هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

مقاله‌ها :: کارگاه داستان‌نویسی :: داستان‌های غیر هری پاتری

شاهزاده ی دورگه و ارباب سیاه - فصل 6


فصل ششم : کوهستان مرگ
هارولد شمشیر را برداشت به دنبال صدا رفت شخصی که تقاضای کمک میکرد متحرک بود .هارولد به دنبال صدا میدوید تا او را ببیند بعد از مدتی توانست صاحب صدا را پیدا کند ولی از انچه می دید متحیر بود.چهار جانور عجیب او را محاصره کرده بودند جانورانی شبیه به مارمولک با این تفاوت که از مارمولک خیلی بزرگتر و روی دو پا ایستاده بودند. هارولد متوجه شد انها قصد حمله به ان پسر بچه را دارند پس باید دست به کار میشد پس با یک صوت توجه موجودات را به خودش جلب کرد موجودات به سمت او برگشتند و امده ی حمله شدند هارولد نیز شمشیر را از قلافش در اورد باز ان احساسی که وقتی برای اولین بار شمشیر را در دست گرفته بود بهش دست داد احساس زیبا و گرم اما الان وقت این کارا نبود موجودات به سمت او نزدیک میشدند او نیز باید خود را اماده میکرد پس شمشیر را دودستی در دست گرفت واماده شد.موجودات با زبانشان صدای عجیبی ایجاد میکردند که دلهره اور بود اولین موجود با حرکتی جهشی به سوی هارولد حمله ور شد هارولد نیز با حرکت موجی شکل شمشیرش شکم او را پاره کرد موجود به گوشهای افتاد سه موجود دیگر با دیدن این صحنه با صدای جیغی کوتاه به سوی او حمله ور شدند اما هارولد اماده بود با حرکات شمشیر دست یکی دم یکی و سر یکی را قطع کرد وقتی موجودات بی حرکت به زمین افتادند به سوی پسرک رفت.
اقا مراقب باشید انها دوباره از زمین بلند شدند.
هارولد با شنیدن حرف پسر به پشتش نگاه کرد باورش نمیشد چهار موجود سالم رو به رویش ایستاده بودند و او را نگاه میکردن انگار نه انگار که شمشیر بهشون خورده باشد.هارولد دوباره با شمشیر به انها حمله کرد اما بی فایده بود چون زخم شمشیر خود به خود مداوا میشد ولی هارولد دست بردار نبود و به مبازه ادامه میداد .بعد از مدتی مبازه هر دو طرف مبارزه خسته شده بودند هارولد یه لحظه خود را عقب کشید تا کمی نفس تازه کند ولی در این حین یکی از مو جودات به او حمله کرد هارولد هم با یه لگد او را به طرف دیگری پرت کرد جانور روی زمین غلتید به روی مشعلی که هارولد با خود اورده بود خورد پوستش سوخت و جانور با صدای جیغ بلندی به روی زمین افتاد ولی بلند نشد گویا مرده بود هارولد تازه فهمید بدن انها در مقابل اتش ناتوان است پس دست به کار شد به پسرک گفت:
عقب وایستا نسوزی چون میخوام این مارمولک ها را بسوزونم
ولی اخه چطوری مشعل با شما فاصلش زیاده.
تو عقب وایستا تا ببینی.
پسرک به پشت درخت رفت و پنهان شد.حال نوبت استفاده از نیرویی بود که روز ها به تمرین ان پرداخته بود پس شمشیر را در قلافش گذاشت با مقداری تمرکز نیرو را به دستاش منتقل کرد.موجودات به سوی هارولد حمله کردند اما این با هارولد از انها سریعتر عمل کرد با حرکات دستاش گویی اتشین پدید اورد و به سوی یکی از انها فرستاد گوی اتشین به جانور خورد و جانور را کشت دو موجود دیگر با دیدن این صحنه عقب کشیدند و پا به فرار گذاشتند ولی هارولد نمیخواست به انها اجازه بدهد بروند پس با حرکت دستانش اتشی به سوی ان دو فرستاد اتش به انها خورد و انها را کشت اری اندو نیز مردند هارولد به سمت درخت امد تا شمشیرش را بردارد که پسرک را دید.
واقعا عالی بود اقا کار بزرگی در حق من کردید.
اولا من هارولدم دوما وظیفه بود چون تو کمک میخواستی.
اره حق با توئه من جو هستم اهل قبیله ی جغد خاکستری وتو؟
من هم هارولدم اهل قبیلهی اژدهای سرخ.
اسم این قبیله را تا حالا نشنیده بودم.
اون مشکل توئه حال چرا این موجودات به دنبال تو میامدن؟
انها به من و پدر و مادرم حمله کردن و انها را اسیر کردن ولی من تونستم فرار کنم و بعدش هم تو نجاتم دادی .
حالا تو میدونی اینا چی بودند جو؟
اینا اسمشون سایه مرگه و ادم خوارن و در کوهستان مرگ زندگی میکنن.
