هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

مقاله‌ها :: کارگاه داستان‌نویسی :: هری پاتر و انجمن نظام سیاه

هری پاتر و انجمن نظام سیاه (بخش 1 - فصل 1 - قسمت 4.1 )


داستا ن هفتم هری پاتر به قلم سیاوش درخشان
هری پاتر و انجمن نظام سیاه
هری پاتر و انجمن نظام سیاه

بخش اول : تعتیلات تابستانی
فصل اول : پیرمرد خردمند
قسمت 4.1 : سقوط کابینه


آم ... پرفسور مودی .... می خواستم برای اتفاقی که افتاد از شما معذرت ....
مودی حرف هری را قطع کرد و با محبت گفت :
-- من درکت میکنم . لازم به عذرخواهی نیست .
هری سرش را پایین انداخت . به شدت احساس عذاب وجدان می کرد . در همین حال مودی بسیار پدرانه دستش را روی شانه هری قرار داد و گفت :
-- هری فقط این را بدون که فرق ما با جادوگران نظام سیاه در این است که هیچ وقت از روی عصبانیت به کسی حمله نمی کنیم .
هری سرش را تکان داد و از مودی فاصله گرفت و به خانه نگاه کرد . احساس کرد چشمانش می سوزد . ولدمورت باز هم باعث نابودی یکی دیگر از اعضای خانواده اش شده بود . هری در همین جا با خود سوگند خورد تا وقتی زنده است انتقام خود و خانواده اش و ... را از ولدمورت و مرگخوارانش بگیرد .
-- همه حاضر هستید ؟
پرفسور مک گونگال این سوال را پرسید . وقتی همه حضار اعلام آماده باش کردند . ادامه داد :
-- خب من با وزیر صحبت کردم . فعلا با پاتر به خود محفل بر میگردیم .
پرفسور مک گونگال رویش را به طرف هری برگرداند و پرسید :
-- پاتر بلدی غیب و ظاهر شوی ؟
هری با مکث کوتاهی جواب مثبت را به پرفسور مک گونگال داد .
آخرین باری که غیب و ظاهر شده بود دامبلدور مسموم را جابه جا کرده بود . ناگهان صدای تانکس هری را به خود آورد که می گفت :
-- هری با من بیا باید حرکت کنیم . وسایلت را ریموس با خود می آورد .
هری و تانکس با هم از خانه بیرون رفتند . هری داشت به افراد وزارت خانه نگاه می کرد که همگی داشتند با هم پچ پچ می کردند . ناگهان هری درد شدیدی در جای زخمش احساس کرد و بر روی زمین افتاد . درد به همان سرعتی که شروع شد از بین رفت . هری به سرعت به تانکس که هراسان نگاهش می کرد " گفت :
سریع به همه بگو از اینجا دور شوند . ولدمورت بسیار عصبانی است . من وجودش را احساس می کنم که دارد نزدیک می شود .
در همان لحظه ابر سیاهی بالای خانه به وجود آمد . اعضای محفل که صدای هری را شنیده بودند به هری و تانکس پیوسته بودند . پرفسور مک گونگال به چارلی ویزلی گفت :
-- هری را سریع ببر به خانه خودتان .
چارلی :
-- هری غیب می شویم به پناهگاه . باشه ؟
هری :
باشه .
هری و چارلی هر دو به پناهگاه آپارات کردند . بیل به هری گفت :
-- هری من باید برم . مادر ماموریت است و پدر سر کار . ولی هرمیون و رون و جینی در خانه هستند . برو پیششون . خواهش می کنم به محل بر نگرد . باشه ؟
هری جواب سرسری به چارلی داد . چارلی خودش را غیب کرد و رفت . هری قدم زنان به سمت پناهگاه حرکت کرد . ناگهان چشمش به رد پاهایی افتاد که به سمت پناهگاه رفته بود . این مسئله به نظرش مشکوک رسید . شنل نامرئی را از جیبش در آورد و بر سرش کشید . از پنجره آشپزخانه داخل منزل را نگاه کرد . چیزی توجهش را به خود جلب نکرد . پس به سمت در خانه راه افتاد . آرام در را هل داد و در کمال تعجبش در باز شد . مطمئن شد درخانه خبری است چون در خانه با طلسمی محافظت می شد . آرام به داخل خانه قدم گذاشت . از پیچ راهرو که گذشت باصحنه ای رو به رو شد که از آن می ترسید .

قبلی « دسته بندي جادوگران هری پاتر و انجمن نظام سیاه (بخش 1 - فصل 1 - قسمت 4.2 ) » بعدی
API: RSS | RDF | ATOM
جادوگران®
بی‌شک دیدگاه هر کس نشانه‌ی تفکر اوست، ما در برابر نظر دیگران مسئول نیستیم

فرستنده شاخه
ladan
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۶/۲۹ ۷:۵۱  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۶/۲۹ ۷:۵۱
عضویت از: ۱۳۸۵/۶/۲۰
از: چون ولدمورت دنبالمه نميتونم بگم
پیام: 26
 كوتاه بود اما جالب
قشنگ بود
اما خيلي كوتاه بود

هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.