هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

مقاله‌ها :: داستان‌های تکمیل‌شده :: هری پاتر و آغاز پایان

هری پاتر و آغاز پایان - فصل 23


هري پاتر و آغاز پايان
فصل 23

هري ، رون و هرميون به آرامي از پله ها پايين رفتند . هيچ كس چيزي نگفت تا اينكه هري لگدي به پله ها زد و گفت:
من خيلي مي ترسم ... نكنه اون براي ولدمورت كار مي كنه...آخه دامبلدور نبايد يه نشونه اي براي ماها مي ذاشت اون كه از عدم اعتماد ما به اسنيپ خبر داشت.
هرميون با ناراحتي گفت:
اگر اين طوره كه براي ولدمورت كار مي كنه برنده ي اصلي اونه... چون اون با ولدمورته و ما سه تا تنهاييم.
رون گفت:
يعني الان مي ره تو دفتر دامبلدور؟
هري گفت:
احتمالا همين طوره ... مي ره و شايد بخاري ديواري رو از مدار خارج كرده باشه...درسته كه همه چيزش جور در مياد ولي...
-سلام هري!
هري صداي آشناي كالين كريوي را شناخت. چرا كالين هميشه بي موقع مزاحم مي شد؟
- سلام كالين! كاري داري؟
- پروفسور مك گونگال گفت صدات كنم.
- مرسي الان مي رم.
هري به رون و هرميون گفت:
شماها برين كتاب خونه من زود بر مي گردم.
سپس با عجله به سمت دفتر مديره ي جديد رفت. و درب آن را زد.
- بيا تو!
- سلام پروفسور منو كار داشتيد؟
- آره هري ... بيا بشين بايد يه صحبتي باهات داشته باشم.
هري مودبانه روي صندلي نشست .
- بيا بيسكوييت نعنايي بخور.
- نه مرسي ميل ندارم...فقط ببخشيد... ميشه يك كمي زود تر بگيد؟
- چي شده هري چرا رنگت پريده؟
هري دستهايش را به سرعت در جيبش فرو برد تا مك گونگال لرزش آنها را نبيند. سپس مديره گفت:
مشكلي پيش اومده؟
- نه نه ! شما بگيد!
- آها... خوب اگه انقدر عجله داري باشه!
سپس كشوي ميزش را كشيد و از داخل آن پاكتي را درآورد و آن را به هري نشان داد و گفت:
خوب ... مي دوني چيه... من اين پاكت رو يه روز بعد از مرگ دامبلدور از توي دفترش پيدا كردم... روي ميز بود. بازش كن!
هري پاكت را باز كرد و كاغذ پوستي ضخيمي را از داخل آن بيرون اورد.

به مدير جديد هاگوارتز و همين طور محفل

از شما خواهشمندم تا زمانيكه اطلاعاتتان راجع به لرد ولدمورت تمام نشده است
دستور حمله را صادر نكنيد. لطفا با هري پاتر دانش آموز سال هفتم هاگوارتز مشورت كنيد.
او به شما مي گويد چه زماني وقت آن فرا مي رسد.

باتشكر
آ.د.ب.س.ا.ا.د.
د.د.پ.س.ه.ر.س.


