فِلوریِن فورتِسکیو، صاحب یک بستنی فروشی در کوچه دیاگون، موضوعِ یکی از طرحهایداستانیِ شبحوار و حاشیهای است (روایتی که هرگز به کتاب های نهایی نرسید). هری با او در "زندانی آزکابان" ملاقات می کند و در آنجا می فهمد که فلورین چیزهای زیادی درباره جادوگران قرون وسطایی می داند. بعداً، هری کشف میکند که یکی از مدیران اسبقِ هاگوارتز شخصی به نامِ دکستر فورتسکیو بوده است.
افکار جی.کی.رولینگ:
فلورین از نوادگان دکستر است و من در ابتدا قصد داشتم فلورین مجرای سرنخ هایی باشد که باید به هری در تلاش و جستجویش برای یادگاران میدادم. به همین دلیل من تقریباً خیلی زود بین آندو آشنایی ایجاد کردم. در این مرحله، من تصور می کردم که فلورینِ تاریخدان، ممکن است اطلاعات کمی هم در مورد موضوعات مختلفی مانند ابرچوبدستیِ کهن و دیهیمِ ¹ روونا ریونکلاو، داشته باشد؛ اطلاعاتی که در خانه فورتسکیوها سینهبهسینه از اجدادشان نقل شده. همانطور که به جایی که این اطلاعات لازم بود رسیدم، کاری کردم فلورین ربوده شود، با این نیت که هریودوستانش او را پیدا کرده و نجات بدهند.
مشکل اینجا بود که وقتی قسمتهای اصلی یادگاران مرگ را مینوشتم، به این نتیجه رسدیم که فینیاس نایجلوس بلک، وسیله بسیار رضایتبخشتری برای انتقال سرنخ باشد. اطلاعات فلورین در مورد دیهیم نیز اضافه کاری بود، زیرا من می توانستم بهواسطهی یک مصاحبه با بانوی خاکستری، هر آنچه که خواننده لازم داشت را به او بدهم. در کل، اینگونه به نظر می رسید که بیدلیل اجازه دادم او را ربوده و سپس بکشند. او اولین جادوگری نیست که ولدمورت برای اطلاعات خیلی زیاد (یا خیلی کم)ش کشته است، اما تنها کسی است که برای مرگش احساس گناه میکنم، چون همهاش تقصیر من بود.
***
1ـ
دیهیمِ روونا ریونکلاو: نیم تاج روونا که یک میراث از خاندان سلطنتی جادوگری بود.