هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

مقاله‌ها :: کارگاه داستان‌نویسی

نور و سایه


این یک داستان غیر واقعی و درام از دوستی یک مرگخوار و یک محفلیه که پایان تلخی هم داره.دستمال کاغذیا آماده؟3،2،1؛دِ برو که رفتیم!

_:دالاهوف تو به اون چیزی که به من گفتی اطمینان داری؟
لرد سیاه این را به آنتونین دالاهوف که رو به روی زانو زده بود گفت و او با چرب زبانی جواب داد:صد در صد لرد سیاه.من خودم اون رو در حال صحبت کردن با عضوی از محفل دیدم.متاسفم که خون اصیلش رو لکه دار کرد.ما نباید به یه تازه وارد نوجوون اجازه میدادیم که به جرگه سیاهان بپیونده.
لرد سیاه با لحنی که لحظه به لحظه خطرناکتر میشد پرسید:آیا انتخاب من رو زیر سوال میبری دالاهوف؟تو حتی صحبت های واربک و اون دختر رو نشنیدی پس بذار من خودم در موردش قضاوت کنم.و اما تو سایه به سایه واربک رو تعقیب میکنی تا ببینی که آیا خیانت کرده یا نه.بگو کارکاروف و نات و زابینی هم بیان اینجا.برو.
آنتونین لبخندی زد و در حالی که عقب عقب خارج میشد گفت:لرد سیاه به سلامت باشد.
و هنوز هم چیزی را که دیده بود باور نداشت.خیانت سلستینا واربک به مرگخواران و ملاقاتش با ویولت بودلر عضو محفل غیر قابل بخشش بود.
==================
_:ویولت میشه تمومش کنی؟من از این که مرگخوار هستم راضیم چون معتقدم خونهای ناپاک باید از بین برن.
دختر نوجوان به نام سلستینا واربک این را گفت و در کوچه های تاریک شهر حرکت کرد.دختر دوم که ویولت بودلر نام داشت نفس نفس زنان به دنبال او حرکت میکرد:ولی سلسی.تو میخوای بگی که از تموم کارهای لرد و مرگخواراش حمایت میکنی؟
سلستینا با تمام وجود از این که با ویولت دوست شده است احساس پشیمانی میکرد.ولی او کسی نبود که بتواند از بین ببردش.ویولت دوبار جان او را نجات داده بود.یک بار از میان جادوگران تشنه به خون مرگخواران و باری دیگر از چنگال محاصره بی رحم کاراگاهان.نمیدانست چرا.وقتی هم که از ویولت پرسید چرا نجاتش داده او تنها شانه ای بالا انداخت و خندید.نگفت چرا.سلستینا هم درک نمیکرد.ولی از آن به بعد آن دو با هم دوست شدند.البته نه ویولت از موفقیت های سلستینا مثل قتل ها یا شکنجه هایش شاد میشد و نه سلستینا از پیروزی های ویولت بر مرگخواران خشنود میشد ولی نمیتوانستند انکار کنند که بحث و گفتگو در مورد دیدگاه هایشان جذاب و جالب و توجه است و نیز منکر این نبودند که همدیگر را دوست دارند.ولی از وقتی که ویولت به طور جدی برای ارشاد سلستینا آستین بالا زده بود دیگر او از صحبت با ویولت لذت نمیبرد.خودش هم میدانست تحت تاثیر شوک ناگهانی و قدرت طلبی افراطی به مرگخواران پیوسته است ولی از بودن با آنان لذت میبرد.ممکن بود مرگخواران خیلی خطرناک و خشن باشند ولی با هم خوب بودند.آنها به همدیگر علاقه داشتند و یک گروه متحد بودند اگرچه همه تنها برای جلب رضایت یک نفر کار میکردند ولی به دلیل سخت راضی شدن لرد زمانی که برق تحسین را چشمان سرخ او میدیدند سراپا لذت میشدند.تئودور،ایگور،بلیز،آنتونین،رابستن،بلا،سامانتا و خیلی های دیگر حالا دوستان او بودند و سلستینا نمیخواست از دستشان بدهد.ممکن بود پس از ترک مرگخواران محفل او را نپذیرد و آنگاه بی پناه ترین موجود دنیا میشد.رو به ویولت که همچنان مشغول دلیل آوردن برای او بود ایستاد و گفت:گوش کن ویولت.من از بودن با مرگخوارا لذت میبرم و همه کاراشون رو تایید میکنم.تو فقط از یه جنبه قضیه رو میبینی.تو از طرف یه مرگخوار نگاه نمیکنی.ما از با هم بودن لذت میبریم.ما از جلب رضایت لرد لذت میبریم و از بودن توی اون گروه خوشحالیم.لرد خیلی سخت راضی میشه بنابراین وقتی بتونیم راضیش کنیم یعنی برتریم و خونمون اصیله.ما احساس میکنیم برتر هستیم احساسی که هیچ جای دیگه نخواهیم داشت.ما احساس میکنیم مهمیم و احساس میکنیم موفقیم.ما هم آدمیم و به این احساس ها نیاز داریم.ما اون گروهی هستیم که زنده میمونیم و از زندگی لذت میبریم.دنیا دوروزه و ما توی این دو روز همه چیز رو تجربه میکنیم و از همه انتقام میگیریم و کیف هم میکنیم.ولی شما چی؟مبارزه.مبارزه.مبارزه.و آخرش هم در زیر سایه پاتر قرار میگیرید که همیشه شانسی موفق میشه.زیر سایه بودن چیزی نیست که ما مرگخوارا میخوایم.
