هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

مقاله‌ها :: کارگاه داستان‌نویسی :: داستان‌های غیر هری پاتری :: جادوگر یا خون آشام؟

جادوگر یا خون آشام؟ - فصل 1


پسری به نام دنیستون ایتوشی ,نیرویی دارد که همه از آن فراریند.....نیروی که هیچ احد از زنها و دختران دوست نمی دارند
به نام آغازگر
در دنیا هیچ چیز ارزش دوست داشتن نداره..حتی کسی که کمی بهت خوبی کرده باشه..به همون اندازه دوستش داری.در این مورد همه اینطورین.فقط اون کس که بالا سرته ارزش دوست داشتن داره .چون همه چی مفط و مجانی بهت میده و در برابرش هیچ قیمتی ازت نمی خوات,فقط می خواد که اونو خوب بشناسی.چیزی رو که برات خلق کرد رو درک کنی.نمی خواد بیهوده جونتو در خطر بندازی که فقط طرف برات کاری رو که می خوای بکنه.
بیخودی سر کسی ,سر چیزهای بیهوده داد نکش.تو دلش برای همون لحظه نفرینت می کنه.پشت سر کسی حرف و غیبتو حدیث نگو ,مثل اینکه گوشت مرده ی داداشتو رو می خوری.خودت رو باور کن
از چیزی غیر از خدا نترس,چون ارزش ترسیدن نداره.2005/06/02

