هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

مقاله‌ها :: کارگاه داستان‌نویسی :: داستان‌های غیر هری پاتری

وارثان تاريكي_ فصل 2


فصل دوم_ مايك بزرگ
صداي همهمه اي از سمت سالن مي آمد. نيكلاس پشت در سالن ايستاده بود. سرش به شدت درد مي كرد. با خودش انديشيد:
جواب پدر را چه بدهم؟ چگونه به او بگويم كه در وراثت تاريكي چندين رقيب پيدا كرده ام ؟ چگونه به او بگويم كه عرضه نداشتم از خواهرم مراقبت كنم؟
در همين موقع برادرش ناتان به سمتش آمد. ناتان موهاي قهوه اي روشني داشت كه آن را توي صورتش مي ريخت كه باعث مي شد چشمان قهوه اي اش پوشانده شود. او قد بلندتر و كمي چاق تر از نيكلاس بود. ناتان به نيكلاس لبخندي زد و گفت:
دم در نه ايست. پدر منتظرت است. زود باش.
نيكلاس به دنبال ناتان وارد سالن شد. همهمه ها خوابيد. همه با نگاهي منتظر و لبخند اميدواري به نيكلاس زل زده بودند. نيكلاس سرش را پائين انداخت و حتي كوچكترين نگاهي به سالن بزرگ و افرادي كه در آن جمع شده بودند نيانداخت. ناتان به سمت يك صندلي خالي رفت و روي آن نشست. نيكلاس در حالي كه از خجالت و شرم سرخ شده بود و از اضطراب دستانش يخ كرده بود به سمت پدرش رفت كه روي يك صندلي سلطنتي و بزرگ نشسته بود . نيكلاس دست پدرش را بوسيد. پدرش بي صبرانه پرسيد:
چه خبر؟
نيكلاس قدمي به عقب نهاد. صورتش را عرق شرم پوشانده بود. قلبش محكم در سينه مي كوبيد. من من كنان پاسخ داد:
خبرهاي خيلي بد. وارثان بيشتري پيدا شده است و يك خبر بدتر.
لبش را گزيد. ادامه داد:
راستش لي لي از خانه فرار كرد و با يكي از مردان رالف ازدواج كرد.
پدرش از كوره در رفت. برخاست و به طرفش يورش برد. ناتان سريع خودش را بين آن دو انداخت و گفت:
من مطمئن هستم كه نيكلاس شوخي مي كند. مگر نه؟
پدرش فرياد زد:
چه كسي جرات مي كند با مايك بزرگ شوخي كند؟
نيكلاس از سكوت پدرش استفاده كرد و گفت:
لي لي عاشق آن مرد شده بود و از من خواست كه اجازه ي ازدواجش را از شما بگيرم ولي من شديدا مخالفت كردم و او هم فرار كرد.
پدرش سر جايش نشست و گفت:
بايد اشتباهت را جبران كني.
نيكلاس نفس راحتي كشيد. پدرش ادامه داد:
اما اين را بهت بگويم كه ما حتما بايد وارث تاريكي بشويم.
ناتان پرسيد:
چرا؟
مايك_ به كسي كه وارث تاريكي شود لشكري قوي و شكست ناپذير داده مي شود كه به وسيله ي آن مي تواند دنيا را تسخير كند. م نبايد اين شانس را از دست بدهيم. نيكلاس نامزد دريافت اين جايگاه است و بزرگترين رقيبش رالف است. نامزد هاي دريافت اين مقام تا سال آينده وقت دارند كه رقبايشان را بدون اينكه بكشند از سر راه بردارند. ما بايد رالف را از سر راه برداريم.
ناتان _ ما اين قدرت را براي چي مي خواهيم؟
مايك_ براي اينكه زنده بمانيم و يا اينكه برده نشويم.
ناتان_ نمي فهمم.
مايك_ اين قدرت را به هر حال يك فردي به دست مي آرد. متاسفانه كساني كه نامزد دريافت اين قدرت هستند افرادي هستند كه قسط چيره شدن بر انسان ها را دارند. براي مثال رالف. يك بار هم در عمرش يك كار درست انجام نداده است.
ناتان_ هر كسي مي تواند نامزد دريافت اين مقام بشود؟
مايك_ نه. قلعه ي تاريكي اين نامزدها را انتخاب مي كند و خادمان آن جا اين نامزدها را با خبر مي كنند. معيار قلعه ي تاريكي از انتخاب اين افراد اين است كه بسيار خوب بجنگند. از طرف ما فقط نيكلاس و لي لي انتخاب شدند. حالا مي بيني كه چقدر رالف زرنگ است؟ لي لي را فريب داد تا با يك تير دو نشان بزند. هم نيكلاس را بركنار كند و هم اينكه در صورت برد لي لي قدرتش را از او بگيرد.
