لرد مخوف
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۴/۲۲ ۱۸:۵۳  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۴/۲۲ ۱۸:۵۳
عضویت از: ۱۳۸۴/۹/۶
از: خانه رایدل
پیام: 125
 هري پاتر ونبرد نهايي
عالي بود .........عالي
Aripotter
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۴/۲۲ ۲:۵۴  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۴/۲۲ ۲:۵۴
عضویت از: ۱۳۸۴/۹/۱۶
از: ناکجا آباد
پیام: 400
 خوبه
باید بگم مقاله ات بد نبود میشه گفت خوب بود
فقط امیدوارم این مقاله با مقاله ی من اشتباه نشه من اونو از سایت حذفش کردم.
خب در هرحال خوب بود
کمال تشکر را دارم
حال می کنید من هی اولین نفر میشم به روتون نمی آرم؟

هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.