هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

مقاله‌ها :: کارگاه داستان‌نویسی :: كارآگاه پاتر

کارآگاه پاتر-فصل 1


اولین فصل از فن فیکشن خودم میذارم. امیدوارم نظرتون مثبت باشه.
فصل اول: اپارتمان عجیب
زمین که رویش را به طرف خورشید برگرداند، متوجه شد لطف بزرگی به جوان مو سیاهی کرده است که در یکی از آپارتمان های کوچک لندن، روی تختی دراز شده بود و معلوم بود کم تر از 2 ساعت خوابیده است. مسلما این آپارتمان محل کار جوانک بود، یک میز قدیمی اما بزرگ پشت به پنجره، سه مبل در اطراف میز، یک گلدان خشکیده در گوشه اتاق، یک کمد در گوشه ی دیگر، که یکی از لت های درش شکسته بود و محتویات کمد را نشان میداد؛ دو دست بارانی، چند پیراهن کثیف، دوسه شلوار ناهموار و یک دست کت و شلوار رسمی. دو تخت در مقبل هم به دیوار میخ شده بود، که در یکی از آنها مرد جوان دراز شده و در دیگری مردی هم سن و سال او ، شاید 2 3 ماه بزرگتر خروپف می کرد. پسر جوان اولی موهای بسیار به هم ریز و پر پشت و سیاه، چهره ای متفکر اما معمولی، و قدی بلند داشت. موهایش به عمد روی پیشانی اش ریخته بودند، و انگار جادو آنها را نگاه داشته بود. پسرجوان دیگر، موهای قرمز و بلند داشت، صورتی کشیده و سفید، و سبیلی سیاه که در صورتش احمقانه جلوه می کرد.
روی در قهوه ای آپارتمان نوشته شده بود:
1245
هری جیمز پاتر
کارآگاه خصوصی
با مجوز مخصوص
اعتماد مردم به این تابلوی عجیب، که اطلاعات کمی در اختیار کذاشته بود؛ کمی عجیب جلوه می کرد، اما افراد کمی میدانستند که این تابلو را زن جوانی با موهای قهوه ای که نشان روی سینه اش حاکی از آن بود که کارمند جائی به نام وزارت جادوگریست؛ آن تابلو و به کل آن آپارتمان را طوری حادو کزده است که مردم به آن اعتماد کنند و داخل شوند و اصلا به جوانی کارآگاه های داخل آن توجهی نکنند.
مرد جوان در این فکر بود که جه قدر کاهل و تنبل است، سه ماه از ماموریت وی گذشته بود، اما هیچ نکرده بود. روزی را به خاطر آورد که کاغذی در دفترش به سرش خورد که روی آن نوشته شده بود:
"خدمت هری پاتر
گارآگاه وزارت سحر و جادوی انگلستان
سریع به دفترم بیا.
روفس اسکریم جیور"

