هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

مقاله‌ها :: کارگاه داستان‌نویسی :: داستان‌های غیر هری پاتری

حماسه سیاوش ۲


سیاوش و دوستان به تخت جمشید رفتند و حالا...
فصل دوم: سرزمین جاودان
آنها به مرودشت رسیده بودند. حالا دیگر در تخت جمشید میگشتند. شیرهای سنگی, ابوالهول های پارسی, همای سعادت و گاوهای بالدار را میدیدند و از حیرت چشمانشان باز میشد. درست مثل دریا ندیده ای که به یکباره اقیانوس را  دیده باشد!

اما سیاوش, سارا و سام هنوز هیچ چیزی نفهمیده بودند. چه چیزی در انتظار آنها بود؟

خانم ناروئین جلو آمد و گفت: ساعت نزدیک به هفته. تقریبا پنج دقیقه مونده. توجه کنید که حول نشید یا داد و بیداد راه نندازید.حالا همتون بامن بیاین.

آنها دنبال خانم ناروئین براه افتادند. سرانجام به دیواری رسیدند که روی آن چندین سرباز هخامنشی حکاکی شده بودند. کسی آنها را نمیدید. سیاوش با خود فکر کرد: اصلا اینها وجود دارند؟ چرا هیچ کسی به آن سربازانی که پس از این همه سال سالم مانده بودند نگاهی نمی انداخت؟ هیچ!! چقدر عجیب بود.

آقای هوراست به بچه ها روی کرد و گفت: خوب عزیزانم. اینجا به دید افراد اونور کمی تاریکه. درواقع کمی ترسناکه. چون یکبار در سال1362 کسی که اومد اینجا تا این سربازای خوشتراش رو ببینه دیگه هرگز برنگشت. در واقع به جای دیگه ای رفت.... که ما میخوایم بریم. مردم فکر میکنن اینجا عقرب و مار وجود داره.

او به سنگ بزرگ پهلوی دیوار اشاره کرد. چه هولناک بود! سیاوش شک نداشت لحظه ای کژدم دیده است! به هر حال آن اطراف هیچ آدمی نبود.جز این نه نفر...

- حالا ما اینجا هفت تا سرباز داریم. بی زحمت هر کدوم جلوی هر یک از سربازان بایسته... خب، حالاروتونو هم به طرف سربازا برگردونین. خوبه، الان توی چشمان سربازان نگاه کنید. اونجا چیز خیلی کوچیکی حکاکی شده که به طور واضح شبیه یه جاییه. حالا چی میبینید؟

فرنگیس گفت: جنگل.

- خب فرنگیس. حالا بگو جنگل...

فرنگیس بار دیگر گفت: جنگل!

و رفت! سیاوش بی تردید دیده بود که موهای زیبای فرنگیس به طرف سرباز کشیده شد!

- خب عزیزان حالا هر چی که توی چشم سربازتون میبینید بگید و برید به جایی که خواستیم بریم...

سارا گفت: قلعه. و بعد هر یک چیزی میدید:

- پرنده!

- حوض آب!

-درخت بید! نه چناره!

سیاوش آبشار را دید و سام هم تپه را. همه رفته بودند. آقای هوراست و خانم ناروئین هم همین طور. آنها هر دو جزیره ای دیده بودند...

 

***

سیاوش احساس خوبی داشت. چقدر خوب... احساس خنکی و تازگی. انگار تازه میلاد یافته بود. هر چند هیچ گاه مادرش را ندید. حتی اینبار هم...

و حالا در کنار سربازی بود که روی صخره کنار آبشار حکاکی شده بود. آبشاری کوچک بود. اما صدایی سحرآمیز داشت.  به اطرافش نگاهی انداخت. جالب بود. در اطراف آبشار جنگل انبوه و سبزی بود. آیا اینجا بهشت بود؟ فرنگیس در کنار صخره کنار جنگل بود. چقدر زیبا شده بود. موهای بلند و قهوه ای تیره اش چه زیبا شده بود... در کنار آنهمه رنگ سبز و بهشتی!

قلعه ای درست در کنار جنگل بود. کوچک اما استوار. سارا انجا بود. در کنار دیواری که رویش سربازی حک شده بود.

چه پرنده ای... سیاوش تازه آنرا دیده بود. گفت شاید سیمرغ است. و بود... چون صدایش شبیه همان صدای زنگ ساعت یتیم خانه بود. پانته آ با آنهمه زیبایی و وقارش در کنار مجسمه سربازی بود که سیمرغ درست روی سرش نشته بود.

حوض آب هم در جایی قرار داشت که آبشار, هموار میشد. حوضی بزرگ و بهشتی بود و از آن پنج جویبار جاری میشد که هریک به سمت مکانهای مجسمه میرفت.  گویی کاشی هایش طلاست و هر قطره آبش نقره...  در وسط حوض, مجسمه سربازی بود و در کنار حوض, سپند قد بلند و خوش قیافه ایستاده بود.

و آن  بید زیبا که شاخه هایش از اطراف پراکنده بود  و سایه ای بهشتی بر زمین افکنده بود. چه قد و قامتی داشت... کاوه قوی هیکل هم در کنار مجسمه سرباز کنار درخت ایستاده بود.

در کنار بید, تپه ای بود و سام آن بالا در کنار یک مجسمه سرباز دیگر ایستاده بود.

سیاوش فراموش کرده بود که چرا اینجاست. آن همه زیبایی... و آن جزیره که در پشت سرش بود... او انقدر محسور زیبایی جلوی آبشار بود که پشتش را ندید.حتی جویبار های کوچک را هم ندید . آبشار کوچک از دریاچه ای بزرگ می آمد. آن دریاچه سخاوتمند , آبشاری شده بود و بعد آبشار روی زمین هموار میشد و بعد به حوضی بزرگ میریخت.سپس پنج شاخه جویبار کوچک تشکیل میشد که به سمت قلعه, پرنده, بید, جنگل و تپه میریخت. بالای آن صخره که آبشار از آن میریخت دریاچه ای نقره فام نمایان شد. سیاوش به بالای صخره رفت تا بتواند دریاچه را ببیند.

دو طرف دریاچه در آن انتها, دو کوه کوچک بود و در وسط دریاچه, جزیره ای سبز بود. مثل نگینی روی انگشتری به اسم  "دریا" مینمود...

و هوراست و ناروئین آن جا روی جزیره بودند:

-به سرزمین جاودان خوش آمدید...

 

ادامه خواهد داشت ...
قبلی « حماسه سیاوش ۱ حماسه سیاوش ۳ » بعدی
API: RSS | RDF | ATOM
جادوگران®
بی‌شک دیدگاه هر کس نشانه‌ی تفکر اوست، ما در برابر نظر دیگران مسئول نیستیم
فرستنده شاخه

هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.