هری پاتر، آیینهی نفاق انگیز، هری پاتر و سنگ جادو، نیکلاس فلامل، سنگ جادو
هری پاتر در اولین سال تصحیلی خود در هاگوارتز، دوبار با آیینه نفاق انگیز برخورد کرد و آیینه، عمیق ترین خواستههایش را نشان داد. اگرچه این پایان قضیه نبود و آیینه دربارهی جادوگری که قرار بود به آن تبدیل شود هم چیزهایی گفت.
برخلاف دوست صمیمیاش رون، هری یک آیندهی سرشار از موفقیتهای پیاپی را در آیینه ندید بلکه با گذشتهای از دست رفته و غیرقابل دسترس روبهرو شد. او برای اولین بار خانوادهاش را درآیینه دید. به طور دقیق تر، مادر و پدرش را دید که به او لبخند میزنند. و این عمیق ترین خواستهی درونی هری جوان بود.
این بخش اساسی از کتابهای هری پاتر، یعنی اشتیاق و کشش او برای داشتن خانوادهای واقعی، نکات زیادی را دربارهی زندگی او تا به آن لحظه فاش میکند. هرچند به عنوان خواننده ما با دورسلیها -که سرپرستی هری را به عهده داشتن- آشنا میشویم ولی آنچه آنها از هری دریغ کردند را تا به آن لحظهای که در برابر آیینه قرار میگیرد، درک نکردیم.
او که تا به آن زمان هیچ عکسی از پدر و مادرش ندیده بود، آنها را با لبخند دلنشین میبیند، همان چیزی که به ما میفهماند خاله پتونیا و عمو ورنون با تحقیر و بیزاری خالص با رفتار کردند.
این کنارهم قرار گرفتن خانوادهی رویایی هری و آنی که بزرگش کردند مانند نوری است که حقیقت زندگی بدون عشق و تنهای هری قبل هاگوارتز را نمایان میکند.
هری هیچگاه به چیزهای مادی علاقه نشان نداد و چیزی که بیشتر همه و ملتمسانه میخواست، خانوادهای بود که او را دوست داشته باشند. چیزی که هرگز پیش دروسلیها نمیتوانست پیدا کند. البته، خاله و شوهرخاله و پسرخالهاش میتوانستند آن را به او بدهند اما انتخاب کردند که او را از آن محروم کنند.
همچنین ما میبینیم که این عشق هری به خانواده در آیندهاش تاثیر بهسزایی دارد. برای مثال وقتی که او حقیقت را در مورد سیریوس بلک میفهمد و متوجه میشود که او دوست صمیمی پدرش و پدرخواندهاش بوده، محبتی آنی میانشان شکل میگیرد. به طوری که تابستان بعد از سال سومش در مدرسه، وقتی که زخمش درد میگیرد این سیریوس است که هری انتخاب میکند تا برایش نامه بفرستد و نه رون یا هرمیون.
و وقتی سیریوس را از دست میدهد، با غمی غیرقابل تحمل گریبان گیر میشود.
این اهمیت خانواده در نظرش شاید دلیلی بر میزان لذت زیاد او از تعطیلات تابستانی در پناهگاه باشد.مالی و آرتور ویزلی او را همانند فرزندان خود دوست دارند و حتی زمانی که سیریوس به مالی یادآوری میکند که هری فرزند او نیست، مالی جواب میدهد " دست کمی از بچههای خودم ندارد." قطعا نزدیکی که هری به خانم و آقای ویزلی احساس میکرد باعث شکل گرفتن آن تصویر در آیینه شد.
وقتی هری در فصل دوازدهم هری پاتر و سنگ جادو از وجود آیینه باخبر میشود، در مورد آن وسواس پیدا میکند و شبهای متوالی برمیگردد. این وسواس اگرچه وجودش کاملا منطقی است، اما اورا از فعالیتهای معمول باز میدارد. هری دیگر شطرنج بازی نمیکند یا به دیدن هاگرید نمیرود و به هیچ وجه به رون که سعی میکند او را از رفتن منصرف کند، توجه ندارد. و این رفتار وسواسگونه نکتهی مهمی برای یادداشت است!
