فهرست مندرجات |
گرگینهها
" تو فقط منو بین اعضای محفل یا تحت حمایت دامبلدور توی هاگوارتز دیدی! اصلا از دیدِ اکثریت جامعهی جادوگری نسبت به موجوداتی مثل من خبر نداری! وقتی از شرایطم مطلع میشن, حتی حاضر نیستند با من حرف بزنند!"
- -- نظر ریموس لوپین گرگینه در مورد شرایطش
گرگینه, انسانی است که به هنگام طلوع بدر کامل ماه تبدیل به نیمه-گرگی ترسناک و مرگبار میشود. این شریط توسط آلودگی به " لایکانتروپی" یا به اصطلاح گرگینگی ایجاد میشود.گرگینه به شکل گرگ ظاهر میشوند اما تفاوتهای بارزی با آنها دارند.
مخلوطی از پودر نقره و آوریشن کوهی در محل گزیدگی جدید سبب برهم آمدن زخم شده و قربانی قادر خواهد به شکل گرگینه حیاتش را ادامه دهد, هرچند داستانهای غمانگیزی در مورد جادوگرها و ساحرههایی نقل شده که التماس کردهاند آنها را بکشند ولی تبدیل به گرگینه نشوند. معجون گرگافکن که توسط داموکلس اختراع شده, به گرگینه اجازه میدهد که ذهن انسانیاش را هنگام تغییر شکل حفظ کند.
گرگینهها قادر به انتخاب بین تغییر شکل یا عدم آن نیستند و به هنگام تغییر دیگر به یاد نمیآورند که هستند و حتی اگر شرایط آن پیش بیاید ممکن است بهترین دوست خود را هم بکشند. با این وجود میتواندد تمام تجربیات خود موقع تغییر شکل را بعد از بازگشت به فرم انسانی به خاطر بیاورند.
"من تا مدتها از هویت گرگینهای که به من حمله کرده بود, خبر نداشتم; حتی دلم برایش میسوخت چون فکر میکردم هیچ کنترلی نداشته, چون خودم میدانستم تغییر شکل چه احساسی دارد. "
- -- دلسوزی ریموس لوپین برای دیگر گرگینه ها
گرگینگی یک بیماری جادویی است که از تماس بین بزاق و خون حاصل میشود, بنابراین وقتی که یک گرگینهی تغییر شکل یافته,انسانی را گاز میگیرد, قربانی نیز تبدیل به گرگینه میشود. بیشتر ماگلها به گفتهی پروفسور مارلو فورفانگ به سبب شدت جراحات وارده میمیرند. اگر گرگینه در فرم انسانی خود, قربانی را گاز بگیرد, آنها تنها تمایلات گرگمانند پیدا میکنند, مثلا به گوشت خام علاقهمند میشوند. جای هر گونه زخم ناشی از گرگینه,چه در فرم انسانی و چه در فرم حیوانی, برای همیشه اثرش میماند. اما زخم تازه را میتواند با مخلوطی از پودر نقره و آویشن کوهی بست. گرگینگی ارثی نیست و اگر گرگینهها از شریک انسانی خود بچهدار شوند, آن بچه هیچگونه تمایلات گرگمانند نخواهد داشت که مثال آن تدی لوپین, پسر ریموس و نیمفادورا تانکس است.
اگر دو گرگینه هنگام بدر کامل و در فرم حیوانی خود جفتگیری کنند, اتفاق خیلی عجیبی میافتد. نتیجهی این جفتگیری که تنها دوبار طی تاریخ پیش آمده است, گروهی از توله گرگهای حقیقی است که تبدیل به گرگهای بسیار زیبا میشوند و تنها راه تشخیص آنها از دیگر گرگها از طریق هوش نزدیک به هوش انسان آنهاست.
به همین دلیل, شایعات مبنی بر وجود گرگینهها در جنگل ممنوعهی زمینهای قلعهی هاگوارتز در واقع در مورد گروهی از تولههای گرگنماهاست که به لطف مجوز آلبوس دامبلدور, مدیر مدرسه در جنگل رها شدند و همچنان آنجا زندگی میکنند. معلمها هم هیچوقت این شایعات را رد نکردند چون دور نگه داشتن دانش آموزان از جنگل برای آنها بسیار مطلوب بود.
درمان
متاسفانه در حال حاضر هیچ درمانی برای گرگینگی وجود ندارد. اما بعضی از بدترین اثرات آن را میتوان با معجون گرگافکن کاهش داد. این معجون به گرگینه اجازه میدهد که ذهن انسانی خود را طی تغییرشکل حفظ کند و در نتیجه نگران آسیب زدن به دیگر انسانها یا به خودشان نباشند. ساختن این معجون بسیار دشوار است و محتویات پیچیدهای دارد. به گفته ی ریموس لوپین, طعم آن تهوع آور است ولی اضافه کردن شکر آن را بی اثر می کند. از آنجایی که خطر گرگینه تنها متوجه انسانهاست, همراهی آنها با دیگر حیوانات به هنگام تغییر شکل ظاهرا باعث قابل تحمل شدن آن میشود چرا که گرگینه کسی را ندارد که به او آسیب بزند و تمایل کمتری برای آسیب زدن به خودش خواهد داشت.
