با عرض سلام و تبریک سال نو خدمت شما دوستان عزیر من دراین مقاله (و مقاله بعدی) می خواهم کتاب 6 رو یکبار بصورت کاملا موشکافانه با هم بررسی کنیم. یعنی به صورت صفحه به صفحه هر اتفاق یا هر حرف مهم رو در اینجا بیاوریم
البته از اتفاقهایی که مربوط به بدنه اصلی داستان هست وهمه موقع خوندن به آن توجه کردن صرفنظر میکنم و اتفاقهایی که در وحله اول زیاد مهم نیستند ولی در واقع خیلی مهمند رو بیان می کنم. البته ممکنه مواردی هم از قلم افتاده باشه که از شما می خواهم با نظراتی که میدهید تکمیلش کنید
در ضمن باید بگم که تمام آدرس ها، برحسب کتابی که خانم اسلامیه ترجمش کردن
1- صفحه 12 سطر 5: خراب شدن پل بروکدیل و قتل بونز و ونس
2- صفحه 33 سطر 18: در اینجا به یک جمله ای بر می خوریم که به نظر من با متن همخوانی ندارد: "اما شکارش که درنگ کرده و به نور سبز پشت سرش نگاه کرده بود... " منظور از شکار یعنی شکار اون روباه که بلاتریکس کشتش (چون فکر کرد ممکنه یه کاراگاه باشه ولی نبود) حالا ممکنه که شکارش( که اشاره نشده چه حیونی است) یه جانورنما باشد
3- صفحه 34 یه خط مانده به اخر: بلاتریکس به نارسیسا میگه: لرد سیاه ... به نظر من داره اشتباه میکنه
خب این جمله به این معنی هست که به نظر مرگخواری چون بلا ( که خیلی به ولدمورت نزدیک هست) ولدمورت میتونه اشباه کنه، یعنی گول بخوره (درست مثل دامبلدور که خودمون میدونیم تا قبل از این دوبار گول خورده: منظورم کوییرل و مودی تقلبی است)
4- صفحه 40 سطر 3: پشت در گوش ایستادن دمباریک (که میتونه تو کتاب 7 ازش استفاده بشه یعنی اینکه یه خبر مهمی رو به محفل یه به خود هری بگه و این همون پیشگویی دامبلدور در کتاب 3 هست
5- صفحه 41 سطر 18: بلا: میدونم که اون حرفتو باور می کنه ولی... اسنیپ: به نظرت اشتباه میکنه؟ یا اینکه من یه جوری فریبش دادم؟ لرد سیاه رو گول زدم؟ بزرگترین جادوگر و ماهرترین ذهنجویی رو که دنیا تا بحال به خودش دیده.
این مکالمهی واقعا مهمیه که من برداشتهای زیر رو ازش کردم
الف) در حالت ناباورانه اسنیپ حالتی وجود داره که من فقط می تونم با یه مثال اونو براتون توضیح بدم. فرض کنید یه بچه ده ساله لاغرمردنی تو یه دعوا یه مرد 30 ساله تنومند رو می کشه واین ماجرا هیچ شاهدی نداره ولی همه شواهد نشون می ده که جز اون پسرک کس ِ دیگه ای نمی تونسته همچین کاری کنه دادگاه تشکیل می شه واز پسرک میخوان که بیاد و توضیح بده و پسرک میاد و با حالت ناباورانه می گه : چطور ممکنه که من( 10 ساله و ضعیف) بتونم یه مرد قوی هیکل حتی زخمی کنم چه برسه به اینکه بکشمش!