ناتان_ حالا ما بايد چي كار كنيم؟
مايك_ اول اينكه لي لي را از چنگ رالف در آوريم و بعد اينكه رقبايمان را بر كنار كنيم.
ناتان_ چه كساني نامزد شدند؟
مايك_ راستش اين نامزدها براي اينكه جانشان را حفظ كنند اسمشان را فاش نكرده اند.
ناتان_ اگر آنها بهترين جنگجويان هستند پس چرا مخفي مي مانند؟
مايك_ فكر نكنم كه بهترين جنگجويان هم در مقابل يك شكر دو هزار نفري دوام بياورند.
نيكلاس_ حالا وظيفه ي من چيست؟
مايك_ تو بايد با كمك ناتان و ديگر برادرانت لي لي را برگردانيد و رالف را بركنار كنيد.
نيكلاس_ چه قدر وقت داريم؟
مايك_ سال آينده قلعه وارث تاريكي را انتخاب مي كند.
نيكلاس_ اما اين زمان كه خيلي كم است.
مايك_ خب پس سعي كن كه بيشتر خطا نكني و از فرصت هايت استفاده كني.
يكي از خدمتكاران براي مايك ليواني آب آورد و نيكلاس فهميد كه ديگر ماند جايز نيست. زير چشمي به حاضران سالن انداخت. هيچ يك از آنها را نمي شناخت. آهي كشيد و از سالن خارج شد. ناتان پشت سرش از سالن خارج شد. هر دو به سمت باغ به راه افتادند. هيچ يك حرفي نمي زدند و فقط به پاهايشان نگاه مي كردند.
وقتي به باغ رسيدند ناتان گفت:
اي بابا! عجب گرفتاري اي كه برايمان پيش نيامده است.
نيكلاس سرش را به علامت تائيد تكان داد. ناتان پرسيد:
حالا چي كار مي كني؟
نيكلاس آهي كشيد و گفت:
فردا به قصرم بر مي گردم. شمشير ياقوت نشان رالف را كه سال ها پيش دزديده بودم را بهش پس مي دهم و در عوض لي لي را مي گيرم. بعد هم لشكرم را وسيع تر و مجهز تر مي كنم و به جنگ با او مي روم. رالف لشكر خيلي كوچكي دارد ولي در عوض همه ي اعضاي لشكرش قوي و كاردان هستند. تا حالا بارها آنها را شكست داديم. اميدوارم اين بار هم پيروز شويم.
ناتان_ من هم اميدوارم.
نيكلاس_ به پدر بگو كه يك نفر را پيش رالف بفرستد و به او پيغام بدهد كه شمشيرش را با لي لي عوض مي كنم.
ناتان_ فكر مي كني قبول مي كند؟
نيكلاس_ نمي دانم. ولي اميدوارم كه قبول كند.
ناتان از باغ خارج شد و رفت. نيكلاس نگاهي با سر تا سر باغ انداخت. به درختها كه برگ هاي سبز رنگ داشتند و با آرايشي زيبا كنار هم قرار گرفته بودند. به چمن ها و گلها كه در اطراف باغ قرار داشتند و طرز قرار گرفتنشان نسبت به هم اسم فرزندان مايك را درست كرده بود:
نيكلاس، ناتان، كوين ، كريس و لي لي .
نيكلاس نگاهي به آسمان انداخت. آسماني كه مثل قير سياه بود. باد خنكي وزيد. نيكلاس لبخندي زد و گفت:
هي باد! تو هميشه دوست خوبي برايم بودي.
و باد با وزش ملايمش باري ديگر نيكلاس را غرق در لذت كرد.
قبلی « سینگای خون آشام - فصل 2 هری پاتر و جان پیچ ها - فصل 1 » بعدی
API: RSS | RDF | ATOM
جادوگران®
بی‌شک دیدگاه هر کس نشانه‌ی تفکر اوست، ما در برابر نظر دیگران مسئول نیستیم

فرستنده شاخه
MIKE_L
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۱/۲۶ ۱۰:۲۲  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۱/۲۶ ۱۰:۲۲
عضویت از: ۱۳۸۴/۸/۱۳
از: هاگزمید
پیام: 545
 وارثان تاریکی
به به...
احسنت..احسنت..
کار خوبی کردی بابا که از اسم من یعنی "مایک" در مقاله استفاده کردی...
ولی بدون شوخی ..بد نبود ..از این بهتر هم می تونستی بنویسی...
کمی اشکال در جمله بندی داشت..

هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.