هري با تعجب به برگه نگاه كرد . اين حروف چه مي توانست باشد؟ او سرش را بلند كرد تا عكس العمل پروفسور مك گونگال را ببيند . اما او صبورانه هري را نگاه مي كرد . پس از لحظه اي مكث گفت:
هري تو منظور آلبوس رو فهميدي؟
هري گفت:
متن نامه رو بله اما حروف زيرش رو نه!
مك گونگال كه ظاهرا از جواب هري خوشحال شده بود گفت:
پس بگو تو و دامبلدور چي كار مي كردين؟
- نه...نه... نمي تونم بگم پروفسور... نمي تونم...
مك گونگال عصباني شد و گفت:
آخه چرا؟ شايد ما هم بتونيم كمكت كنيم.
هري جواب داد:
فقط دامبلدور مي تونست.
مك گونگال خسته شد وبا كنايه گفت:
پس هر وقت وقتش شد به ما بگو...خب ديگه مي توني بري!
- ببخشيد پروفسور مي تونم...حروف زيرش رو يادداشت كنم؟
- گمون كنم بتوني!
هري به سرعت حروف رو يادداشت كرد. ظاهرا مك گونگال به حروف اهميتي نمي داد . سپس هري از اتاق خارج شد. او با آخرين سرعتي كه مي توانست خودش را به كتابخانه رساند و همه چيز را براي رون و هرميون تعريف كرد.
هري به هرميون گفت:
ببين من تمام اميدم به توئه... تا حالا رمز كشف كردي؟
هرميون به هري لبخندي زد و گفت:
تا دلت بخواد ...من مطمئنم كه اين چيز سختي نيست. فقط يك كم تمركز مي خواد ... مي توني به من دو روز وقت بدي؟
- آو ...البته فقط قول بده كشفش كني!
هرميون به هري لبخندي زد و گفت:
قول مي دم.
رون به حروف نگاهي انداخت و پرسيد:
ممكنه جابه جايي حروف به ما يك كلمه رو بده؟
هرميون با حواس پرتي گفت:
نه فكر نمي كنم...هري!... فكر كنم يه چيزي پيدا كردم... اما غير ممكنه آخه چطور ميشه؟ انقدر آسون؟
- چيه پيداش كردي؟
- يه چيزي هست ولي مطمئن نيستم...آخه ظاهرش خيلي آسونه ممكن بود هر كسي اينو پيدا كنه...
- نه... مك گونگال اصلا اهميتي نمي داد... شايد فكر مي كرده مخفف اسمشه... ميشه؟
- من كه اسم كاملشو نمي دونم ... به هر حال اگر هم اون باشه فقط خط اولش جور در مياد...
- شايد خط دومش مخفف شغلهاش باشه...
هرميون كه ديگر حواسش پرت نبود گفت:
هيچ كدوم اينا نيست... بياين تا بهتون بگم...
او برگه را جلو كشيد و انگشتش را روي حرف اول گذاشت و گفت:
«آ» نشونه ي آلبوسه...
سپس دستش را پايين اورد و روي حرف آخر سطر دوم گذاشت و گفت :
«س» ، سين آلبوسه...
سپس حرف دوم خط اول را نشان داد و گفت:
«د»، دال دامبلدوره... و« ر» ، ر آخر دامبلدوره...خب تا اينجاش دامبلدور روال كار رو به ما ياد داد حالا مي مونه پنج تا كلمه ي ديگه... اولي با «ب» شروه ميشه و با «ه» تموم. دومي با« س» شروع ميشه و با «س» تموم . سومي با« ا» شروع ميشه و با« پ» تموم. چهارمي با« ا» شروع ميشه و با« د» تموم و اخري با« د» شروع ميشه و با« د» هم تموم ميشه.
- همچين آسونم نيست ها!
هرميون گفت:
به نظر من اين يه جمله است. نظر شما چيه؟
هري گفت:
آره بايد همينطور باشه.
- پس اگه يه جمله باشه آخرش فعله مگه نه؟
- آره!
هرميون گفت:
بياين ببينيم چه فعل هايي با «د» شروع مي شه و با« د» تموم.
- ديد.
- دميد.
- داد.
- دارد.
- دويد.
هرميون گفت:
به نظرم همين ها كافيه...آلبوس ـــــــ ديد.اين نميشه ... چون را نياز داره و ما اينجا «ر» و «آ» نداريم. آلبوس ــــــــ دميد.اينم نميشه چون فعل متمم به حرف اضافه است و در لازم داره پس اينم خط مي خوره.
