هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

مقاله‌ها :: داستان‌های تکمیل‌شده :: هری پاتر و انتقام نهایی

هری پاتر و انتقام نهایی - فصل 24


اینم یک کمی رون و هرمیون.
فصل بیست و چهارم
روزهای شلوغ


فردای آن روز هری در حالی که همه خبرنگاران پشت سرش راه می افتادند. به وزارت رفت و یکراست به سمت سالن کنفرانس حرکت کرد ( مد آی مودی او را هدایت می کرد).
چند تن از بزرگان و کله گنده ها دور میزی نقره ای نشسته بودند. از سقف بیش از پنجاه لوستر بزرگ آویزان بود. حدود پنج خبرنگار هم وارد اتاق شدند و از افتخار به خود می بالیدند. در بین افراد دور میز هری چند نفر از جمله کورنلیوس فاج ، دولوروس آمبریج ، پرسی ویزلی و دالویش( محافظ شخص وزیر که اسکریم ژور معمولا از او استفاده نمی کرد) را شناخت. از بعضی نگاهها به راحتی میتوانست بفهمد که ، از اینکه پسری هفده ساله برای آن ها صحبت میکرد ناراحت شده بودند. بالاخره هری نگاهی به کل جمعیت کرد و گفت: آقایون و خانم ها خوش آمدید. ابتدا به همه مرگ وزیر جادگری رو تسلیت میگم. از اونجایی که همه میدونید ما برای چی اینجا جمع شدیم مستقیما میرم سر بحث اصلی...
دولوروس امبریج با لحن بدی حرف هری را قطع کرد و گفت: و من که نمیدونم چی؟
سپس در حالی که انتظار داشت همه به هری بخندند به جمعیت نگاه کرد ولی بعد متوجه شد که هری تسلط بیشتری بر روی جمع دارد در نتیجه ساکت شد.
هری گفت: خب بحث ما در مورد جانشین وزیره.
با گفتن این جمله چشم بعضی ها به وضوح بازتر شد. هری ادامه داد: و از اونجایی که مشاور وزیر مسئول انتخاب این فرد هست من دیشب جلسه ای با چند نفر داشتم.
آمبریج که دوباره تصمیم گرفته بود هری را اذیت کند گفت: اوه... البته با چندتا بچه.
اینبار جمعیت نتوانستند خود را کنترل کنند. خنده سرد آمبریج در این بین برای هری واضح تر بود. با خونسردی رویش را به سمت او برگرداند و گفت: برای اطلاعتون باید بگم که در غیبت وزیر مشاور اون که من باشم مسئولیت رو عهده دارم. حالا هم تصمیم گرفتم شما رو برای همیشه از وزارت اخراج کنم.
یک لحظه سالن ساکت شد. سپس آمبریج خنده وحشیانه ای سر داد و با صدای خیلی بلندی گفت: برای چی تو حق نداری این کارو بکنی. احمق!! بیشعور!! دیوونه!!
هری گفت: شما چندین جرم دارید: 1- توهین کردن به وزیر موقت. 2- ایجاد اختلال در هنگام جلسه. 3- شکنجه کردن یک پسر بچه پانزده ساله که برمیگرده به دو سال پیش. 4- توهین کردن به کسانی که من باهاشون جلسه داشتم.
آمبریج نگاهی خشم آلود به هری انداخت. وضعیت درست مثل دو سال پیش بود ولی حالا نقش ها عوض شده بود. این آمبریج بود که بخاطر حرفی که زده بود ، تنبیه می شد. خبرنگاران با اشتیاق تمام صحنه را میدیدند و از همه چیز موشکافانه نت برداری میکردند.
هری این حالت را به یاد داشت وقتی که آمبریج به حد مرگ عصبانی میشد. ناگهان حرکت عجیبی از آمبریج سر زد ، چوبش را بالا گرفت و سریعا چند طلسم به سمت هری فرستاد. قدرت هری در تمرکز باعث شد بتواند به سرعت فکر کند. چوبش با دستش فاصله نسبتا زیادی داشت. فقط یک راه مانده بود: جادوی پیشرفته...
سریعا سپر دفاعی درست کرد طلسمها به آن خوردند و به اطراف رفتتند. اینبار همه با تعجب به هری نگاه میکردند حتی آمبریج هم شیفته جادوی بدون چوب شده بود. هری به سرعت و یواشکی چوبش را در دستش گرفت و بالا آورد. می دانست که اگر جادوی پیشرفته را جلوی دیگران انجام دهد همانطور که دامبلدور گفته بود جایش در آزکابان بود. با دیدن چوب در دستان او نگاه همه خالی شد و هری فهمید حرکتش به موقع بوده است. چند تن از اورور ها که برای امنیت آنجا بودند آمبریج را بردند. هری می دانست که او را به آزکابان میبرند. حمله به وزیر جادوگری کار خطرناکی بود.