ویولت در حالی که از شنیدن سخنان سلستینا اشک در چشمانش جمع شده بود گفت:ولی همین الان هم شما زیر سایه هستید.زیر سایه پلیدی!
سلستینا قهقهه ای زد که خودش هم از وحشیانه بودنش وحشت کرد:اونچه تو پلیدی اسمش رو گذاشتی برای ما لذته.
ویولت پرسید:لذت از چی؟از کشتن آدمای بی گناه؟از تابود کرد همنوع خودت؟ازدیدن درد یه انسان دیگه؟اینجا مگه جنگله که هرکی قوی تره اون یکی رو پاره پاره کنه؟تو مگه انسان نیستی؟قدرت چیه؟ریاست چیه؟اینا توی قبر به چه دردت میخورن؟میخوای وقتی که مردی همه از مردنت خوشحال بشن؟ما نمیخوایم.ما میخوایم با سر بلندی بمیریم.میدونی عاقبتت چیه؟با مردن لرد هرکدوم گوشه آزکابان میپوسید یا حتی آزادانه مجبورید فرار کنید.لذت اینه؟لذتی که با مرگ از بین بره لذت نیست.خفته.ولی دامبلدور چی؟اون مرده ولی طرفداراش زنده ان و ترکش نکرده ان.چرا؟چون نخواست تو سایه باشه.سلسی.قدرت این نیست که تا وقتی زنده ای بهت احترام بذارن قدرت اینه که بعد از مرگت هم بهت احترام بذارن.سلستینا.هرچیزی یه روزی عاقبتش سایه اس.برای این که توی سایه نمونی باید نور باشی...
سلستینا دیگر طاقت شنیدن حرف های ویولت را نداشت.با صدای پاقی ناپدید شد.ولی جمله آخر ویولت در گوشش میپیچید:برای این که تو سایه نمونی باید نور باشی...نور ماه کم کم داشت چهره سلستینا را روشن میکرد...
=============
_:خودت نابودش کن بلیز.کارت خوب بود.فکر میکردم بتونی بودلر رو نابود کنی.ولی نمیدونستم ممکنه بتونی صحبتهاشون رو بشنوی.برو و اون لکه ننگ رو پاکش کن بلیز.سزای خیانت مرگه.
لرد ولدمورت این را گفت و با بی توجهی عمدی جسد ویولت را که در جلو رویش بود لگد کرد.بلیز لبخند شومی زد و گفت:متشکرم ارباب.راستش زیاد کار سختی نبود.دختره اصلا توقع نداشت.فقط یه ضربه کوچیک زد.
و نگاهی به جراحت بزرگ بازویش انداخت.زخمی که آن را کوچک مینامید.لرد با لحن بیروحی گفت:این رو بسوزون و برو سراغ واربک.وقت من با ارزش تر ازکشتن خائنین کوچولوست...
کارکاروف که تا کنون ساکت بود با تردید گفت:ولی ارباب.اون که هنوز به سمت سفید ها حرکتی نکرده..
لرد در حالی که خشم در صدایش موج میزد گفت:کارکاروف تو منتظری اون بره پابوس محفلی ها؟پس این چیه؟
به جسد زیر پایش لگدی زد:اون با یه محفلی حرف زده وبه نظر من همین کافیه.
ایگور در حالی که از جسارت خودش وحشت کرده بود گفت:ولی...
لرد با صدایی که بوی خطر از آن به مشام میرسید پرسید:تو با من مخالفی کارکاروف؟
ایگور با وحشت گفت:نه نه ارباب.من فقط...
بلیز به میان حرف او پرید:ارباب من برم سراغش؟
لرد سری تکان داد و بلیز بدون مکث ناپدید شد.نمیخواست شاهد شکنجه ایگور کارکاروف باشد.
==============
سلستینا به پنجره اتاقش تکیه داد و به حرف های ویولت اندیشید:لذتی که با مرگ از بین بره لذت نیست خفته.قدرت اینه که بعد از مرگت هم بهت احترام بذارن.برای این که تو سایه نباشی باید نور باشی.بغض گلویش را گرفت.به یاد مرگ پدر و مادرش افتاد.همیشه آندو راهنمایش بودند و تنها کسانی که به او اهمیت میدادند.ولی پس از مرگشان او مرگخوار شد.مسخره بود.یکی مثل پاتر با قتل پدر و مادرش به دست مرگخواران دشمن خونیشان میشود و یکی مثل او با آنها دوست و همکار میشود.با بی احساسی تمام پس از مرگ آندو به لرد پیوسته بود.برای قدرت.امنیت.لذت.ولی کدامش را داشت؟هیچکدام.قدرت؟کدام قدرت؟قدرت تنها در دستان لرد بود و بس.امنیت؟حالا بیش از هر زمان دیگری احساس ناامنی میکرد.لذت؟احساس غم و اندوه و نا امنی هیچ لذتی برایش نداشت.بدن سلستینا در زیر نور ماه قرار گرفت.همین فردا.همین فردا بایست بی طرف شود.نمیخواست به محفل بپیوندد چون هنوز هم میترسید.نکند هم اکنون لرد از خیانتش با خبر شده باشد؟وحشت وجودش را گرفت و با صدای ترق از جا پرید.بدن لخت و سنگینی جلو پایش افتاد و او با وحشت چهره بی جان ویولت بودلر را در زیر نور ماه شناخت:ویولت!
فریادی زد و او را در آغوش کشید:چطور تونستی اون رو بکشی؟
بلیز با بی تفاوتی شانه بالاانداخت:میخواستم اگه دیدم اینا خوابه بذارم بری ولی حالا میبینم که واقعا به جرگه خائنین پیوستی.میپرسی چطوری؟اینطوری!آواداکداورا!
نور سبز رنگ در سینه سلستینا آرام گرفت.او نیز به ویولت پیوست.بلیز در تاریکی ناپدید شده بود ولی سلستینا و ویولت چهره به سوی ماه تابناک داشتند...

