هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

مقاله‌ها :: کارگاه داستان‌نویسی :: هری پاتر و مار آتشین 2

هری پاتر و مار آتشین 2 - فصل 10


کمک غیر منتظره :


ساعت یازده و نیم شب بود هری ران و جینی کنار شومینه منتظر امدن هرماینی بودند.
-جینی تو که می دونستی باید به ما هم می گفتی با این کارت جون هرماینی رو به خطر انداختی.
-هری اون قسمم داد به هیچ کس نگم..........
در سالن باز شد و هرماینی سراسیمه به سوی هری دوید.ران خشمگین گفت.
-تو کجا............
-هری من باید برات چیزایی تعریف کنم.
هرماینی سیر تا پیاز موضوع رو تعریف کرد .
-این غیر ممکنه. یه نقشست.مالفوی.................
-هری اون نمی تونست دروغ بگه. من توی ابش معجون راستی ساخته ی خودمو ریخته بودم.اون واقعا راست می گفت. باور کنین. اون به کمک ما احتیاج داره.
-این نمی تونه حقیقت داشته باشه.
-ران اون پیمان ناگسستنی بست.جای اون چیز عجیب غریب هنوز رو دستمه.
هرماینی استینشو بالا زد و جای مار اتشی رو به ران نشون داد.
-این یه کلکه. من می دونم هری ما نباید بهش اعتماد کنیم.
هری درنگی کرد و رو به هرماینی گفت.
-ما قبولش می کنیم.
هرماینی از خوشحالی شروع به سکسکه کردن کرد ولی ران لیوانی که توی دستش بود رو پرت کرد و ناسزاگویان رفت.هری جوبدستیش رو به طرف لیوان شکسته گرفت و گفت ریپارو بعد بدون نگاه به هرماینی از او دور شد
*********
صبح روز بعد هری و هرماینی نتونستند ران رو پیدا کنند برای همین متوسل به نقشه ی غارتگر شدند و ران را در دستشویی دختران کنار میرتل پیدا کردند.هری و هرماینی با هم برای اشتی کردن رفتند.
-میرتل اونا به من خیانت کردن اونا مالفوی رو به من ترجیح دادن مثل اینکه مالفوی همون کسی نبود که به هرماینی می گفت گندزاده دوستای من از پشت به من خنجر زدن منو باش که فکر می کردم هرماینی منو دوست داره.
-من هم تو و هم هری رو دوست دارم ران.
ران برگشت و ان دو را دید
-گمشین تنهام بذارین.
-ران .........
ران چوبدستیشو به طرف هرماینی گرفت و گفت ایمپیدنتا هرماینی جیغ کشید و به زمین افتاد سرش شکست. اونجا
کنار میرتل از درد به خودش پیچید. هری رن را به دیوار کوبید
-ولش کن پسر چی کار داری می کنی؟
چوبدست ران از دستش افتاد .
-من چی کار کردم هری؟ من چی کار کردم؟ هرماینی؟ هرماینی؟
-باید اونو ببریم پیش خانم پامفری
-نه لازم نیست اون توری هممونو اخراج می کنن. من می دونم چی کار کنم.
این مالفوی بود که با نگرانی به سوی هرماینی می دوید.
-بهش دست نزن مالفوی بهت اخطار می کنم.
ران اینو گفت و به طرف مالفوی هجوم برد ولی هری به موقع جلوشو گرفت مالفوی دستشو بالای سر هرماینی تکان داد و چیزهایی زمزمه کرد تنفس هرماینی عادی شد .
-من ............
-چیزی نگو هرماینی من می برمت تا استراحت کنی. معلمام با خودم.
با این که صدای ران خیلی اهسته بود ولی همه شنیدند که گفت
-متشکرم مالفوی.
-عیبی نداره پسر اگر اشتباه نکنم ما دیگه با هم دوستیم.
مالفوی هرماینی رو با خودش برد ران هم به دیوار تکیه داد و شروع به گریه کرد . هری چشماش رو بست و در یک لحظه دامبلدورو دید که داشت لبخند می زد. پس دامبلدور از این اتفاقات خوشحال بود پس هری را ترک نکرده بود. هری به یاد لبخند دامبلدور لبخند زد...........


قبلی « نامه های هری پاتری 1-3 معبد بليار-فصل6 » بعدی
API: RSS | RDF | ATOM
جادوگران®
بی‌شک دیدگاه هر کس نشانه‌ی تفکر اوست، ما در برابر نظر دیگران مسئول نیستیم

فرستنده شاخه
ghasedak
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۸/۱ ۱۴:۱۳  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۸/۱ ۱۴:۱۳
عضویت از: ۱۳۸۴/۴/۲۶
از: گریفیندور
پیام: 33
 khoobe
kheyli jaleb bood vvali yekam ehsaseteshoono ziad neshoon miadan hame daran gerye mikonan ya mi khandan vali man ke khosham omad vali ye chizi ch ejori emkan dasht malfoy bargarde madrese

هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.