ب) درسته که قویترین جادوگر دنیا دامبلدور هست و بعد از آن ولدمورت ولی آیا در همه زمینه ها اون دو از همه قویترن!؟ به نظر من اسنیپ در چفتشدگی و خوندن ذهن از آن دو نیز قویتر هست (نمی تونم اثبات کنم که از هردو قویتره ولی میتونم ثابت کنم که حداقل از یکیشون قویتر هست. اسنیپ در نهایت یا طرف ولدمورت هست یا دامبلدور پس تونسته یکی از این دو را فریب دهد اونم برای مدت طولانی
6- صفحه 45 سطر 3 خط مونده به آخر: "بلاتریکس سرخ شد وگفت : اون تقصیر من نبود. لرد سیاه در گذشته چیزی رو به من سپرده بود که ارزشمندترین .... اگه پای لوسیوس در میون نبود"
این حرف رو بلاتریکس بعد از اینکه اسنیپ حرف شکست در وزارت خونه رو به میون میکشه گفته میشه. خب ولدمورت چه چیز با ارزشی رو در گذشته به بلا داده بوده چند احتمال وجود داره (البته با توجه به اینکه گفته با ارزشمندترین
الف) دفتر چه خاطرات
ب) یکی از جانپیچ ها دیگه
خود من به شخصه دوست ندارم که همه چیز رو به جانپیچ ها ربط بدم ولی احتمال دیگه ای به ذهنم نمیرسه لا زمه در اینجا یه نکته رو گوش زد کنم و اون اینکه منظور بلا از گذتشه احتمالا قبل از سقوط ولدموت هست
7- صفحه 48 پاراگراف2: سوال مهم بلا ... "دامبلدور هیچ وقت به تو مشکوک نشده؟... " خب حتما خودتون جواب اسنبپ درباره نقش بازی کردن رو میدونید ولی به نظر من اسنیپ در اینجا بلاتریکس رو به اصطلاح می پیچونه
8- صفحه 50 سطر 6:اسنیپ: " بر حسب اتفاق من از این نقشه اطلاع دارم" بر حسب اتفاق، این چه معنی می تونه داشته باشه. موضوعی که بلا از اون خبر نداره بر حسب اتفاق اسنیپ ازش خبر داره واین چند تا احتمال داره
الف) اسنیپ ذهن ولدمورت رو خونده
ب)اسنیپ واقعا به ولدمورت انقدر نزدیک هست
در اینجا هیچ احتمال ضعیفی وجود نداره اتفاقا هردوشون قوی هستند
9- صفحه 69 سطر 2 خط مانده به آخر: خب در اینجا یه نکته واقعا مهم وجود دارد و اون اینکه ریگولوس بلک قطعا مرده لطفا به متن توجه کنید" دامبلدور: خب سنت خانوادگی بلک چنین حکم می کرد که این خونه به نسل خودشون یعنی به پسر بعدی با نام خانوادگی بلک برسه، سیریوس آخرین نفر از این نسل بود چون برادر کوچکش، ریگولوس قبل از خودش از دنیا رفت و هیچ کدوم بچه نداشتند" بعد بحث بلاتریکس به وسط میاد که ممکنه اون خونه رو به ارث برده باشه و بعد از آن دامبلدور یه ازمایش انجام میده در واقع در صفحه 71 سطر 19 دامبلدور می گه: "اگه تو اون خونه رو واقعا به ارث برده باشی، حتما یه چیز دیگه رو هم به ارث بردی" بعد ما می فهمیم که کریچر از دستور هری اطاعت می کنه و بالاخره معلوم میشه که اون خونه رو به ارث برده خب نکته در اینجاست که اگر ریگولوس زنده باشه حالا هر کجای دنیا که می خواهد باشد، دیگه هری وارث اون خونه نبود. پس در اینجا میشود به صورت قطعی گفت که ریگولوس مرده (جلوتر در مورد چگونگی کشته شدنش مدرکی را به شما نشان میدهم)
10- صفحه 93 سطر 15: دامبلدور: به نظر من اونا میخوان استعدادهای قابل ملاحظه تو رو تبدیل به اعمال زور، شکنجه، و مرگ کنند
این جمله خطاب به اسلاگهورن هست (که اونو مرموز جلوه میده البته شما این نکته رو در مقاله اسلاگهورن مرموز خونده بودید)
11- صفحه 96 سطر 11 اولین کلمه: در این جا یكبار دیگر به اسم ریگولوس برخود می کنیم (از زبان اسلاگهورن)
12- صفحه 99 سطر17: دوباره سخن از قتل امیلیا بونز هست
13- صفحه 105 سطر 9: یکبار دیگر حرف خانم بونز و املیان ونس به میان میاد (چرا آنقدر تکرار میشه)
14- صفحه 106 سطر 4: وقتی دامبلدور و هری در اتاقک سنگی با هم هستن دامبلدور میگه "فقط دو نفر هستند که پیشگویی مربوط به تو ولدمورت رو تمام و کمال میدونن و هردوی اونا الان توی این انبار جاروی بدبو هستن"
با توجه به اطلاعاتی که الان داریم، من میخوام یه طبقهبندی کنم
2 نفر که پیشگویی رو کامل شنیدن: هری و دامبلدور (رون و هرمیون)
