هری پاتر و انجمن نظام سیاه
بخش اول : تعتیلات تابستانی
فصل اول : پیرمرد خردمند
قسمت 4.8 : سقوط کابینه
آن روز هری به اتاق های بیل و عمو ورنون سر زد . عمو ورنون هنوز بی هوش بود . شفا دهندگان از یک قدرت عجیب دیوانه سازها صحبت می کردند که تا به حال نمونه آن دیده نشده است . بیل هم سر حال به نظر نمی رسید . شفادهندگان دلیل آن را کامل شدن ماه می دانستند " که در چند روز آینده صورت می گرفت . جینی هم نزدیکای ظهر از بیمارستان مرخص شد و همراه ماریتا به خانه بلک ها رفتند . هری هم بعد از یک بحث مفصل " خانم و آقای ویزلی را قانع کرد که پنگاه دیگر امنیت ندارد و باید به قرارگاه بیایند . در چند ساعت بعد پرفسور مک گونگال هم به بیمارستان آمد و بعد از ملاقات " هری را به یک قدم زدن دعوت کرد .
-- پاتر لطفا به طور دقیق برای من بگو بعد از آپاراتت به پناهگاه چه اتفاقی افتاد .
هری تمام اتفاقات را تعریف کرد . ولی اشاره ای به اسنیپ نکرد .
بعدش من به قرارگاه رفتم و خوابیدم . فینیاس نایجلوس هم از طرف شما برایم پیغام آورد .
پرفسور مک گونگال گفت :
-- آره من خیلی نگران بودم که کجا رفتی ؟ ما بعد از مبارزه به پناهگاه رفتیم . آثار مبارزه در آنجا به وضوح دیده می شد . بعد به هاگوارتز رفتم . به آنجا هم نرفته بودی . بعدش تابلوی دامبلدور به من گفت : << احتمالا به قرارگاه رفته ای. >> بقیه ماجرا را هم خودت خوب می دانی .
هری گفت :
-- پرفسور می شود به من بگویید که بعد از آپارات من چه اتفاقی افتاد .
پرفسور مک گونگال بعد از آه کوتاهی گفت :
-- اسمشونبر در آنجا ظاهر شد . در عرض چند ثانیه یک حمام خون در پریوت درایو به وجود آمد . اعضای محفل در محل های مقرر شده بودند " آسیبی چندانی ندیدند . تانکس و ریموس و الستور هم به موقع از خطر گریختند . اسمشونبر به داخل خانه آمد . وقتی تو را در آنجا نیافت خانه را منفجر کرد و رفت . راستی هری ریموس می گفت : << از سرعت عمل بالایی برخوردار هستی " به طوری که خودش و تانکس و الستور در خانه مشنگ ها نتوانستند حریفت شوند . >> من هم آن صحنه را دیدم . اولش فکر کردم نخواستند جلویت را بگیرند . ولی بعدش فهمیدم که تو سریع تر از آنها عمل کردی . در ضمن یک تشکر بهت بدهکارم . اگه تو نبودی مطمئنا هاگوارتز تعطیل می شد . وزیر خیلی قبولت دارد .
پرفسور مک گونگال در حالی که قدردانی در صدایش محسوس بود حرفش را به پایان رساند . هری گفت :
-- اختیار دارید . وزیر خودش متقاعد شد که دقیقا هدف اسمشونبر "تعطیل شدن هاگوارتز است . پرفسور چند مطلب می خواستم بهتون بگم . اول اینکه من هم می خواهم عضو محفل شوم . در ضمن محل قرارگاه جدید را نیز به من بگویید . دوم من بعد از حمله به بلاتریکس این سه صندوق را از روی زمین برداشتم . فکر کنم موهای رون و هرمیون و جینی در آن ریخته شده است . چوبدستی بلاتریکس هم پیش من است . سوم می خواستم بدانم آن ابر که بر بالای خانه خاله من به وجود آمد چی بود ؟
پرفسور مک گونگال پس از تامل کوتاهی " متفکرانه گفت :
-- عضویتت در محفل را نمی پذیرم . چون سنت یک سال کمتر از حد است . محل قرار گاه جدید را هم ندانی بهتر است . در مورد صندوق ها و چوبدستی هم ازت تشکر می کنم شاید ما را راهنمایی خاصی کند . اما در مورد ابر " من مطمئن نیستم . بهتره این سوال را از پرفسور اسلاگهورن بپرسی . در ضمن ایشان هم به عضویت محفل در آمدند ....