هری ادامه داد: بله از بحث خارج نشیم. دیشب وزیر جادوگری انتخاب شد و حالا من ایشون رو به شما معرفی میکنم.( همه چشمها روی هری قفل شده بود ) ایشون قبلا لیاقتشون رو با کارهایی که کردن نشون دادن. آقای آرتور ویزلی از این به بعد وزیر جادوگری خواهند بود. چند نفری دست زدند ولی بقیه هنوز قادر به حرکت نبودند. کم کم آنها نیز به جمعیت اضافه شدند.هری گفت: و حالا من شما رو با جناب وزیر تنها میزارم.
آقای ویزلی که کمی سرخ شده بود کنار هری رفت. هری به آرامی در گوشش گفت: خداحافظ. من دیگه میرم. و دستی پشت او زد.
وقتی هری خارج شد صحنه ای را دید که تصمیم گرفت برگردد ولی فشار جمعیت مانع از آن می شد و دیگر دیر شده بود. حالا او توسط جمعیت خبرنگاران کنجکاوی که سعی داشتند هویت وزیر را کشف کنند محاصره شده بود. سوالها از در و دیوار می بارید:
آقای پاتر وزیر جاوگری کیه؟
آیا شما اونو قبول دارید؟!
درسته که میگن شما وزیرو از بین دوستانتون انتخاب کردید؟!!!
..........
هری دستانش را بالا برد. همه ساکت شدند. هری در حالی که لبخندی گوشه لب داشت ، گفت: شما بعدا همه چیز رو میفهمید. خداحافظ.
و قبل از اینکه دوباره همهمه ایجاد شود آپارات کرد.
در گریمولد غوغایی بود. به محض اینکه هری آنجا رسید خانم ویزلی او را در بغل کرد: چه خبر بود؟ صداتو از رادیو شنیدیم ولی معلوم نشد چه مشکلی بین تو دولوروس پیش آمد.
رون ، هرمیون و جینی هم پشت سر مادرشان بودند. جینی ادای مادرش را در می آورد. هری خیلی خودش را کنترل می کرد تا نخندد. سپس همه چیز را در آشپزخانه برای آنها تعریف کرد. جینی از سرعت عمل هری به وجد آمده بود ( هری گفته بود که سریع با چوبش سپر دفاعی درست کرده است). رون که حالا کاملا به هری حسودیش می شد گفت: هنوز برام سخته که باور کنم پدرم وزیر جادوگریه.
هرمیون گفت: ولی لازم نیست دیگه خودتو بگیری.
و با این گفته نگاه معنی داری به رون کرد. خانم ویزلی نگاهش در بین آن دو نفر گیر کرده بود گفت: ببینم شما دارید یه چیزی رو از بقیه مخفی می کنید؟
رون گفت: نه !
هرمیون گفت: تمومش کن رون احتیاج نیست خجالت بکشی. بگو.
رون ناگهان دچار لکنت زبان شده بود: م... من .. با .... نه خودت بگو هرمیون.
هرمیون آهی کشید و گفت: خب باشه. خانم ویزلی من و رون یه تصمیمهایی گرفتیم.
خانم ویزلی که کم کم داشت موضوع رو می فهمید گفت: آها... چه تصمیهایی؟
هرمیون گفت: این که با هم... با هم... چیزه... ازدواج کنیم!!!!!
هر فکر کرد روابط رون و هرمیون به خطرناک ترین حدش رسیده بود. خانم ویزلی برخلاف هری وجینی اصلا تعجب نکرد. با ظاهری کلافه گفت: شما هنوز خیلی کوچیک هستید.
رون و هرمیون که گویا انتظار چنین چیزی را میکشیدند هردو با هم شروع به غر زدن کردند. هرمیون مدام می گفت: ولی پدر و مادر من گفتند مشکلی نیست.
خانم ویزلی با صدای بلندی گفت: ولی بعدا که بزرگ می شید!
بعد از چند لحظه رون و هرمیون ساکت شدند و خنده عجیبی کردند ، سپس همدیگر را در آغوش گرفتند.
وقتی هری جریان آمبریج را برای دامبلدور تعریف کرد ، دامبلدور گفت: عالیه هری. خیلی خوبه. حالا دیگه میتونی جادوی پیشرفته انجام بدی. دو روز دیگه برای امتحان میان سالت به همون جایی که قولشو بهت دادم می برمت. راستی طلسم نابود کردن جاودانه سازها رو که یادت هست؟
