هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

مقاله‌ها :: کارگاه داستان‌نویسی

هری پاتر و فرشینه خانوادگی


فصل اول:نامه ای از یک دوست

دنیا تا کنون به این سیاهی نشده بود به طرز فجیعی مردم می مردند بدون هیچ نشانه همین چند روز پیش یک دهکده با خاک یکسان شده بود مردم از ترس از خانه هایشان بیرون نمی آمدند تمام مرزهای کشور پر بود از ماشینهایی که میخواستند خود را از
این سرنوشت شوم دور کنند. به دور از همه این جار و جنجال ها پسری در خیابان پریوت درایو بر روی تختش دراز کشیده و داشت به سقف نگاه می کرد. پس فردا روز تولدش بود اما هیچ نشانی از شادی در او نبود پسرک موهای سیاه ژولیده ای داشت قدش متوسط و بسیار لاغر بود. اما چیزی که او را از بقیه بچه ها متمایز می کرد زخمی بود که در پیشانیش داشت. جدیدا تیتر همه روزنامه ها شده بود اما او بهه هیچ چیز فکر نمیکرد ناگهان صدایی از پایین آمد هری این صدا را می شناخت صدای جیغ خاله پتیونا بود هری فورا از جا پرید و به طرف در رقت چوبش را از جیبش در آورد و در را باز کرد که جغدی از پله ها بالا آمد و روی شانه هری نشست پشت سر جغد عمو ورنون وارد شد وشروع کرد به فریاد زدن:"مگه قرار نبود که دیگر این لعنتی ها وارد خانه من نشوند اگر یکی دیگر از این جغدها به خانه من بیایند جات تو کوچه است." هری که تازه به خودش آمده بود گفت:"نگران نباشید من خودم این جا را پس فردا نیمه شب ترک می کنم" و بدون توجه به حالت نگاه عمو ورنون به داخل اتاقش بازگشت به جغد نگاهی کرد و فهمید که جغد اصلا آشنا به نظر نمی آید ولی نامه ای که جغد با خود داشت مهر و موم شده بود پیش خود فکر کرد که از طرف کی می تونه باشه نامه را با کمک چوبدستی باز کرد:
سلام
این نامه وقتی به دست تو می رسد که دیگر من کنارت نیستم می دانم اینکه به تنهایی با مشکلات روبرو شوی بسیار سخت است این نامه را برای این برایت نوشتم که هدف و شرافتت را از دست ندهی می دانم که خیلی تنها شده ای اما چاره ای نیست هری الآن تو در وضغیتی قرار داری که اصلا به سود تو نیست تو نباید در گذشته زندگی کنی آینده را باید از الان رقم زد و در این راه تو تنها نخواهی بود تو الان با اتفاق هایی که افتاده درک می کنی که قدرتت خیلی کم است منظورم این است که تو نیروی بسیار زیادی داری نیروهایی که خودت از آنها خبر نداری اما آنها را نمی شناسی برای همین از آنها استفاده نمی کنی جادوگری مثل تام برای این نیرومند شد چون در طلب قدرت بود نیروهایش را شناخت و آنها را تا به انتها پیش برد هیچ وقت در زمینه ای کم نگذاشت و همواره تلاشش جمع قدرت بود اما تو این کار را انجام ندادی ولی هنوز هم وقت داری سعی به خاطر همه اونهایی که پا در مبارزه گذاشته اند قدرتمند شوی و با سرنوشتت روبرو شوی ولی این را بدان که هرچقدر هم قدرتمند باشی باز هم نمی توانی جلوی تصمیمات افراد را بگیری. به امید دنیایی بهتر.

ارادتمند شما
آلبوس دامبلدور

هری که اشک در چشمانش حلقه زده بود چند بار دیگر نامه را خواند و کاملا مفهوم آن را فهمید هری با تصمیمی مصصم تر به آینده فکر می کرد او چه نیرویی داشت که خودش هم خبر نداشت ولی دیگر به این فکر نکرد باید سریع تر کاری میکرد ناگهان ایده ای به ذهنش رسید گفت:"دابی" ناگهان جنی روبرویش ظاهر شد و به همراه"بله قربان" تعظیم بلندی کرد .
-دابی می خواهم برایم کاری انجم دهی
دابی که ازخوشحالی در پوستش نمی گنجید گفت:
-چه کاری آقای پاتر؟
-.................................................

خوب این فصل خیلی کوتاهه اما فصل های بعدی داستان بسیار بلند می شه امیدوارم خوشتون بیاد نظر و انتقاد فراموش نشه.
من با این شکلک خیلی حال می کنم:
قبلی « کتاب هفت و نحوه نگارش (فيلم هندي) هری پاتر و ناپدید شدن جای زخم - فصل 6 » بعدی
API: RSS | RDF | ATOM
جادوگران®
بی‌شک دیدگاه هر کس نشانه‌ی تفکر اوست، ما در برابر نظر دیگران مسئول نیستیم

فرستنده شاخه
sourak
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۶/۱۸ ۲۲:۳۸  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۶/۱۸ ۲۲:۳۸
عضویت از: ۱۳۸۴/۸/۲۲
از: كوهستان اشباح
پیام: 565
 ايول
ايول. جالب نوشتي.
زود به زود بنويس

هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.