- نه ... ممكنه به داشته باشه...
هري به حروف نگاه كرد و گفت:
آلبوس دامبلدور به ـــــــــــ ــــــــــــــ ـــــــــــــ دميد.
هرميون موهايش را پشت گوشش داد و گفت:
فكر نكنم... ولي احتمالا به كه تو مي گي درست باشه ... آخه دامبلدور به چه چيزي دميده؟
رون با خنده گفت:
شايد به بادكنك!
هري گفت: نه بابا حروفش در نمياد، تازه مگه كاري مهم تر از اون نداشته؟
هرميون گفت:
بچه ها خواهش مي كنم جدي باشيد.بيايد بقيه ي فعل ها رو پيدا كنيم...
هري كه حوصله اش سر رفته بود گفت:
من به خودم اميد ندارم... هرميون تو اونو كشف كن منم با رو ن در باره ي اسنيپ صحبت مي كنيم.
- آفــــــــرين هري!
- چي شد؟
- سيوروس اسنيپ ! كلمات چهارم و پنجمش سوروس اسنيپه...آفرين!
هري كاغذي را كه هرميون روي آن جملات را امتحان مي كرد به سوي خودش كشيد و گفت:
آلبوس دامبلدور به سيوروس اسنيپ ـــــــــــــ داد/دميد/دارد/ دويد/ ديد.
رون با خوشحالي گفت:
حالا بايد يه كلمه پيدا كنيم كه با «ا» شروع و به «د» ختم بشه.
-فهميدم... به سيوروس اسنيپ اميد داد.
هرميون كه قانع نشده بود گفت:
آخه اين جمله به مك گونگال چه مربوطه؟
هري گفت:
بياين با فعل هاي ديگه كار كنيم.
هرميون با آشفتگي گفت:
نبايد انقدر سخت باشه... به نظر من اين يه جمله است كه ما تاحالا خيلي شنيديم.
هري گفت:
ديد و دويد و دميد خط مي خوره چون تركيب جمله به هم مي خوره...دامبلدور به سيوروس اسنيپ ـــــــ دارد؟
- اميد؟
- نه ... از خط اميد پميد بيا بيرون...
هرميون گفت:
اين يه جمله است كه ما شنيديم.
يكدفعه هري با دست به پيشاني اش زد و گفت:
فهميدم... آلبوس دامبلدور به سيوروس اسنيپ اعتماد دارد... خودشه!
هرميون تصديق كرد:
آره...درسته... خود خودشه!
رون گفت:
اي ول هري! كشفش كردي! اين خيالمونو درباره ي اعتماد به اسنيپ راحت مي كنه...
- درسته... دامبلدور مطمئن بوده مك گونگال اين نامه رو بهت نشون مي ده... آخيش ديگه خيالم راحت شد.
هري با خوشحالي گفت:
حالا مي تونيم به اسنيپ اعتماد كنيم...اما يه چيز خيلي عجيب غريبه... دامبلدور اهل رمز و سر نبود!
هرميون كاغذ را غيب كرد تا كسي نتواند آن را پيدا كند و بعد گفت:
مجبور بوده... چون هر چيز ديگه اي جاي اين بود ... مك گونگال بازش مي كرد...
سپس گفت:
آخ كه چقدر گرسنمه بريم... وقت شامه... هري فردا خيلي كار داريم... يعني اون يكي جان پيچه كجاست؟
هري گفت:
منم خيلي گرسنمه... اصلا هم حوصله ي فكر كردن ندارم... فردا همه چيز معلوم ميشه...
سپس دست رون را گرفت و او را از سرجايش بلند كرد و هر سه به سمت سالن غذاخوري رفتند...
...شايد تا چند ساعت ديگر دو جان پيچ ديگر از ولدمورت خنثي مي شد...

قبلی « هری پاتر و آغاز پایان - فصل 22 وارثان تاريكي_ فصل 3 » بعدی
API: RSS | RDF | ATOM
جادوگران®
بی‌شک دیدگاه هر کس نشانه‌ی تفکر اوست، ما در برابر نظر دیگران مسئول نیستیم

فرستنده شاخه
professor_snape
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۵/۸ ۱۱:۰۹  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۵/۸ ۱۱:۰۹
عضویت از: ۱۳۸۵/۴/۲۱
از: خانه ی شماره ی12 گریمولد پلیس
پیام: 127
 هوووووووووووووووووووووم
چه جلب

هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.