هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

مقاله‌ها :: کارگاه داستان‌نویسی

هري پاتر و اولين جان پيچ


چند روزي بود كه هري خانه دورسلي ها ترك كرده بود. اكنون او در كنار رون و هرميون در پناهگاه به سر ميبرد. هرميون ديروز خودش را ظاهر كرده بود. اكنون هر سه در اتاق رون نشسته بودند. هري مي دانست كه ارامش فعليش به خاطر بودن در كنار رون و هرميون است و گرنه با اوضاعي كه پيش امده بود مشنگ هايي كه دسته دسته كشته ميشدند ديوانه سازهايي كه ازادانه مي گشتند و هر از گاهي خبرهايي مبني بر بوسيده شدن افراد به گوش مي رسيد حمله چندين گرگينه به جادوگران به قتل رسيدن چندين نفر توسط مرگ خواران ارامش معنايي نداشت. در اين شرايط هري احساس مي كرد تكه بزرگي از وجودش با مردن دامبلدور از بين رفته است باور مردن دامبلدور خيلي سخت بود. هري مي دانست كه او وظيفه سنگيني بر دوشش گذاشته است. پيدا كردن چهار جان پيچ ولدمورت و نابود كردن انها و سرانجام از بين بردن خود ولدمورت. هري ساعتهاي متوالي به اين موضوع فكر كرده بود مي دانست كه (ر ا ب ) ريگولوس برادر پدرخوانده اش سيريوس است . رون گفت هري هرجايي بري ما دو تا هم مياييم هري گفت نه نمي تونم جون شما رو به خطر بندازم هرميون كه تا ان لحظه سكوت كرده بود بدون توجه به حرفهاي هري گفت حالا تو مطمئني هري منظورم اينه كه مطمئني اون يه جان پيچه؟ هري بارها به اين موضوع فكر كرده بود نبايد فرصت را از دست مي داد از هنگامي كه فهميده بود (ر ا ب) همان ريگولوس است اين موضوع به ذهنش خطور كرده بود اره مطمئنم اون يه جان پيچه رون گفت اخه اون هيچ محافظي نداشت هر كسي ميتونست به راحتي اونو برداره درسته ؟ نه ما كه به اون دست نزديم در ضمن هر كسي نميتونه وارده اون جا بشه . مگه فراموش كردي اونجا طلسم نمودار ناپذيري داره . هرميون گفت: درسته اما بايد چي كار كنيم؟ هيچي ميريم اونجا.بعد از مردن دامبلدور هري حاضر بود براي از بين بردن ولدمورت هركاري انجام دهد. خوب پس سه تايي ميريم اونجا هري گفت: باشه به شرط اينكه هر كاري كه من گفتم انجام بدين. رون و هرميون هر دو گفتند باشه.خيلي خوب پس بريم. هر سه از اتاق رون بيرون امدند و به سمت پايين به راه افتادند . در اشپزخانه خانم ويزلي به همراه جيني مشغول درست كردن ناهار بودند .همين كه چشم هري به جيني افتاد ميل و اشتياق زيادي را در خود احساس كرد اما بلافاصله به يادش افتاد كه نميتواند جان جيني را به خطر بياندازد نميتوانست او را قرباني خواسته هايش كند . جيني با مهرباني نگاهي به هري انداخت و لبخندي به او زد در مقابل هري براي او فقط سرش را تكان داد. جيني با ناراحتي نگاهش را از هري برداشت . از لحظه ورود به خانه ي ويزلي ها هري از رويارويي با جيني اجتناب ميكرد . با خودش ميگفت اين جوري بهتره براش اتفاقي نمي افته . خانم ويزلي گفت:كجا ميرين بچه ها؟ هرميون گفت ميريم به دهكده كنار تپه .خانم ويزلي گفت: خواهش ميكنم مواظب خودتون باشين با اين اوضاع اصلآ به صلاح نيست كه بيرون بريد.رون گفت مامان همه جا مراقب گذاشتن نترس هيچ اتفاقي نمي افته . با اين حال مواظب باشيد. هر سه از پناهگاه بيرون امدند . در حياط مودي به همراه تانكس صحبت ميكرد موهاي تانكس به رنگ صورتي روشن بود و حسابي سر حال به نظر ميرسيد. در گوشه ي ديگري از حياط بيل با فلور صميمانه با همديگر صحبت ميكردند. همين كه چشم مودي به هري افتاد با صدايي كه شبيه به پرخاش بود گفت: كجا ميرين؟ رون گفت ميريم به بازار دهكده فكر نميكنم مشكلي داشته باشه اونجا پر مراقبه نه؟مودي زير لب غرولندكنان گفت: ديگه كسي احتياط نميكنه شما طعمه هاي خوبي براي مرگخوارانيد . هري گفت بريم .هري ميدانست كه تانكس دنبال انها خواهد امد به همين دليل با بيشترين سرعتي كه ميتوانستند از انجا دور شدند.همين كه به نقطه ي كوري رسيدند هري گفت شروع كنيم.و بلافاصله با صداي شترقي غيب شد اما از انجا كه رون به خوبي نميتوانست ظهور كند هرميون دست او را محكم گرفت و هر دو ظهور كردند.و درست مقابل خانه شماره 11 و 13 فرود امدند سپس هري گفت به قرارگاه محفل ققنوس فكر كنيد. در همين لحظه خانه شماره 12 از ميان دو خانه ديگر پديدار گشت.هري بلافاصله در را باز كرد اما همين كه وارد خانه شد احساس كرد كه دلش خالي شده است تصوير پر رنگي از سيريوس در مقابلش پديدار گشت به ياد روزهايي افتاد كه با پدر خوانده اش در اين خانه سر كرده بود . هري حالت خوبه؟