هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

مقاله‌ها :: کارگاه داستان‌نویسی

بیرکا نامه فصل4


قسمت چهارم

- اوه مامان ...اینو ببین !
- ماتیس ... بیرکا ، اینا چی هستند ؟
قیافه ی ماریا متعجب و در عین حال خشمگین بود . بیرکا با دیدن چهره ی مادرش با انگشت به پدرش اشاره کرد .
- بابا گفت اجازه میده من برم مدرسه ....
بیرکا با دیدن چهره ی اخم آلود پدرش حرفش را قورت داد.
ماریا : ماتیس چی شد ؟ شما کجا رفتید بودید ؟
ماتیس : اوووه ... عزیزم ما ... رفتیم سر قرار و دو نفر دیگه رو هم دیدیم که مثل ما برای اون نامه اومده بودن ... بعد از اون مردی مارو به یک بانک برد و ما پولامون به پول جادوگری تبدیل کردیم ...
- چـــــــــــی ؟ ماتیس تو دیوونه ایی !
بیرکا آرام گفت : مگه شک داشتی ؟
ماتیس: خب بعدش ما به یه خیابون رفتیم که پراز جادوگر بود و لوازم های جادویی
ماریا در حالی که یکی از ابروهایش را بالا برده بود گفت : تو می خوای بیرکا رو به اون مدرسه بفرستی ؟
- اووم ... تا نظر تو چی باشه ... عزیزم
- نه دیگه خودت گفتی اجازه میدی نمیشه که !
- خفه میشی بیرکا
ماتیس این را اهسته و در حالی که داشت به ماریا لبخند می زد گفت .
ماریا : وقتی این وسایل رو خریدی اگه نفرستیمش مثل احمق ها رفتار کردیم.
او این حرف را زد سپس روی پاشنه ی پا چرخید و به آشپزخانه رفت .
بیرکا در حالی که داشت رقص برره میکرد (!)
- وری وریوری وری وریوری .... اوخ چرا میزنی ؟
ماتیس با بسته جارو توی سر بیرکا زده بود وبا این کارش باعث شد کاغذ بسته پاره شود.
- تو چرا جلوی دهنت رو نمیگیری احمق !
- اخه تو داشتی ....
- بسه دیگه ، این لوازمات رو ببر تو اتاقت منم میرم توی انبار چمدون رو پیدا کنم که اینها رو بریزی توش نمیشه که همین جوری تو اتاقت ولو باشه!

***

16 اوت ساعت 20 شب

- مامان اون لباس ابی رو نمی دونی کجاست؟
- دارم واست اطو می کنم .
- ماری شام چی داریم ؟ دارم از گرسنگی تلف می شم .
- تا ده دقیقه دیگه شام حاضر میشه ماتیس
ماریا کار اطو کشیدن لباسها را تمام کرد و به سمت اشپزخانه رفت تا میز را بچیند . بیرکا که هنوز دور خودش می پیچید و به دنبال چیزی میگشت.
ماتیس : بشین دیگه بیرکا اعصابم رو خورد کردی !
بیرکا : اخه نمیدونم سندیا کجاست ؟
ماریا با تعجب : سندیا ؟؟؟
- اره اسم طوطیم سندیا ست
ماتیس : فکر کنم رفته بیرون تو حیاط اخه گلهای باغ پشتی رو خیلی دوست داره
- بیاید شام حاضره .... اوه نه بیرکا این رو بگیر !
ماریا تازه متوجه شده بود که سندیا دارد درون قابلمه ی برنج بالا و پایین می پرد . او با یک دستش سندیا را گرفت و با دست دیگرش چیزی که به پای سندیا اویزان بود را جدا کرد ، بیشتر شبیه به یک نامه بود اما طولش به 6 سانت هم نمی رسید در همین حین که ماریا پاکت را بررسی میکرد پاکت مثل اب از دست ماریا سر خورد و در میان اسمان و زمین مثل قلم شروع به نوشتن کرد :
ساعت حرکت قطار مدرسه
2/1 8

این نوشته با رنگ ابی بر روی هوا نوشته شد سپس بخار شد واز پنجره ی باز به بیرون رفت . ماریا نگاهی به ماتیس انداخت ماتیس نیز حیرت زده بود . و با دهان باز به پنجره نگاه میکرد .

***

17 اوت ایستگاه کینگز کراس ساعت 14 : 8 دقیقه

- اوه ما الان درست بین سکوی 8 و9 هستیم ... خوب اون گفت دیوارو لمس کنیم ...!
ماتیس که گویا دوست نداشت این کار را بکند اهسته دستش را به سمت جلو دراز کرد و درست وقتی که دستش با دیوار تماس پیدا کرد از ان گذشت گویی انجا ابشار بود و در پشت ان غاری بود که قطار در ان قرار داشت
بیرکا : من اول رد میشم !
ماتیس : اوه نه شاید .... اونطرف خطرناک باشه اول من میرم
ماتیس همین که خواست قدم بر دارد ماریا سرفه کرد و باعث شد ماتیس به او نگاه کند: خانم ها محترم ترند!
بدین ترتیب یکی یکی به داخل دیوار و به دنیای شگفتی و جادو قدم گذاشتند.


قبلی « جایی به نام هیچ جا - فصل 1 جایی به نام هیچ جا - فصل 2 » بعدی
API: RSS | RDF | ATOM
جادوگران®
بی‌شک دیدگاه هر کس نشانه‌ی تفکر اوست، ما در برابر نظر دیگران مسئول نیستیم
فرستنده شاخه
torshi
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۶/۲۵ ۸:۲۷  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۶/۲۵ ۸:۲۷
عضویت از: ۱۳۸۵/۲/۲۲
از: خونمون
پیام: 360
 ايي
منتظر فصل بعدي...
goli
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۲/۲۸ ۲۰:۰۵  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۲/۲۸ ۲۰:۰۵
عضویت از: ۱۳۸۴/۱۱/۶
از: خيابون هاي لندن جا و مكان نداريم ما كارتون خواب ها
پیام: 48
 هاهاها
عالی بود هاها جرج ویزلی عقب مونده :bigkiss:
half-bloodprince
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۸/۲۵ ۲۰:۴۰  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۸/۲۵ ۲۰:۴۰
عضویت از: ۱۳۸۳/۶/۱۷
از:
پیام: 460
 مرحبا
بیرکا جان مثل همیشه عالی بود :bigkiss:

هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.