دنیای پرنسِس
همه جا سیاهه چون شب شده.همه خوابن چون خستن.هیچ صدایی نمیاد چون سکوت همه جا رو گرفته.دوباره اینور دنیا همه خاموشن.وارد یه خونه میشیم,وارد یه
اتاق.دنی خوابه,تخته شاسیش روی سینش,مداد نقاشیش رو تخته...از خستگی امروزش حسابی کلافه بوده.اینو از طرز خوابش میشه فهمید.چون سرش از تخت آویزونه,دستش هم همینطور,
دست دیگش روی تخته نقاشیشه.کج روی تجتش خوابیده و انگار داره کاووس میبنه,این رو از حرکات صورتش حین خواب می شه درک کرد.اتاقش کاملا بهم ریختس.
جایی نمیشه قدم گذاشت,باید مواظب باشم......وای ..یه چیز عجیب!مدادش داره حرکت می کنه.انگار که یه آدم نامرئی اون رو به دست گرفته باشه.چیزی داره روی تخته رسم می شه..
جلوتر میرم..روی تخته داره کله ی یه آدم رسم میشه.یه صدا اومد..یه چیزی بهم ریخت..ولی چیزی بهم نریخته,با دقت دارم نگاه میکنم..یه چیزی پرید بالا..
میرم عقب..یه مداد دیگه,نه دوتا مداد دیگه..سه تا مداد دارن تصویر یه مرد جوان رو روی تخته رسم میکنن.جلو میرم و نگاه میکنم...قیافش داره واضح میشه..خدای من چقدر زیباست.
دنی هیچ چیز احساس نمیکنه.حتی صدای کشش مدادهارو...دوباره به نقاشی نگاه می کنم.تصویر پسرک جوان زیبا تر شده..ولی یه چیز عجیبتر.این پسرک توی
نقاشی دوتا بال شبیه خفاش داره,چشماش مثل گربه های سیاه می مونه(مردمک چشماش به جای اینکه گرد باشن,مثل یه خط دهن گشاد می مونن).....
پیسسس...پییییس..!
می چرخمو به بیرون بالکن نگاه میکنم..چیزی نیست.آها!..فهمیدم کیه..همراهم داره علامت میده.به نقاشی نگاه میکنم.یه چیزی از نقاشی نظرمو جلب کرد.
زود باشین پرنسس..وقت نداریم
نقاشی رو آروم از گیره کاغذ بیرون می کشم.دنی هنوز که هنوزه خوابه.پیشونیشو می بوسم و به طرف بالکن میرم.مدادها دوباره حرکت کردن..ولی وقت ندارم بیبنم.روی بالکن می ایستم و می چرخم.
بالای بالکن رو نگاه میکنم.شوالیه ای(همون کسی که منو تا اینجا همراهی کرد)زیبا با موهای بلند ارغوانی پر قو,چشمهایی به سیاهی شب و درشت,دست به طرفم دراز کرده
و با چهره ای بی قرار از من می خواست که دستش رو بگیرم و سریع اون محل رو ترک کنیم.هیولای ما هم بی قرار شده بود و زوزه سر می داد.آن شوالیه که شوالیه تاکشی نیکامارو
ملقب به شاه عقاب نام داشت دست دراز شده ی مرا گرفت و خیلی راحت و سبک مرا بالا کشید.مرا به طرف هیولا برد (در این حین به چیزی که نظر مرا جلب کرده بودفکر می کردم)شوالیه تاکشی
دست در پهلویم کردو مرا با خود به بالای هیولا برد و سوار کرد.سگک هیولا را کشید و هیولا با سر و صدا شروع به بال زدن کرد.بال زدن پر سر و صدایی بود ولی هیچ کس نمی توانست صدای او را بشنود.به آسمان نگاهی کردم.شعله های ضغیف نور از روزنه های باریک ابرهای بنفش رنگ بیرون زده بود.به نقاشی نگاه کردم.چیزی که از این نقاشی نظر منو جلب کرده بود
این بود که نقاشی کاملاً شبیه دنی بود.یعنی دنی هجده ساله اینقدر زیبا بوده.شوالیه تاکشی که پشت من نشسته بود و با یک دست مرا گرفته بود و با دست دیگر هیولا را هدایت می کرد,سرش را روی
کتفم خم کرد تا نقاشی را ببیند.بدون آنکه سرش را بلند کند آرام گفت"میدونید پرنسس که ما خلاف مقررات به اینجا اومدیم و در صورتی که لو بریم چه خطراتی تهدیدمون میکنه..باید زودتر می اومدید تا زودتر می رفتیم..دعا کنید به موقع به پروفسور برسیم.در ضمن چی چیزی از اون پسره نظرتون رو....!"
حرفش قطع شد.فهمیده بود که گریه می کنم.چرخیدم و به صورتش نگاه کردم.تصویر چشمهای آبی گریان خودمو توی چشماش می دیدم.چهره ی شوالیه معصوم شده بود
و همینطور به من نگاه میکرد.پرسید"چی شده پرنسس آوالگارد"سرم رو روی شونش گذاشتم و همینطور که گریه می کردم گفتم"
_..پسرم روز به روز بزرگ می شه و من سالی یه بار فقط شاهد بزرگ شدنشم..روز به روز بیشتر زیبایی پدرشو به خودش می گیره ..و من...فقط نگاهش میکنم...چطور
دلشون اومد که بین این همه پسر ,پسر منو توی این دنیا ,بین آدمای خنگو عادی بذارن..همینور داره از عمرش هدر میره.."از شهر کاملاً دور شده بودیم.بغض گلویم را چسبید
و شروع به گریه کردن کردم , نتوانستم ادامه بدم.شوالیه با همان دستی که مرا گرفته بود ,سرم را نوازش می کرد.صورتش را روی سرم گذاشت و گفت"
_خودتون خوب میدونید پرنسس پسرتون استثنایی و قراره به محله استثنایی ها منتقل بشه پس طبق مقررات استثنایی های شناخته شده زندگی دنیای رو باید درک کنن
و چیزی در مورد دنیای خودشون ندونن.من شما رو درک میکنم پرنسس آوالگارد....من شما رو درک میکنم.."
هیولا جیغی کشید و ما هزاران مایل از شهر پسرم دور شدیم.
قبلی « بیرکا نامه - فصل 5 جادوگر یا خون آشام؟ - فصل 2 » بعدی
API: RSS | RDF | ATOM
جادوگران®
بی‌شک دیدگاه هر کس نشانه‌ی تفکر اوست، ما در برابر نظر دیگران مسئول نیستیم
فرستنده شاخه
azkaban2006
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۷/۲۷ ۲۱:۴۸  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۷/۲۷ ۲۱:۴۸
عضویت از: ۱۳۸۵/۷/۷
از:
پیام: 1
 تشكر از داستان
salam alan brayat nemitavanam nazar bedam kame mikhonam migam vali az inke mibinam 1 hamvatan ingadar estedad darad khoshhal mishavam
rory
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۷/۶ ۱۵:۲۶  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۷/۶ ۱۵:۲۶
عضویت از: ۱۳۸۵/۶/۱۳
از: پيش نويل
پیام: 21
 چي وگفتي؟
نه جادوگر نه خون اشام فقط لوپين خوشگله
tahere
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۵/۴ ۱۷:۲۱  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۵/۴ ۱۷:۲۱
عضویت از: ۱۳۸۵/۴/۷
از: سنـــــــت..مانگــــــــــو
پیام: 235
 هممممممممممم
جالب بود
Aripotter
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۴/۲۰ ۱۵:۲۳  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۴/۲۰ ۱۵:۲۳
عضویت از: ۱۳۸۴/۹/۱۶
از: ناکجا آباد
پیام: 400
 خوبه
خب باید بگم خوب بود ولی عزیز جان مفت رو این طوری می نویسن نه مفط!!!
از داستانت خوشم اومد ولی به نظرم می تونستی قشنگ تر بنویسی
sorena
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۴/۲۰ ۱۴:۴۶  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۴/۲۰ ۱۴:۴۶
عضویت از: ۱۳۸۴/۱۱/۱
از: اتاق خون محفل
پیام: 3113
 خوووب
افرین.جالب بود داستانت.
ژان
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۷/۲۳ ۱۶:۰۰  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۷/۲۳ ۱۶:۰۰
عضویت از: ۱۳۸۴/۴/۱۲
از:
پیام: 433
 جادوگر یا خون اشام...
خوب بود ارموک جون ولی قبلا بهتر می نوشتی(خودت می دونی کیو میگم )

هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.