هرميون كه تازه وارده خانه شده بود به هري نگاه ميكرد .هري گفت حالم خوبه بريم.رون در را بست و دنبال ان دو نفر به راه افتاد. هري ميدانست بايد كجا برود يكراست به سراغ ان رفت.همان شيشه كريستال پرزرق وبرق با سري از عقيق سليماني كه داخل ان پر از خون بود. هر سه در مقابل ان ايستادند هري دستش را دراز كرد كه ان را بردارد هرميون فرياد زد نه هري!!! برندارش .سپس جلو رفت و وردي برزبان اورد اما هيچ اتفاقي نيافتاد رون كه از شدت ترس سكوت كرده بود گفت:ديدي هيچ اتفاقي نيافتاد بهتره بريم اون هوركراكس نيست.هري گفت نه بايد برش دارم و دستش را دراز كرد و ان را برداشت اما باز هم هيچ اتفاقي نيافتاد هري گفت بايد بازش كنم تا مطمئن شم . رون گفت نه هري تو نميدوني توش چيه؟ باشه اما بايد بازش كنم اگه ميخواي اين حوادث تموم بشه بايد بازش كنم.باشه پس من بازش ميكنم رون با قيافه اي مصمم به او نگاه ميكرد هري گفت نه نميشه. اما اگه اتفاقي بيافته ما تورو لازم داريم هر چي باشه تو از ما بهتري هري.رون اين را گفت و دستش را دراز كرد .هرميون كه بغض كرده بود رون را در اغوش گرفت هري گفت نه نميتونم بهت اجازه بدم. رون گفت بده هري ارزش تو از من بيشتره. نه دوباره اين حرفو تكرار نكن يادت رفت چه قولي دادي اين كه به حرفاي من گوش بدي پس ديگه تموم شد خودم بازش ميكنم.هرميون ارام در آغوش رون ميگريست .خيلي خوب قول بدين اگه جونتون در خطر بود سريع از اين جا برين .رون وهرميون هر دو فرياد زدند نه هري!!! هري گفت:شما قول دادين پس همين كارو ميكنين ديگم بحث نميكنم.انگاه شيشه را محكم در دستانش گرفت و سر ان را باز كرد نفس هرميون بند امده بود. براي چند لحظه هيچ اتفاقي نيافتاد اما ناگهان هري از جاي خود به عقب پرتاب شد و محكم به ديوار پشت سرش برخورد كرد و بيهوش به روي زمين افتاد و شيشه بعد از برخورد با زمين شكست و محتوياتش به بيرون ريخت.رون وهرميون به سرعت به سمت هري رفتند رون زير سر هري را گرفت و سر هري را به ارامي بلند كرد هرميون گفت اون نبضش نميزنه . وايستا كنار( رنرويت) هرميون چند بار اين ورد را تكرار كرد تا بالاخره هري تكان شديدي خورد .هرميون كه ديگر اشك از چشمانش سرازير شده بود كنار هري نشست . هري به ارامي بلند شد و چوبدستيش را برداشت و ان را به سمت هرميون گرفت .رون فرياد زد: هري چيكار ميكني اما در ان موقع متوجه شد چشمان هري به صورت چشمان مار در امده بود انگاه هري با صداي بلندي وردي را بر زبان اورد اما رون با سرعت ميان او و هرميون پريد ورد هري درست به سينه رون برخورد كرد و رون چندين متر به كناري پرتاب شد و محكم به زمين اصابت كرد و تكان نخورد.هرميون جيغ بلندي كشيد و گفت:چيكار ميكني هري اما هري به سمت رون برگشت در وجودش نفرت عميقي احساس ميكرد بايد اونو بكشم هيچ كس نبايد در مقابل من بايسته انگاه دوباره چوبدستيش را بالا برد و به سمت رون گرفت (كروشيو) رون با صداي بلندي ضجه ميزد هرميون از پشت محكم هري را گرفت و صداي ناله ي رون خاموش شد .هري در درونش قدرت زيادي را احساس ميكرد با يك دستش محكم هرميون را به گوشه اي پرتاب كرد و چوبدستيش را بالا برد (آواداكداورا) هرميون بلافاصله به گوشه اي پريد و نور سبز رنگ از كنار سرش عبور كرد و ديوار پشت ان را خراب كرد هري دوباره چوبدستيش را بالا برد هرميون فرياد زد نه هري!!!(آوادا...) اما در همين موقع نور سرخ رنگي به پشت هري برخورد كرد و هري با صورت به روي زمين افتاد و ديگر تكان نخورد. پشت سر هري رون در حالي كه از شدت درد به خود ميلرزيد ايستاده بود . هرميون به سرعت به طرف رون رفت و او را در آغوش كشيد و با صداي بلندي شروع به گريه كرد.
قبلی « زنان فیلسوف یونان باستان گرداب فصل 5 » بعدی
API: RSS | RDF | ATOM
جادوگران®
بی‌شک دیدگاه هر کس نشانه‌ی تفکر اوست، ما در برابر نظر دیگران مسئول نیستیم
فرستنده شاخه
farimah
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۱۰/۲۳ ۱۷:۴۹  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۱۰/۲۳ ۱۷:۴۹
عضویت از: ۱۳۸۵/۱۰/۱۳
از: قبرستونه پایین خونمون
پیام: 2
 مقاله ها_هری پاتر و اولین جان پیچ
من که خداییش خیلی حال کردم دفتر خاطرات تام ریدلر رو گذاشته تو جیبش