3 نفر که پیشگویی رو ناقص شنیدن: اسنیپ، ولدمورت و راب
به نظر شما راب از کجا میتونسته از پیشگویی باخبر بشه، باز هم دو احتمال وجود داره
الف) یه احتمال خیلی ضعیف در حد 0 درصد و اون اینکه راب هم موقع پیشگویی اونو استراق سمع میکرده
ب) یه احتمال قوی و اون اینکه از کانال اسنیپ به ماجرا پی برده باشه چون قطعا هری و دامبلدور که بهش نگفتن و ولدمورت هم بعیده که از این سوتی ها بده پس فقط اسنیپ می مونه (حالا چرا؟ خدا میدونه و رولینگ)
15- صفحه 142 سطر 7: یک جمله خیلی مهم "لوپین: جسد ایگور کارکاروف رو هم توی یه کلبه در منطقه شمالی پیدا کردهاند... من در عجبم که اون تا یک سال بعد از جدا شدن از مرگخوارها زنده مونده. تا جایی که یادمه، ریگولوس، برادر سیریوس چند روزی بیشتر دوام نیاورد"
الف) دوباره حرف از ریگولوس هست و این نظریه رو قوی تر میکنه که ریگولوس همون راب هست
ب) کشته شن کارکاروف
ج) خب این همون جایی بود که گفتم نحوه کشته شدن ریگولوس و میگم مرگ ریگولوس بخاطر پشت کردن به مرگخوارها و ولدمورت هست. جریان از این قراره که بر حسب اتفاق ریگولوس از وجود جانپیچها با خبر میشه (به نظر من ارتباط با اسلاگهورن داشته در کتاب هم یه اشاره کوچیک به این ارتباط می شه به قسمت 11 یه نگاه بندازید) و بعد از آن، در جریان حادثه دیگری قضیه پیشگویی رو می فهمه (ارتباط با اسنیپ)، بعد از مرگخوارها فاصله میگیره و تصمیم میگیره که به دنبال جانپیچهای ولدمورت بگرده تا نابودشون کنه در همین حین مرگخوارها هم دنبال ریگولوس میگشتن که بکشنش، ولی این فقط بخاطر اینه که اون به ولدمورت پشت کرده ونه اینکه داره دنبال جانپیچها میگرده. خب ریگولوس اون جانپیچ رو پیدا میکنه و اون نامه رو اونجا میزاره پس معنی اینکه میگه "مدتها قبل از اینکه تو این نامه رو بخوانی مردهام" جز این نیست که اون میدونسته که به زودی به دست مرگخوارها میافته و میکشنش و منظورش از اینکه میگه "در اولین فرصت" اینه که مطمئن نیست قبل از اینکه به دست مرگخوارها بیفته، بتونه جانپیچ رو نابود کنه (شاید اصلا نتونسته جانپیچ رو نابود کنه و فقط اونو جای دیگهای گذاشته باشه) پس کشته شدن ریگولوس هیچ ربطی به دزدیدن جانپیچ نداره (هنوز هم ولدمورت نمیدونه جانپیچش دزدیده شده)
16- صفحه 142 سطر 16: جریان فلورین فورتسکیو مطرح میشه واینکه اونو کشونکشون از مغازش بیرون بردن
17- صفحه 143 سطر 2: گم شدن اولیوندر واینکه کسی نمیدونه خودش رفته یا دزدیدنش
18- صفحه 325 سطر 2: "دو مرد بودند که درست بیرون رستوران سه دسته جارو ایستاده بودند یکی از آنها قدبلند و لاغر بود (اشاره به آبرفورث دامبلدور) هری او را شناخت، او مسئول کافه هاگزهد کافه دیگری در هاگزمید بود، وقتی هری، رون و هرمیون نزدیک شدند، مسئول کافه شنلش را محکمتر به گردنش پیچید و از آنجا دور شد " و بعد در چند سطر پایینتر میفهمیم که مرد دومی مانداناگاس فلچر بوده و بعد در صفحه 344 سطر 19: "هری به دامبلدور می گه : قربان توی هاگزمید مانداناگاسو دیدم و دامبلدور میگه: اوه، بله خبر دارم که مانداناگاس ببا حقارت جیب بر مآبانش... " برداشتها:
الف) ارتباط انکارناپذیر مسئول کافه و دامبلدور (که همان آبرفورث هست)
ب) یک سوال چرا آبرفورث خودشو از هری قایم میکنه؟؟
19- صفحه 347 سطر19: "هری: حتی به خاطر پسرش هم زنده نموند؟ دامبلدور: یعنی این احتمال وجود داره که دل تو برای لرد ولدمورت بسوزه؟" این مکالمه قابل تاملی هست یه برداشت میتونه این باشه که دامبلدور از این همه قدرت محبت ورزیدن هری، تعجب کرده
20- صفحه 416- 4 خط مونده به اخر: شاید این یکی اصلا مهم نباشه ولی گفتم شاید این دفعه رولینگ بخواد غافل گیر کنه در اینجا لونا میگه، رفوس اسکریمجور؛ یه خون آشامه
ببخشید که آنقدر طولانی شد امیدوارم خسته نشه باشید (تا اینجا برای جلد اول کتاب 6 بود اگه به نظرتون خوب بود بگین که قسمت دوم مقالمو هم بفرستم)
موفق باشین