هری سری تکان داد و پرسید: خب اینجایی که میخوایم بریم کجاست و شما از کجا کشفش کردید؟
دامبلدور گفت: جایی که میخوایم بریم خیلی دوره. جایی در مصر.
هری گفت: مصر؟!همون جایی که اهرام زیادی داره ؟
دامبلدور گفت: آره!! در این کشور تعداد جادوگران کمه ولی اکثرا قوی هستن و تعداد زیادی از آنها در جادوی پیشرفته ماهرند. یکی از دوستانم که جادوگر توانایی هم هست در آنجا زندگی میکند و او نیز به محفل پیوسته و مدتی پیش به من خبر داد که در نقطه ای از شمال این کشور مرگ ها متعددی کشف شده. وقتی خودش برای اکتشاف به آنجا رفت تعداد زیادی مرگخوار را دید.
هری گفت: خب کی باید بریم اونجا من که وقت خالی ندارم؟
دامبلدور گفت: امیدوارم پیدا کنی چون این مسأله خیلی مهم تر از کارهای وزارته. میتونی فردا از آرتور مرخصی بگیری؟
هری گفت: خیلی خب اشکالی نداره.
هری همان موقع به وزارت خانه رفت و با وجود نارضایتی آقای ویزلی از او مرخصی دور روزه گرفت. هری عصر آن روز را تا شب مشغول صحبت با رون ، جینی و هرمیون بود.
جین سعی داشت هری را وادار کند که او را نیز همراه خودش ببرد. و رون و هرمیون تقریبا تمام شب را به هم نگاههای زیرزیرکی میانداختند و می خندیدند. هری گفت: نه نه نه... چند بار بگم نه؟! نمیشه جینی اینبار مسأله فرق داره. این امتحان منه و قراره خودم از خودم دفاع کنم. اونم در برابر حدود بیست ، سی تا مرگخوار. بعید نیست که یه موقع ولدمورت اونجا ظاهر بشه.
جینی گفت: خب اصلا چرا میرید اونجا چرا یه جای دیگه نمیرید؟ یه جایی که امن تر باشه.
هری گفت: چون دامبلدور حدس میزنه ولدمورت می خواد مصر رو تصرف کنه ولی هنوز مسئولین اون کشور نمی دونن و قبل از اینکه این اتفاق بیفته و مرگخوارای اونجا تعدادشون زیاد بشه من باید جلوشونو بگیرم.
جینی با اصرار گفت: اصلا چرا دامبلدور خودش اینکارو نمی کنه؟
هری که به رون و هرمیون که مشغول پچ پچ بودند نگاه می کرد گفت: آخه میخواد یه تیر و دو نشون بزنه! هم میخواد این کار انجام بشه هم اینکه منو امتحان کرده باشه. هی شما دوتا چی می گید باهم؟ بلند بگید ما هم بشنویم.
هرمیون با لحن خاصی گفت: داریم واسه زندگی آینده مون برنامه ریزی می کنیم!!
جینی با تعجب به هری نگاه کرد. انگار که هرمیون و رون جریان را خیلی جدی گرفته بودند. رون گفت: راستی هری هنوز نظرتو در این مورد به ما نگفتی؟
هری که انتظار نداشت چنین سوالی از او بپرسند گفت: اوه... خب... خوبه. آفرین!
هرمیون گفت: چی می گی هری؟ انگار حالت خوب نیست.
هری گفت: آخه چی بگم؟ مهم اینکه خودتون بخواید بقیه چیزا مهم نیست.
رون گفت: آفرین پرفسور! اینو که خودمونم می دونستیم.
و تا آخر شب که بچه ها به خوابگاهشان بروند حسابی با هم شوخی کردند.
قبلی « هری پاتر و مار آتشین 2 - فصل 17 نقشه های ولدمورت » بعدی
API: RSS | RDF | ATOM
جادوگران®
بی‌شک دیدگاه هر کس نشانه‌ی تفکر اوست، ما در برابر نظر دیگران مسئول نیستیم

فرستنده شاخه
harry+potter
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۲/۱۸ ۲۳:۳۹  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۲/۱۸ ۲۳:۳۹
عضویت از: ۱۳۸۴/۹/۳
از:
پیام: 37
 badi chi shod?hahaha
aghaye toopolooooo shoma ke in ghadr khob minevisi chera toolesh midi dar zemn in ye naghade kamelan bitarafanas shoma dari az vagheiyat farar mikoni va harry ro on tor ke na shoma balke hameye ma doost darim neshon midi na on tor ke hast(kheyli koshk neveshtam)vali kheyli toooooope

هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.