پس اون موجوداتی که کتی میگفت اینان.حالا چرا تو و مادر وپدرت از این مسیر امدین؟
این مسیر نزدیکترین راه به قبیله ی ماست قبیله ی ما بعداز کوه خاموش اسکان دارند.حالا تو چرا اینجایی؟
من برایه کاری امدم که یک رازه پس زیاد سوال نکن من خستم باید استراحت کنم لوازم من کمی انطرف تر کنار اتشی است اگه میخوای با من بیا.
باشه ولی پدر و مادرم چی؟
بریم استراحت کنیم فردا در رابطه با ان با هم صحبت می کنیم الان دیر وقته منم راه زیادی امدم هم مبارزه خسته کننده ای داشتم.
باشه بریم.
صبح انروز هارولد زود از خواب بلند شد و به دنبال غذا برای صبحانه رفت بعد از کمی جست و جو مقداری تخم پرنده و قارچ پیدا کرد و به کنار اتش برگشت.جو هنوز در خواب بود پس هارولد مشغول اماده کردن صبحانه شد وقتی صبحانه اماده شد جو را صدا کرد.جو با مقداری اه و ناله بیدار شد.اندو مشغول خوردن صبحانه شدن بعد از صبحانه جو از هارولد پرسید:
کی میریم پدر و مادرم را نجات بدیم؟
اولا من تنها میرم تو اینجا منتظر میمانی و دوما باید بدونیم قبیله ی سایه ی مرگ کجای کوه زندگی میکنن.
اون مشکلی نیست.
چطور مشکلی نیست به نظر من این مشکلی اساسیست چون ما نمی تونیم راه بیوفتیم تو کوه و دنبال قبیله ی سایه ی مرگ باشیم خطرناک است میفهمی.
من هم منظورم این نبود.
پس منظورت چیه؟
من به کمک جغدم جای قبیله ی سیاه را پیدا میکنیم.
مگه تو جغد هم داری؟
بله اسمش هم خاکستریه.ما به کمک خاکستری جای انها را پیدا میکنیم
ولی تو هم باید به من قول بدی من را هم با خودت ببری.
ولی این کاره خطرناکیه و برای تو مشکله .
نه خواهش میکنم قول میدم دردسر درست نکنم باشه.
فقط به یه شرط ان هم اینکه قول بدی هرچی بهت گفتم گوش کنی .
باشه قبوله کی راه میوفتیم.
اول باید بدونم جغد تو چه کارهایی بلده؟
جغد من هر کاری ازش بخوای انجام میده من حتی باهاش صحبت میکنم.
!!!!صحبت!!!!
بله اونهم با من صحبت میکنه این جزو ویژگیهای قبیله ی ماست که میتونیم با جغد ها صحبت کنیم.
این عالیه پس زود تر دست به کار شو.
باشه ولی چی به خاکستری بگم.
اول از همه جاشون را پیدا کنه و ببینه چند نفرن و چند تا نگهبان دارن و ببینه مادر و پدرت را کجا زندانی کردن
باشه
جو صدای عجیبی از خودش در اورد و جغدی خاکستری از لای درخت پیشش امد جو با صدای عجیبی که در می اورد گویی با جغد صحبت میکرد زیرا جغد در مقابل صدای عجیب جو سر تکان میداد.بعد از چند لحظه جغداز روی دست جو بلند شد به هوا رفت.
بهش چی گفتی؟
همون چیزهایی که تو به من گفتی و اونم قبول کرد و رفت تا پیداشون بکنه و ما باید منتظر بمونیم.
خوبیه امیدوارم زود پیداشون بکنه راستی من شنیدم همه ی جادوگران چوبدست دارند ولی تو چرا چوبدست نداری ؟
مگه نمیدونی طبق یک قانون کهن افراد در سن 17سالگی میتونن چوبدست داشته باشن .من هم الان 13 سال دارم و هنوز چهار سال مونده تا چوبدست داشته باشم ببینم هارولد تو که سنت حتما 17 شده چرا چوبدست نداری.
من چوبدست دارم ولی هنوز سنگ درخشان نداره.
میشه ببینمش اگه امکان داره.
هارولد قبول کرد و از درون وسائلش چوبدست را دراورد وبه جو داد.
وای پسر اینو.چوبدست تو را کی درست کرده؟
یکی از دوستانم چطور مگه؟
جنس این چوبدست از جنس درخت نقره ایه.
اره من خودم میدونستم اون به من گفته بود.تو میتونی به من بگی درخت نقره ای چه شکلیه.
