بیدار شدم. چه تخت نرمی. مال من نبود ولی خیلی خوب بود. بوی دریا، چه ارامش بخش. نمیخوام پاشم، ولی من کجام؟
یه نفر با قدم های سنگین آمد کنارم و با صدای مرموزی گفت:
-سلام
-سلام.من کجام؟شما کی هستین؟
-چقد سوال میکنی. قرار نبود اینقد وراج باشیا.
داشتم دیوونه میشدم. چه اتفاقی افتاده بود؟ من کجا بودم؟ اینا خواب بود؟ نه قطعا خواب نبود.خیلی واقعی بود.
-بدو سپهر داره دیر میشه.
اسم منو از کجا میدونست؟ نگاش کردم. چه عجیب! یه مرد خپل و چاق با چکمه های آبی تیره و شنل قرمز جیغ. عین دیوونه ها بود. باید چکار میکردم؟ فرار؟ یا دنبالش میرفتم؟ فرار راه عاقلانه ای نبود. پس ازش اطاعت کردم. پرسیدم:
-کجا میریم؟
-معلومه پیش پرنس!
-پرنس کیه؟
-تو حتی ... ؟ وای خدا...
-چی شده اقا؟
-به من نگو اقا من اسم دارم.
-میتونم اسمتونو بدونم؟
"جام"من جام هستم.
-جام؟چه عجیب!
باید باشه.
-چی؟
-اه چقد خنگی تو.
به من گفت خنگ! اون کی بود که به من بگه خنگ؟ رسیدیم به یه قایق قدیمی و بسیار مجلل. بهش میومد مال یه شاه بوده. سوارش شدیم. یه پارو داد دستم و گفت: پارو بزن. شروع کردم ...