هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

مقاله‌ها :: کارگاه داستان‌نویسی :: داستان‌های غیر هری پاتری

شاهزاده ی دورگه و ارباب سیاه


فصل اول :دردجان سوز
خورشید درحال غروب بود .هارولد و پدرش {ریچارد} بعد از یک روز پر مشغله به سمت خانه در حرکت بودند.هارولد پسری 17 ساله با موهای سیاه چشمانی سبزوهیکلی چهار شانه با قد و قامتی متوسط بود.انها به شهر رسیدند ودر شهر به پدر اگوستین برخوردند.پدر اگوستین از دوستان قدیمی ریچارد بود
پدر اگوستین:اوه...سلام ریچارد چطوری ؟
ریچارد:سلام پدر من خوبم شما چطوری؟
منم خوبم درچه حالی؟هلنا خوبه؟
هیچی امروز با کمک هارولد کار شخم تمام شد در ضمن هلنا هم خوبه.
خوشحالم می بینم اوضاع خوبه .اوه..انگار کسی برای اعتراف امده من باید برم فعلا خدا حافظ
خدا نگهدار پدربریم هارولد که الان هلنا {مادر هارولد}نگران میشه
انها به سمت خانه رفتند.زمانی که به خانه رسیدند هلنا جلوی در منتظر انها بود .وقتی انها را دید به سمت انان امد و
گفت:
سلام دیر کردین در راه مشکلی پیش امد؟
نه پدر اگوستین را دیدیم و کمی با هماش صحبت کردیم به همین دلیل دیر شد؟
خوب اشکالی نداره پس تا من میرم غذا را بکشم دست و صورتتون روبشویین و بیایین سر میز.من رفتم غدا را بکشم.
بریم هارولد الان مامانت غذا رو می کشه و صدامون می زنه ولی ما هنوز دست و صورتمون رو نشستیم پس پیش به سوی دستشویی.
همه ی خانواده مشغول غذا خوردن بودن که صدای در بلند شد
هارولد بلند شو ببین کیه؟
باشه الان.
هارولد به سمت در رفت که ناگهان در به صورتی مرموز کنده شد وبه هارولد خورد و اورا بیهوش به طرفی پرت کرد مردی شنل پوش وارد خانه شد
سلام ریچارد شناختی؟خیلی وقته ندیدمت فکر کنم 18 سالی شده باشه نه؟از زمانی که به ارباب خیانت کردی .تو با کاری که کردی ارباب را عصبانی کردی او دستور داده تو را بکشم وهلنا را برگردونم
.تو از پس من بر نمیایی کیلیوس.من از تو قو یترم
امتحان می کنیم چوب دستت کجاست گمش کردی.
ریچارد به سمت کمد رفت و از زیر لباسها از درون جعبه ای وسیله ای شبیه عصا در اورد با این تفاوت که در بالای ان سنگی درخشان قرار داشت
پس چوب دستتو گم نکردی .
من اماده ام.
ریچارد و کیلیوس رو به هم قرار گرفتند با حرکت سر به هم تعظیم کردند وبه عقب برگشتند.ریچارد با حرکت چوبدست خود نوری طلایی به سمت کیلیوس فرستاد کیلیوس با یک حرکت سریع انرا دفع کرد.
در همین حد بلدی ریچارد پس این رو داشته باش
کیلیوس چوب دست خود را به صورت اریب حرکت داد افسونی سیاه از ان خارج شد و مستقیم به سوی ریچاردرفت.ریچارد با حرکت چوبدست هاله ای مانند سپر درست کرد افسون به ان خورد و محو شد.
میبینم ارباب چیزهایی بهت یاد داده.
آره کجاشو دیدی اینو داشته باش
اینبار کیلیوس با یک حرکت موجی افسونی به سمت ریچارد فرستاد.افسون به قدری قوی بود که با این که ریچارد انرا دفع کرد ولی موجش اورا به طرف دیگر اتاق پرت کرد.او به دیوار خورد وبیهوش به زمین افتاد.کیلیوس به سمت او رفت و بالای سر او قرار گرفت
حالا زمان خدا حافظیه ریچارد.
چوبدستش را به سمت ریچارد گرفت و چیزی زمزمه کرد افسونی سبز از چوبدست خارج شد و به ریچارد خورد بدنش لحظه ای روشن شد و دوباره به حالت اول بازگشت هلنا جیغی کشید وبه طرف جسم بی جان ریچارد رفت و ان را در اغوش گرفت شروع به گریه کردن کرد
کیلیوس مرا هم بکش
نه ارباب برای تو برنامه ها داره
یکی از سربازان به سمت کیلیوس امد وگفت
قربان با این پسر چه کنیم؟
بندازیدش تو رود خانه تا غذای ماهییا بشه
اطاعت.
نه کیلیوس خواهش می کنم اون فقط یه بچس کاری باهاش نداشته باش
نمیشه دستوره اربابه دستورداده همه را بکشیم وتو را کت بسته ببریم پیشش.
سرباز وارد خانه شد و گفت
قربان دستور اجرا شد
خوبه پس بریم که ارباب منتظره
قبلی « هری پاتر و وارث ولدمورت هری پاتر و اتاق گودریک » بعدی
API: RSS | RDF | ATOM
جادوگران®
بی‌شک دیدگاه هر کس نشانه‌ی تفکر اوست، ما در برابر نظر دیگران مسئول نیستیم

فرستنده شاخه
لگولاس
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۱/۲ ۲۲:۵۸  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۱/۲ ۲۲:۵۸
عضویت از: ۱۳۸۳/۱۱/۲
از: سیاه بیشه شمالی
پیام: 176
 Re: شاهزاده دورگه و لرد سیاه
ای ول شهرام جون ... خیلی با حال بود...بازم ادامه بده...

هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.