هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

مقاله‌ها :: داستان‌های تکمیل‌شده :: هری پاتر و انتقام نهایی

هری پاتر و انتقام نهایی - فصل 22


فصل بیست و دوم
داستان اسنیپ


مدت کوتاهی به همین منوال گذشت. عاقبت هری به آرامی گفت: متأسفم نمی خواستم فضولی کنم.
و سپس منتظر تأثیر حرفش در حالت دامبلدور شد. دامبلدور گفت: میدونم که خیلی کنجکاوی ولی این باعث نمیشه به اموال و خاطرات خصوصی من تجاوز کنی. در این مورد می بخشمت هری چون به هر حال ، دیر یا زود تو باید از این مسأله اطلاع پیدا می کردی.
بار دیگر اشک در چشمان دامبلدور جمع گشت: سوروس خودش اینطور خواست. فکر کنم خودت همه چیزو فهمیده باشی.
هری که کمی خیالش راحت شده بود گفت: فقط منظور پرفسور اسنیپ رو از کلمه همسرم نفهمیدم.
دامبلدور گفت: بله دلیل اصلی برگشتن اسنیپ به سمت ما همین بود. بر خلاف او چیزی که تو یا خیلی های دیگه فکر میکردن سوروس آدم خیلی احساساتی بود. به طوری که حتی وقتی به ولدمورت پیوست عاشق شد و تو دیدی اون حاضر شد خودشو فدای من بکنه. اون عاشق یه ساحره ماگل زاده شده بود. با توجه به طرز تفکر ولدمورت در مورد انسانها ، اسنیپ نمی تونست آشکارا به عشقش برسه در نتیجه ازدواج اونها مخفیانه صورت گرفت. حدود دو سال همینطور با هم زندگی کردند اما متأسفانه بعضی اوقات چیزهایی که ولدمورت میگه خیلی به واقعیت نزدیک هستند. مثلا همین حرفی که همیشه میزنه که میگه هیچ چیزی از لرد سیاه مخفی نمی مونه. سوروس از قدرت اون در ذهن خوانی خبر نداشت. وقتی لرد سیاه این موضوع رو فهمید خیلی عصبانی شد. خدا به سوروس رحم کرد که مدت کوتاهی قبل از این موضوع پیشگویی در مورد تو رو به ولدمورت خبر داده بود. در اون زمان سوروس دست راست ولدمورت بود و خیلی از مرگخوارها به جایگاهش حسادت می ورزیدن. ولدمورت هم با اینکه عصبانی بود ولی اسنیپو نکشت اون در تصور خودش به سوروس رحم کرد و فقط زنش رو کشت در حالی که سوروس برعکس این رو می خواست. میدونی هری همسر اون حامله بود احتمالا اون بچه الان هم سن تو میشد. اسنیپ مدت کوتاهی نیز در نزد ولدمورت بود ولی پس از مدتی مخفیانه پیش من اومد و حدود یک ماه برای محفل جاسوسی کرد. کارهای اون به قدری شجاعانه و مهم بودند که باعث شد من در دادگاه مرگخوارها مقابل وزیر جادوگری( بارتی کروچ ) بایستم. بقیه جریان رو هم خودت می دونی.
هری گفت: ولی اگه اسنیپ آدم خوبی بود چرا مرگخوار شد؟
دامبلدور گفت: البته این فقط و فقط برمیگرده به رفتار پدرت و گروهش با اون. اون همیشه در مدرسه از اونا سرکوفت میخورد. تحقیر شدن بدترین مجازاتیه که میشه برای یک فرد در نظر گرفت. اون هم میخواست از همه دنیا انتقام بگیره ، میخواست به همه بفهمونه که خیلی با عرضه هست. ولی پیوستنش به ولدمورت به جز یک تصمیم که از روی عصبانیت گرفته شده بود ، چیزی نبود. بعدها از تصمیمش خیلی پشیمون شد ولی خیلی دیر شده بود.
هری گفت: پس علاقه اون به جادوی سیاه و خون اصیل چی؟ اینا هم از روی عصبانیت دوست داشت؟!!