به گفته ی گیلدروی لاکهارت, افسون هومورفوس میتواند گرگینه را به فرم انسانی برگرداند. اما به توجه به شهرت لاکهارت به دروغگویی و کارهایی که برای کسب محبوبیت بیشتر کرده بود, اطلاعاتش قابل استناد نیست. در عین حال, با توجه به اینکه خیلی از ادعاهای لاکهارت بر اساس تجربیات جادوگران قابل اعتمادتر هستند (موفقیتهایی که او بعد از خلاصی از شر آن جادوگر, به اسم خودش ثبت کرد), احتمالش هست که این افسون وجود خارجی داشته باشد. برخلاف باور ماگلها, نقره روی گرگینهها بیاثر است اما میتوان از آن برای بستن زخمها و جلوگیری از خونریزی در حملات شدید گرگینهها استفاده کرد.
تغییرشکل های ماهانه
" صدای زوزه ی وحشتناکی میآمد. سر لوپین در حال دراز شدن بود. همچنین هیکلش. شانههایش داشتند خم میشدند. روی صورت و دستانش مو به سرعت در حال رشد کردن بود و دستانش تبدیل به پنجه میشدند. "
- -- توصیف تغییر شکل ریموس لوپین
با اینکه در حالت عادی گرگینهها میتوانند زندگی طبیعی داشته باشند, به هنگام هر بدر کامل باید تغییرشکلی به شدت دردناک را از فرم انسانی به فرم موجودی شبه گرگ تجربه کنند. آنها توانایی تفکر انسانی را از دست میدهند و بسیار نسبت به دیگر انسانها – حتی آنهایی که دوستشان دارند, تهاجمی رفتار میکنند. با اینکه گرگینه معمولا ازطریق گاز گرفتن , قربانی خود را آلوده میکنند, گاهی شدت حملات آنقدر زیاد است که باعث مرگ قربانی میشود. در صورتی که انسانهایی در آن اطراف نباشند یا حیواناتی حضور نداشته باشند که همراهیشان کنند, گرگینه از فرط استیصال به خودش حمله میکند. این باعث میشود بسیاری از آنها مثل ریموس لوپین زخمهایی بر اثر خودزنی داشته باشند و به سبب تغییرشکل دشوار, دچار پیری زودرس شوند.
ظاهر
تشخیص گرگینهها از گرگهای معمولی آسان است, پوزههایشان کوتاهتر, چشمهایشان انسانی تر و دمهایشان پرزدارتر است و بیسبب تنها دنبال شکار انسانها هستند. در سایر مواقع, آنها به صورت انسانهای عادی هستند هرچند که دچار پیری زودرس میشوند و با ظهور ماه رنگپریده به نظر میرسند.
تعصب و تبعیض
" هم نژادهای من معمولا تولید مثل نمیکنند! اون مثل من میشه, کاملا مطمئنم - چطور میتونم خودمو ببخشم وقتی که با آگاهی قبلی خطر کردم که شرایطم به یک بچهی بیگناه منتقل بشه؟ و حتی اگه با یک معجزه اون شبیه من نشه, صد بار براش بهتره که پدری نداشته باشه تا ازش احساس شرمساری کنه!"
- -- ریموس لوپین و ترس او از انتقال گرگینگیاش به فرزند هنوز متولد نشدهاش
گرگینهها عموما در جامعهی جادوگری مطرود هستند و مورد ترس هستند. به نظر میرسد مردم فکر میکنند که گرگینهها حتی در فرم انسانی هم میتوانند خطرناک باشند. بسیاری از مردمی که گرگینههای شناخته شده هستند در موارد متعدد از جامعه طرد شده و مورد تبعیض قرار گرفتهاند. پیدا کردن شغل برای گرگینهها در جامعهی جادوگری بسیار دشوار است و بخصوص بعد از تصویب قانون ضد گرگینهها توسط دلورس آمبریج متعصب در دههی ۱۹۹۰ میلادی, مشکلات بیشتری هم پیش آمد.
به همین سبب بیشتر گرگینه ها فقیر هستند; ریموس لوپین با کمک مالی دوستش جیمز پاتر اموراتش میگذشت و بعدها نیز به عنوان معلم دفاع در برابر جادوی سیاه در هاگوارتز مشغول به کار شد. در این فاصله او مشاغل متعددی داشت که بسیار از سطح توانایی وی پایینتر بودند و او مرتب از این شغل به آن شغل میرید تا همکارانش متوجه نشانههای گرگینگیاش نشوند. محل سکونت او در این دوره, کلبهای نیمه مخروب در یورکشایر بود. بعد از اینکه شرایط او توسط سوروس اسنیپ در هاگوارتز برملا شد و از آنجایی که بیشتر والدین مایل نبودند بچههای آنها اطراف یک گرگینه باشد, با وجود احتیاطهای ریموس و آلبوس دامبلدور, وی تصمیم به استعفا از تدریس گرفت. ریموس گفته است که اگر به خاطر لطف دامبلدور نبود, او هرگز قادر به تحصیل در هاگوارتز در کودکی نبود چرا که دیگر مدیران یک گرگینه را به مدرسه راه نمیدادند. وزارت سحر و جادو تلاش میکند که گرگینهها را کنترل نماید.