این اولین باریه که نظر میدم
2222
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۱۰/۱۵ ۲۱:۲۰  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۱۰/۱۵ ۲۱:۲۰
عضویت از: ۱۳۸۵/۱۰/۱۵
از: باغ مظفر
پیام: 15
 Re: ببخشید
این مقاله بینهایت زیبا بود
اما ما چرا ان را نمیبینیم
8769396
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۱۰/۸ ۱۳:۰۱  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۱۰/۸ ۱۳:۰۱
عضویت از: ۱۳۸۵/۴/۲۶
از: Tehran
پیام: 8
 ببخشید
ببخشید پس اینی که خیلی قشنگه کجاست؟
ویکتور12کرام
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۱۰/۶ ۱۷:۵۴  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۱۰/۶ ۱۷:۵۴
عضویت از: ۱۳۸۵/۸/۲۳
از: مدرسه دورمشترانگ (بلغارستان)
پیام: 509
 خوب بود
خوب به نظر من نظر من که خیلی خوب بود
ارش
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۱۰/۶ ۱۴:۴۰  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۱۰/۶ ۱۴:۴۰
عضویت از: ۱۳۸۴/۵/۱۸
از: تو میپرسند !!
پیام: 3737
 جالب بود !
سلام

خداییش خیلی قشنگ بود !
من که خیلی خوشم اومد !

بنابراین کف میکنیم !!!

با تشکر

هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.