دامبلدور کمی جدی شد و گفت: نه. می بینی هری هر فرد در هر مقطع سنی به یک چیز علاقه داره که بعدا ازش دلزده میشه. مثلا تو حالا میتونی بدون کیدیچ به زندگی روزمره ات ادامه بدی ولی مدتی پیش هرگز حاضر نبودی کیدیچ رو ترک کنی. سوروس هم همینطور بود اون در خانواده خوبی بزرگ نشده بود مادرش دورگه بود و وقتی پدرش این موضوع را که قبل از ازدواج از او مخفی مانده بود ، فهمید تصمیم گرفت مادرش رو طلاق بده. همه این موارد و فشارهای پدرش مبنی بر ازدواج با یک فرد خون اصیل باعث شد تا اون برای پر کردن خلأ درون وجودش به جادوی سیاه روی بیاره. میتونی درکش کنی؟
هری وقتی کمی فکر کرد فهمید که حق با دامبلدور است. دامبلدور ادامه داد: تنها چیزی که در این روزها میتونه منو آروم کنه فکر کردن به احساس ولدمورته وقتی تو داری اونو میکشی. من مطمئنم که تو موفق میشی. ولی یادت نره انتقام همه رو بگیری.
هری گفت: ممنون. حتما این کارو میکنم.
دامبلدور گفت: خیلی خب حالا برو دیروقته. خیلی تمرین کن چون هفته دیگه میخوام روش انتقال دادن طلسم رو بهت یاد بدم.
باز هم یک روز دیگر در هاگوارتز و حالا هری کاملا احساس معلم ها را درک می کرد. روابط جینی و هرمیون ( بعد از دوئلی که با هم داشتند ) دوباره به حالت عادی برگشت ولی علت دعوا برای رون و هری به صورت یک راز دست نیافتنی ماند. هیچ خبر جالب یا عجیبی نبود به جز اینکه روابط لونا لاوگود و نویل صمیمی تر شده بود. بعضی اوقات که هری آنها را در کلاس یا راهرو میدید مجبور بود با نام بزرگ صدایشان کند ولی چشمکی نیز به همراه این خطاب نام میفرستاد.
مسابقات دوئل نیز به اواخر کارش نزدیک می شد و هری جایزه جالبی برای برنده در نظر نداشت. در حقیقت منتظر بود تا برنده مشخص شود و چیزی برای او بخرد که به کارش بیاید.
دابی هم هر روز برای هری غذا می آورد. هری در تمام اوقات بیکاریش مشغول تمرین جاوی پیشرفته بود. گرچه نمی توانست از فکر اسنیپ و زندگی سخت او بیرون بیاید.
هفته بعد روز شنبه هری صبح زود پیش دامبلدور رفت. دامبلدور گفت: سلام. تمریناتت چطور پیش رفت؟ آماده ای برای مرحله بعد؟
هری گفت: خوب بود. دیگه مشکلی ندارم. فکر کنم آماده ام.
دامبلدور گفت: خیلی خب این قسمت سخت تره و به انژی بیشتری نیاز داره. باید تمرکز زیادی داشته باشی. کافیه تصور کنی که طلسمی واقعا وجود داره و داره به صورت یک انرژی از دستت رد میشه. به مرور این کار هم برات عادی میشه. حالا با طلسم دیفیندو شروع کن.
هری گفت: یه سوال. نمیشه طلسمهایی مثل لوموس رو که دیده نمیشن اجرا کرد؟
دامبلدور گفت: چرا ولی این کمی سخته. باید طلسم رو همون طور که در آخر میبینی تصور کنی. ببین.
و دامبلدور دستانش را که مانند چراغی روشن شده بودند نشان داد. هری در این کار تا حدی موفق بود و جدیدا خودش نیز احساس می کرد به نبوغ عجیبی دست یافته است. پس از کمی تمرین در حالی که هری می توانست طلسم ضعیف دیفیندو را به طور نصفه اجرا کند ، دامبلدور گفت: خیلی خوبه هری اگه همینطور پیش بری بهت قول میدم حداکثر تا دو هفته دیگه جادوی سنتی رو بلدی.
بعد با حالتی که گویا نقشه ای میکشید به سقف خیره شد و دوباره ادامه داد: راستی هری در مورد مشاورت با وزیر نقشه هایی داری یا نه؟
