- تاجالملوک عزیز، سلام. من ریموسم. راستش ماهی یک بار به وجودت احتیاج پیدا میکنم. اگه تو نباشی، معجون گرگخفهکنی درست نمیشه و من ممکنه یکی دوتا دوست و آشنا رو تیکهپاره کنم. یعنی خب... وقتایی که باشی هم گرگ میشم ها، ولی یه گوشه میشینم و خُرخُرم رو میکنم و تهش دوتا زوزه پنبهای بکشم که پیشیها بهم بخندن.
![](https://www.jadoogaran.org/uploads/smilies/smil5890df2f054ed.gif)
گیاه، روی پارچه زردرنگ جا خوش کرده و مانند چغندری خسته، به ریموس و قلم و کاغذ درون دستش زل زده بود.
- یه سری سوال داشتم ازت. میشه بهم بگی چطوری گرگ درونم رو خفه میکنی؟ آخه حتی پروفسور دامبلدور هم نمیتونه با هیچ افسونی، بدون این که به خودم آسیبی برسه آقا گرگه رو خفه کنه.
![](https://www.jadoogaran.org/uploads/smilies/smil53cfe0f673ef5.gif)
گیاه در آن لحظه، تنها تمایل داشت خود شخص ریموس را خفه کند.
- میشه بهم بگی چرا باید دو هفته دم بکشی تا بشه ازت معجون ساخت؟ آخه معمولا ما وقتی تو آشپزخونهی خونه گریمولد برنج میذاریم دم بکشه هم اینقدر طول نمیکشه معمولا. البته میدونم تو کارت افکندن گرگهای خوابیدهی درون ملته، ولی خب ما هم برنج خیس میکنیم که معدهمون زوزه نکشه دیگه.
![](https://www.jadoogaran.org/uploads/smilies/smil53cfdb8019fc3.gif)
گیاه، احساس بیمصرفی میکرد. آرزو داشت زبان میداشت تا چند واژهای نثار ریموس کند، اما دریغ از یک افسون.
- خب... الان صحبت نمیکنی؟ پروفسور کرو گفته باید باهاتون مصاحبه کنیم. سوروس هم اگه بفهمه مخفیانه اومدهم انبارش، دیگه برام معجون درست نمیکنه، بعد از هاگوارتز میندازنم بیرون.
![](https://www.jadoogaran.org/uploads/smilies/smil52413799807e4.gif)
گیاه، از شنیدن این خبر کمی به وجد آمد. تصمیم گرفت اینبار با مقداری شوق بیشتر، به سخننگفتن ادامه دهد.
- میگم به نظر خودت، میشه باهات شکلات درست کرد تا بهجای یه معجون تلخ، ماهی یک بار یهدونه شکلات با نوشیدنی کرهای زد تو رگ؟
![](https://www.jadoogaran.org/uploads/smilies/smil4f661872a7409.gif)
گیاه، سعی کرد این توهین را نادیده گرفته، و با سخن نگفتن، ریموس را بیشتر دلخور کند. ریموس نیز کمی از گیاه ناامید شد. آهسته دستمال را تا زد و روی گیاه را پوشاند. آن را درون قفسه موردنظر قرار داد و به آرامی از انبار مواد معجونسازی سوروس اسنیپ خارج شد. هنوز تا ماه کامل بعدی فرصت داشت، اما فرصتش برای ارائه تکلیف کلاس گیاهشناسی رو به اتمام بود.
آرام در انبار را بست و به سمت دفترش چرخید.
- ام... چیزه... چه شب زیبایی... مگه نه، سوروس؟
![](https://www.jadoogaran.org/uploads/smilies/smil524136ac4237c.gif)