از سال ۱۶۳۷ میلادی, قانون کنترل گرگینهها تنظیم شد و به گفتهی نیوت اسکمندر, سالیانِ سال گرگینهها بین دو بخش هیولا و موجودات جادویی سازمان تنظیم قوانین و کنترل موجودات جادویی در گردش بودند. در یک مقطع زمانی, واحد ثبت گرگینهها و واحد دستگیری گرگینهها هر دو در بخش هیولا بودند در حالیکه در همان زمان, دفتر خدمات حمایت از گرگینهها در بخش موجودات جادویی بود. خود دلورس آمبریج به اشتباه از گرگینهها به اسم نیمه-اصیلها یاد میکرد وپیش نویس قوانین ضد گرگینهها را تنظیم کرد که تقریبا امکان یافتن کار را از آنها میگرفت.
با در نظر گرفتن دوستی بین کینگزلی شکلبولت و ریموس لوپین و بهبود حقوق مشنگ زادهها و جنهای خانگی بعد از سال ۱۹۹۸, احتمال دارد طی وزارت شکلبولت اصلاحاتی برای بهتر شدن تعصبهای علیه گرگینهها صورت گرفته باشد.
انتقام
به خاطر سرکوب و تبعیض علیه گرگینهها, بسیاری از آنها از جامعهی جادوگری متنفرند و جامعهی خود را تشکیل دادهاند. تحت رهبری فنریر گریبک, این جامعه مشغول به آلوده کردن هر چه بیشتر انسانها, بخصوص کودکان بوده است تا روزی آن قدر نیرو داشته باشد که کنترل جامعهی جادوگری را در دست بگیرد.
گرگینههای تحت فرمان گریبک طی جنگ دوم جادوگری به لرد ولدمورت خدمت میکردند و عقیده داشتند با رهبری او, زندگی بهتری خواهند داشت, هر چند که ریموس لوپین جاسوسی آنها را برای محفل ققنوس میکرد و مرگخوارها از بالا به آنها نگاه میکردند, مثلا هرگز به آنها اجازه ندانند که علامت شوم رو داشته باشند. از گرگینهها برای تهدید شهروندان به پیروی از ولدمورت استفاده میشد; برای نمونه, مونتگومری پنج ساله وقتی که مادرش حاضر به همکاری با مرگخوارها نشد, به شدت توسط گریبک مجروح شد. با اینکه در جنگ هاگوارتز تنها حضور گریبک چشمگیر است, ولی دیگر گرگینهها هم احتمالا همپای او کنار مرگخوارها جنگیدند. احتمالا آنها به جرم اتحاد با لرد ولدمورت به حبس ابد در آزکابان محکوم شدند یا به خاطر مقاومت در برابر دستگیری, کشته شدند. اطلاعی از اینکه قبلا نیز چنین جامعهای تشکیل شده است موجود نمیباشد اما به نظر میرسد این ایدهی جدید از گریبک بوده است. همچنین نمی دانیم که آیا همه ی اعضای این جامعه دستگیر شدند یا با توجه به " زیر زمینی" بودن آن, بعضی از اعضایش موفق شدند بگریزند و به تلاش خود ادامه دهند.
گرگینههای شناخته شده:
- فنریر گریبک – رهبر جامعهی گرگینهها و متحد مرگخوارها, از او به عنوان وحشیترین گرگینه ی تاریخ یاد می شود که بعد از جنگ دوم جادوگری زندانی شد.
- ریموس لوپین- در کودکی توسط فنریر گریبک گاز گرفته شد, عضو محفل ققنوس که توسط آنتونین دالاهوف طی جنگ هاگوارتز به قتل رسید.
- واگا واگای گرگینه – گیلدروی لاکهارت طی تدریس دفاع در برابر جادوی سیاه و در کتاب " گردش با گرگینهها" به او اشاره میکند. ممکن است این شخصیت کاملا زاییده ی تخیل لاکهارت باشد اما از آنجایی که او سابقه ی ثبت کارهای دیگران به اسم خود را داشت, ممکن است این گرگینه واقعی باشد اما توسط شخص دیگری شکست خورده باشد.
- یک گرگینه ی ناشناخته در بخش آرتور ویزلی طی بستری شدن وی در بیمارستان سوانح جادویی سنت مانگو. احتمالا او و لوپین با هم دوست شدند.
- نویسنده ی ناشناس " پوزه پشمالو, قلب آدم" که تجربهی دردناک دست و پنجه نرم کردن خودش با گرگینگی را طی دههی ۱۹۷۰ میلادی نوشته است.
- گروهی از گرگینه ها که زیر زمین زندگی میکنند و بیشترشان با وعده ی زندگی بهتر, به ولدمورت پیوستند.