باشه رفیق اون جوری که معلم قبیله ی ما به من گفته درخت نقره ای درختی است جادویی به رنگ نقره ای و بسیار نایاب این درخت قدرت جادویی خارق العاده ای داره و اگر از چوب اون چوبدست ساخته شود قدرت افسون هایی که با ان چوبدست اجرا میشود بسیار بالا بوده و مخرب است یکی از خواص بسیار بسیار مهم و منحصر به فرد این چوبدستی که تو داری اینه که با کمک اون جادوهایی که متعلق به قبیله های دیگست را میتونی اجرا کنی فقط یه چیز این چوب چوبدست تو در دست افرادی که ویژگی های خیلی خاص دارند قابل استفاده بوده و انها تنها میتونن از قدرت ان استفاده کرده و بهرمند شوند.این درخت هر هزار سال در جاهایی که کاملا مخفی است رشد میکنه و دستیابی به ان بسیار مشکل است و تنها قومی باستانی به نام سرو نقره ای قابلیت دسترسی به ان را دارند من فکر کردم نسل قبیله ی نقره ای منقرض شده ولی حالا معلوم شد که چند تایی باقی مونده.حالا فهمیدم چرا میخوای به کوه خاموش بری برای سنگ درخشان این چوبدست.
اره چون این چوبدست بدون سنگ هیچه.
کی گفته این چوبدست یه خاصیت هایی داره که بدون سنگ هم میشه از اون استفاده کرد.
چه خاصیت هایی؟
انطور که در کتاب درختان جادویی نوشته بود اگر شخصی با چوبدستی ازجنس درخت نقره ایی باشد می تواند با گفتن کلمه ی "مخفی شو" نامرئی میشود .
خوبه من اینو نمیدونستم این خاصیت کلی به درد میخوره با کمک این خاصیت میتونم پدر و مادرت را نجات بدم.هی اون جا رو نگاه کن جغدت اومد.
جغد با صدای هوهو عجیبی روی دست جو نشست وبا همان صدای عجیب با جو صحبت کرد.بعد از مدتی صحبت بین جو و خاکستری خاکستری از روی دست جو بلند شد و به بالای درخت رفت.
خوب چی شد جاشون را پیدا کرد؟
اره اونها در بالای کوه کنار صخره ای دایره ای شکل هستند تعدادشان 50 جنگوست و پدر و مادرم را در وسط چادرها در زمین میانشان به میله ای چوبی بسته اند انجا تنها یک ورودی داره و اون ورودی را هم چهار نفر از اون موجودات ازش حفاظت میکنند.ما چطوری باید داخل بشیم؟
ما نه من چون فقط من میتونم نامرئی بشم تو بیرون منتظر ما میمونی.
ولی من...
ولی نداره
باشه کی دست به کار میشیم؟
وقتی هوا تاریک شد چون تو تاریکی راحتتر میتوان مخفی شد.
قبلی « شاهزاده ی دورگه و ارباب سیاه - فصل 5 شاهزاده ی دورگه و ارباب سیاه - فصل 5 » بعدی
API: RSS | RDF | ATOM
جادوگران®
بی‌شک دیدگاه هر کس نشانه‌ی تفکر اوست، ما در برابر نظر دیگران مسئول نیستیم
فرستنده شاخه
princesoft
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۲/۹ ۲۱:۲۵  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۲/۹ ۲۱:۲۵
عضویت از: ۱۳۸۵/۱/۷
از: یه جای خوب توی هاگوارت
پیام: 95
 Re: خوبه
سلام
خوب بود . سرعتتون بالا رفته!
اما فكر مي كنم اكه بيشتر فضاسازي كنين بهتر تره!
به هر حال جالب بود . ادامه بده
*فرد ویزلی
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۲/۸ ۱۷:۰۷  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۲/۸ ۱۷:۰۷
عضویت از: ۱۳۸۵/۱/۱۹
از: خونمون
پیام: 21
 خوبه
قوه تخيل خوبي داري
عالي بود
33166655
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۲/۷ ۲۱:۴۹  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۲/۷ ۲۱:۴۹
عضویت از: ۱۳۸۴/۷/۱۲
از: هرجايي كه ميشه زنده موند
پیام: 226
 افرين
داستانت جدا"عاليه خيلي خوبه
alialiali
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۲/۶ ۱۱:۵۶  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۲/۶ ۱۱:۵۶
عضویت از: ۱۳۸۴/۹/۲۳
از: چون اسمشو نبر دنبالمه ، نمیتونم بگم!!
پیام: 99
 شاهزاده ی دورگه و ارباب سیاه - فصل 6
بابا تو که ما رو با سرعتت نابود کردی
دمت گرم
fatima
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۲/۶ ۹:۴۹  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۲/۶ ۹:۴۹
عضویت از: ۱۳۸۴/۱۱/۱۴
از: هاگوارتز
پیام: 18
 عالی بود
داستان قشنگی نوشتی . ولی به نظر من باید بیشتر روی فضاسازی داستانت کار کنی تا خواننده بتونه محیط داستان را بهتر تجسم کند. والان مهمترین مسئله این هست که قسمت بعدی را کی می گذاری ؟؟؟

هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.