او خسته تر از آن بود که به انشای عجیب و سریع نامه توجهی کند. او دیشب تا ساعت پنج در حال متقاعد کردن یک ارتش مردمی از یکی از روستاهای شرقی یود که از رفتن به میدان چنگ میترسیدند، اما او به عنوان رئیس کارآگاهان مجبور بود آنان را متقاعد کند:
_« ببینید دوستان ، الان ما در مورد جنگ جهان جادوگری صحبت نمی کنیم، در مورد جان خود شما و خانواده تان صحبت میکنیم. اگر یکی از روسها و یا قزاق هائی که در دریای شمالند به روستای شما حمله برند، رحم نمیکنند. شما جادوگرید و قدرت دفاع دارید، اما به فکر موگل های بی دفاع هم باشید. بدتر از آن، اگر آنها به دنیای جادوگری پی ببرند؛ به بدتر از روسها و قزاق ها عمل میکنند، خودتان ، خانوادتان؛ هیچ فکر کرده اید...»
با اینکه حرف حسابی می زد اما لحنش متقاعد کننده نبود، او هیچ خانواده نداشت.
بعد از هزاران حرف و وعده، در حالی که فکر می کرد اگر بخواهد برای هر هزار نفر اینقدر التماس کند، بلاخره آنان را راضی کرد و در حالی که کلاهش را در دست داشت تا غیب و ظاهر شود، درد جانگدازی به سراغش آمد.
کنار راهرو زنی هم سن و سال خود دید که موهای بلند قهوه ای و بلوز و دامن رسمی کارمندان وزارت خانه تنش بود. اما او آنقدر قرق در افکارش بود که بهترین دوستش را، هرچند که چند ماهی ندیده بودش، باز شناسد. زن گفت:
_ « سلام هری! خوشحالم که میبینمت!»
او ناگهان ایستاد و برگشت و با تته پته گفت:
_« سسلام هرمیونن... چطوری! کجا هستی؟»
هرمیون جواب داد:
_« طرفای کوبلنز بودم، یکی از ارتشهای ما آنجا شکست خورده بود و من پرستارش بودم. خوبه که دولت آلمان طرف ما برگشت... راستی تو مگه نمیدونستی؟»
هری فقط جواب داد:
_نمی دونستم.
به طرف دفتر وزیر دوید و متوجه شد هرمیون هم دنبالش می آید.
متعجب گفت:
_ تعقیبم می کنی؛ هرمیون؟
هرمیون با تعجب گفت:
_ میرم پیش وزیر؟
_کلفتی؟
هرمیون ضربه اش را زد:
_ جلوی من از وزیر درست صحبت کن.
هری متوجه شد لال شده است. درسکوت کنار هم به اتاق وزیر رفتند.
وقتی وارد اتاق شدند، هری متوجه شد او در اتق تنها نیست. بجز هرمیون که با هم رفتند، معاون وزیر که خود وزیر قبلی بود، کورنلیوس فاج، روی صندلی های مجلل دیگر مردی که می دانست مدیر آزکابان است، تمام شهرداران و استانداران، صاحب منصبان و دوسه کارمند ساده و تنها دوستش که او را در این وضع درک می کرد، رون ویزلی را در آنجا دید.
رون سفید بود.
وزیر گفت:
_ سلام آقای پاتر . بنشینید.
هری با ناراحتی نشست. هر وقت به او "آآقا" می گفتند، حتما یک کار بغرنج از او می خواستند. از اولین سال استخدامش در آنجا هرگز کسی به او آقا نگفته بود. چون می گفتند که برگزیده شده تا مردم را از دست ولدمورت خونخوار، نجات دهد، او را کارگر خود حساب می کردند و احترام به او را خبط بزرگی میدانستند. او آنقدر در افکار خود قرق بود که نفهمید وزیر حرفش را به نصفه رسانده:
_پاتر؟
_بله؟
_ می شنوی؟
_ نه قربان، تا صبح بیدار بودم.
_ اما گوش کن. چون با اینکه تو تا بحال هیچ کار نکردی، اما یک ماموریت برایت دارم.
_بفرمایین.
_می دونی که قراره همه ی جادوگرای ضد اسمشونبر برن آمازون قایم شن؟
_بله.