با گذر زمان و بزرگتر شدن هری، این بخش از طبیعت او بازهم خودنمایی میکند. ظن هایش که اغلب به وسواس تبدیل میشوند، در مبارزه با لرد ولدمورت میتوانند حیاتی یا مانعی برای هدفش باشند.
در هری پاتر و سنگ جادو او با این ایده که پروفسور اسنیپ کسی است که قصد دزدیدن سنگ جادو را دارد، قانع میشود که به کوری بدی میانجامد که تنها با روبهرو شدن با حقیقت از بین میرود.
در هری پاتر و تالار اسرار درمورد ریدل و دفترچه خاطراتش مصمم میشود و با وجود اینکه میداند دفترچه خالی است اما آن را برمیدارد تا بازشکافیاش کند، مثل داستان نیمه تمامی که باید تمام شود.
در هری پاتر و محفل ققنوس توسط خوابش دم در وزارت جادوگری شکار می شود و در هری پاتر و شاهزادهی دورگه، وسواسش در مورد مالفوی و کاری که به عهده دارد منجر به دادن معجون شانس به دوستانش و حفاظت از آنان میشود.
قسمت قرار گرفتن هری در برابر آیینهی نفاق انگیز یک میل به جستوجوی انفرادی را نشان میدهد. اولین جایی که رون را از خود میراند . او آیینه را تنهایی مییابد چونکه میخواد تنهایی شنل پدرش را به تن کند و به دیدن آنها برود.
بیان کردن یا در میان گذاشتن بار مسئوليتش یعنی نشان شدن توسط لرد ولدرمورت برایش سخت و اغلب اوقات نشدنیست. وقتی که تصمیم میگیرد سنگ جادو را نجات دهد، تصور میکند که قرار است اینکار را تنها انجام دهد. و حتی بعد شش سال، وقتی زمان شکار جانپیچ ها میرسد، بازهم تلاش میکند تا خودش را از رون و هریمون جدا کند:
" نه!" هری با سرعت این را گفت در حالی که حساب این را نکرده بود. او انتظار داشت آنها بفهمند که او داشت به دنبال خطرناکترین جادوگر قرن میرفت.
خوشبختانه هرمیون و رون او را بعد این مدت به خوبی شناخته بودند و مثل هر دوست خوب دیگری به او گفتند که مسخره نباشد.
و آخرین و مهمترین چیزی که آیینه درمورد هری میگوید در دیدار دومشان است؛ عدم عطش برای قدرت!
به محض اینکه در برابر آیینه قرار میگیرد خودش را میبیند که سنگ را در جیبش میگذارد. همانطور که دامبلدور گفت او سنگ را پیدا میکند چون فقط قصد پیدا کردنش را دارد نه استفاده از آن.
ساحره یا جدوگران کمی هستند که بتوانند وسوسهی قدرت اکسیر حادوانی را رد کنند. و این ویژگی بعدها نقش مهمی در دوئل با لرد ولدرمورت و شکست دادن او دارد. هری به یادگاران مرگ دست مییابد اما نه برای ارباب مرگ شدن بلکه برای دفاع از آنان در برابر سیاهترین جادوگر دوران.
و بعد از آنکه به یادگاران مرگ دست مییابد هم با استفاده نکردن از چوبدستی یاس کبود قاطع زنجیرهی خونینش میشود.
دامبلدور به او میگوید:" فقط یک نفر در بین میلیون ها انسان میتواند یادگاران را باهم به دست بیاورد هری." و احتمالا این همان چیزی است که آیننهی نفاق انگیز در مورد پسری که زنده ماند میگوید، او جادوگری منحصر به فرد با قلب شجاع و طلایی است.