هری گفت: نه ، تو چطور آلبوس؟ (اسم آلبوس تقریبا برای او و دامبلدور عادی شده بود).
دامبلدور گفت: راستش این کار وظیفه توئه ولی اگه بخوای میتونم مشاور ، مشاور وزیر بشم.
هردو با هم خندیدند. دامبلدور گفت: به نظر من اسکریم ژور برای ریاست بخش اورور ها مناسب تر بود. اون هیچ چیزی از سیاست ، اقتصاد و استراتژی جنگ نمی دونه. در این شرایط بهتره در سیاست و استراتژی جنگ راهنمایی بشه. اقتصاد در این شرایط جایگاه مهمی در دنیای جادویی نداره. در نتیجه کار ما اینه:
1- وزارت باید با کشورهای همسایه ارتباط برقرار کنه و از اونا کمک بخواد. چون بعد از انگلستان لرد ولدمورت سراغ کشورهای اطراف میره.
2- ما باید از ورود و خروج هر موجود جادویی سیاهی از کشور به شدت جلوگیری کنیم. گروههای تجسس و جانور شناسان باید این موجودات رو نابود کنن.
3- اوروها باید مراقب اطراف شهرهای مهم مثل هاگزمید باشن.
4- نیاز ما به اورور ها به شدت محسوسه پس باید هر جور شده ، حال با حقوق زیاد یا با پذیرش بیشتر آنها ، این نیاز رو بر طرف کرد.
فعلا همین چهارتا دستور العمل کافیه. دیگه اگه سوالی نداری میتونی بری ولی خیلی تمرین کن.
هری گفت: نه. سوال دارم. اول اینکه چطور کسی نفهمیده عکس تو در اتاق مدیر و بالطبع خیلی جاهای دیگه نیست؟ بعد میخواستم یکم در مورد محفل وکارهاش اگه میشه برام توضیح بدی.فقط برای هماهنگی.
دامبلدور گفت: خب در مورد تابلوم ، در حقیقت تابلو هست ولی هنوز کسی اونقدر باهوش در وزارت پیدا نشده که بتونه عکس جادوگری رو از عکس ماگلی تشخیص بده. در مورد محفل باید بگم اگه میخوای عضوش بشی این فکرو از سرت بیرون کن چون فکر نکنم اصلا وقت کنی فعالیتی داشته باشی. ولی اگه فقط اطلاعات میخوای باید بگم محفل دیگه نمی تونه کارشو آشکارا انجام بده چون فرض بر این هست که من مردم و محفل رو هم خودم تأسیس کردم و جانشینی ندارم. ولی در کل دیگه ریموس جاسوسی گرگینه ها رو نمی کنه. اکثر افراد دارن دارن با نیروهای سیاه مبارزه می کنن. بعضی ها هم دارن در وزارت کارها رو به سود ما پیش میبرن مثل کینگزلی.
هری فورا گفت: و مالفوی و مادرش چطور؟
دامبلدور گفت: اوووه... بازم همون بحث قدیمی. هنوز بهشون اعتماد نداری؟
هری گفت: نه. و تا وقتی که دلیلی نباشه نخواهم داشت.
دامبلدور گفت: خب پس دلیل میخوای پس بذار برات تعریف کنم.
هری روی صندلی تکانی خورد و خودش را برای شنیدن یک ماجرای تکان دهنده دیگر حاضر کرد.
قبلی « انواع نقد ادبی نقش پتي گرو در كتاب 7 » بعدی
API: RSS | RDF | ATOM
جادوگران®
بی‌شک دیدگاه هر کس نشانه‌ی تفکر اوست، ما در برابر نظر دیگران مسئول نیستیم

فرستنده شاخه
harry+potter
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۱/۳۰ ۱۶:۰۶  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۱/۳۰ ۱۶:۰۶
عضویت از: ۱۳۸۴/۹/۳
از:
پیام: 37
 badiii
bebin azizam shoma maro bad adat kardi pas chi shod dastan jadid.dar zemn khob ke javabe bache haro modi na mese baghiye ke asan maloom nist mikhonana ya na

هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.