_خوب... تو باید بمونی
_متوجه نمی شم.
_باید بمونی. تو باید در نقش یک موگل مراقب باشی.
_تنها؟
_آدم های ترسو اول این سوال را می پرسند. نه، با جناب ویزلی. اونم مثل تو بیکاره بوده.
هری که از جمله ی رئیس خوشش نیامده بود، گفت:
_ چرا موگل؟
_ برای اینکه ولدمورت خیال کنه جادوگری نیست.
_اما اون منو دیده. میشناسم.
با این حال، مجبور شده بود بماند. یک هفته طول کشید تا جادوگران فرانسه و انگلستان متحد با هم به قعر جنگل های آمازون بروند. جائی بهتر از این برای قایم شدن زنان و کودکان و از کار افتادگان نبود. دنیا به طرز اعجاب آوری کوچک شده بود.
وزیر به او گفته بود که هروقت لازم شد، برایش جغدی می فرستد و اعلام میدارد که به میدان جنگ رود. و اطمینان داده بود که کمتر از یک ماه نخواهد شد.
اما اکنون سه ماه گذشته بود، و در نقش یک کارآگاه خصوصی از کشورش، با نشستن پشت میز زوار دررفته اش دفاع می کرد.
هرمیون پیشنهاد کرده بود که در نقش کارآگاه خود را قایم کند، زیرا این شغلی مطرود بود. وبراستی تا بحال فقط یک پیرزن خرفت به آنان مراجعه کرده بود. برای آنان بسیار عالی بود، چون که پیرزن را با جادو راضی کرده بودند که چمدان نقره ایش را در خانه ی دخترش گم کرده.
اینگونه و با این افکار بود که وی بلند شد، با دلی پر از درد و نگرانی. هیچ خبری نبود.
لباس وصله پینه ایش را پوشید. وزیر فراموش کرده بود که برایشان پول بفرستد.
صندلی اش را کشید، روی آن نشست و با ناراحتی دستش را زیر چانه اش زد و به عنکبوتهای روی دیوار خیره شد.
البته روش کار میکنم و انشاش رو قشنگ تر میکنم. اگه بخواین فصل دومشو هم میذارم.
ممنون
تا بعد
mamadnazemi23@yahoo.com
قبلی « زندگينامه خالق هري پاتر به روايت خودش مهمترين زبان جادوگران » بعدی
API: RSS | RDF | ATOM
جادوگران®
بی‌شک دیدگاه هر کس نشانه‌ی تفکر اوست، ما در برابر نظر دیگران مسئول نیستیم
فرستنده شاخه
shnhp
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۱۱/۱۸ ۲۲:۲۸  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۱۱/۱۸ ۲۲:۲۸
عضویت از: ۱۳۸۴/۲/۱۱
از: میدان گریمولند
پیام: 15
 Re: کارآگاه پاتر-فصل 1
سلام خسته نباشی
از داستانت اتقاد دارم
اولا هری و هرمیون هیچوقت اینطوری با هم حرف نمی زنن
دوما حتی هرمیون هم در کتاب 6 به وزیر بد بیراه میگفت ؟؟؟ هیچ دلیلی برای دفاع اون از وزیر به این شکل وجود نداره
torshi
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۶/۱۹ ۶:۲۱  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۶/۱۹ ۶:۲۱
عضویت از: ۱۳۸۵/۲/۲۲
از: خونمون
پیام: 360
 باحاله
خيلي باحال بود.
tahere
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۶/۴ ۱۵:۱۵  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۶/۴ ۱۵:۱۵
عضویت از: ۱۳۸۵/۴/۷
از: سنـــــــت..مانگــــــــــو
پیام: 235
 خوب بود
اسمش زيبا بود..
مطلبش چنگي به دل نميزد..
كلا خوب بود.
رضوان
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۶/۳ ۲۳:۵۰  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۶/۳ ۲۳:۵۰
عضویت از: ۱۳۸۴/۸/۳
از: برج گریفیندور
پیام: 62
 کارآگاه هری پاتر
جالب بود ولی باید روی نثر و محتوایش بیشتر کار کنی
خسته نباشی...
تينا ساساني
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۶/۳ ۱۷:۱۷  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۶/۳ ۱۷:۱۷
عضویت از: ۱۳۸۵/۱/۱۱
از: there isn't any answer
پیام: 157
 كارآگاه پاتر
خوب بود ولي زياد چنگي به دل نمي زد يعني نه اينكه بخام بگم نويسنده كارش عيب داشته ها .آخه من در كل دوست داشتم يكم آب و تاب داستان بيشتر بود يكم آدم و گيج مي كرد يا حد اقل خنده دار بود اگه هيجان انگيز وترسناك نبود
erica
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۶/۳ ۱۵:۱۸  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۶/۳ ۱۵:۱۸
عضویت از: ۱۳۸۴/۶/۲۸
از: يه جايي نزديك خدا
پیام: 570
 بد نبود .
بد نبود . ولی خب ، خيلی هم جلب توجه نمی کرد . فکر کنم اگه موضوع داستانت جنگ و این حرف ها نباشه خيلی بهتره و استقبال بيشتری ازش به عمل بياد . و يا حداقل در مورد اين جنگ يک کم توضیح بدی بهتره .
mamadmm
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۶/۲ ۱۹:۵۱  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۶/۲ ۱۹:۵۷
عضویت از: ۱۳۸۵/۵/۳۱
از: همونجا که بقیه میایُن
پیام: 319
 Re: بماند
منظور جنگ جهانی جادوگریست .
D-Y-Z-2005
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۶/۲ ۱۱:۴۷  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۶/۲ ۱۱:۴۷
عضویت از: ۱۳۸۳/۱۱/۱۵
از: مریخ
پیام: 241
 بماند
نتوسنتم چیز زیادی از این داستان بفهمم. آخرش چی شد؟ جنگ جهانی و آلمان و آمریکا و...؟؟
دفعه بعد تو قسمت دوم یه پاروقی بنداز توضیح کوتاهی بده خواهش می کنم.
negin.sdh
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۶/۲ ۸:۳۴  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۶/۲ ۸:۳۴
گریفیندور
عضویت از: ۱۳۸۵/۳/۲۵
از: عمارت پوگین
پیام: 467
 Re: خیلی خوب بود!
عالی بود خیلی خوشم اومد
faraz_potter
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۶/۲ ۱:۴۷  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۶/۲ ۱:۴۷
عضویت از: ۱۳۸۳/۶/۲۸
از: fozool sanj
پیام: 280
 Re: خیلی خوب بود!
salam. baba kheyli bahal boodesh. vali bayad hajme fasla ro ziadesh koni. vagarne moshtarit mipare.
minoo
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۶/۲ ۰:۲۰  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۶/۲ ۰:۲۰
عضویت از: ۱۳۸۵/۵/۱۲
از: انتهای چشمان او (Hogwarts)
پیام: 25
 خیلی خوب بود!
خیلی خوب بود!اما دوست عزیز بیشتر هری<رون وهرمیون صحبت کنن!
اشکالش فقط همین بود!
با سپاس فراوان

هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.