قبلی « نیروی اتحاد هری پاتر و جدال مرگبار - فصل یازدهم » بعدی
API: RSS | RDF | ATOM
جادوگران®
بی‌شک دیدگاه هر کس نشانه‌ی تفکر اوست، ما در برابر نظر دیگران مسئول نیستیم

فرستنده شاخه
آنتونین
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۶/۴/۵ ۲۰:۰۷  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۶/۴/۵ ۲۰:۰۹
عضویت از: ۱۳۸۵/۷/۳
از: کره آبی
پیام: 2608
 Re: نور و سایه
واقعا قشنگ نوشته بودی...سوژه خیلی خوب و البته داستان پردازی خیلی جالبی داشت...موضوعات رمانتیک همیشه مورد علاقه من بوده...مخلوط وحشتناکی از حقیقت و درستی که البته با جسارت حقیقت رو برنده کرده بودی یعنی خوب معلوم بود که جزای خیانت به مرگخوارا مرگه ولی تلاش ویولت و خودت در راستای انسان مثبت شدن جای تقدیر داشت...ولی خدائی من اگه بودم تو رو لو نمیدادم...اینقدرم سنگدل نیستم!
تیکه های ادبی جالبی توی نوشتت آورده بودی:
رای این که تو سایه نمونی باید نور باشی/لذتی که با مرگ از بین بره لذت نیست خفته
در آخر بازم میگم واقعا قشنگ نوشته بودی و اینو تقدیمت میکنم:

فرستنده شاخه
ویو.لت
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۶/۴/۵ ۱۴:۲۰  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۶/۴/۵ ۱۴:۲۰
عضویت از: ۱۳۸۴/۸/۱
از: اون یارو خوشم میاد!
پیام: 1548
 Re: نور و سایه
واقعا قشنگه.خیلی توصیفات باحالی داشتی!
من به این راحتی کشته میشم؟!بزنم از وسط نصفت کنم؟

پاسخ‌ها فرستنده فرستاده‌شده در تاریخ
 Re: نور و سایه foozool_e_bahal@yahoo.com ۱۳۸۶/۵/۳۱ ۱۷:۴۳

هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.