قبل از اینکه پرفسور مک گونگال بتواند جمله اش را تمام کند " روفوس اسکریم جیور را دید که به سمت آنها می آید . قیافه اش به شدت خسته نشان می داد . رنگش پریده بود . صورتش بسیار لاغر شده بود و در کل اصلا وضعیت خوبی نداشت . پرفسور مک گونگال به اسکریم جیور گفت :
-- جناب وزیر . واقعا متاسفم . خبر بسیار بدی بود .
اسکریم جیور گفت :
-- خیلی ممنون . پاتر می توانم چند لحظه باهات صحبت کنم ؟
هری به پرفسور مک گونگال که قیافه رنجیده به خود گرفته بود نگاه کرد و گفت :
در خدمتم جناب وزیر .
و با وزیر به سمت کریدور خالی حرکت کردند . اسکریم جیور گفت :
-- هری وضعیت آشفته ای است . من ازت خواهش می کنم . این بار نه برای حفظ پست و مقام خودم بلکه برای کل جامعه جادو . تمام خواسته هایت را هم که بر آورده کردم . دیگر چه بهانه ای داری ؟
هری گفت :
-- من از دست وزارت خانه خیلی ناراحت هستم . هنوز دلورس آمبریج در وزارت خانه هست . وازرت خانه هم نخواسته اشتباه خود را قبول کند .
اسکریم جیور با سر سختی گفت :
-- تو که اینقدر بزرگی ببخش . هری جامعه به تو احتیاج داره بفهم .
هری نا امیدانه گفت :
-- از من چه می خواهید ؟
اسکریم جیور که هیجان زده شده بود " گفت :
-- هفته ای یک بار با من ملاقات کنی تا در مورد همه مسائل با هم صحبت کنیم . گاهی وقت ها هم به دفتر کارگاهان سر بزنی و با کارگاهان دوست باشی . اجازه بدی هفته یک بار پیام امروز با تو مصاحبه کند . در مصاحبه راجب تلاش وزارت خانه هم صحبت کنی و چند مسئله دیگه که بعدا به بهت می گویم .
هری گفت :
به دو شرط قبول می کنم .
هری می خواست شرطی بگذارد که وزیر از پیشنهاد خودش پشیمان شود . اسکریم جیور با تردید گفت :
-- شرط هایت چی هست ؟
هری با آرامش خاطر گفت :
-- من قدرت می خواهم " اطلاعات می خواهم " نفوذ می خواهم و همچنین دلم نمی خواهد کسی با درخواستم مخالفت کند . شرط دوم اینکه یک اداره بسیار قدرتمند و فوق سری می خواهم که خودم بتوانم در آن افراد مورد نظرم را انتخاب کنم . در این اداره می خواهم با ولدمورت و افرادش مبارزه کنم .
هری با لبخند نگاهی به اسکریم جیور کرد . از اینکه به راحتی توانسته بود دست وزیر را در پوست گردو بگذارد خوشحال بود . اسکریم جیور به فکر فرو رفته بود . قیافه اش طوری بود که انگار خیلی دلش می خواهد هری را همان جا طلسم کند و بعد بر خلاف صورت عصبانیش با صدای دوستانه و آرامی گفت :
-- یک ساعت دیگر در وزارت خانه منتظرت هستم . در این مدت فکر کن ببین اگر چیز دیگری را هم می خواهی وقتی آمدی دفترم به من بگو . فقط قبلش
بعد مشغول جست و جو در ردایش شد . ناگهان از جیبش یک دستبند خیلی شیک بیرون آورد . دسبند طلایی که شکل یک باسیلسک و ققنوس از آن بر آمده بود . این دو حیوان با جواهرات مختلف تزئین شده بود . دو حیوان در حالی که بغل به بغل همدیگر ایستاده بودند آماده حمله بودند . انگار که با هم متحد شده بودند . نوشته بسیار زیبایی در پشت حیوان ها حواس هری را به خود جمع کرد . در پشت دو حیوان با خط زیبایی نوشته شده بود ( هری پاتر ) . اسکریم جیور دستبند را به دست هری داد و ادامه داد :
-- این دستبند را برای تو آمده کردم . هر گاه می خواستی به وزارت خانه بیایی " البته تنها در منطقه ای که امکان غیب و ظاهر شدن وجود دارد " انگشتت را بر روی اسمت قرار بده . مستقیما در دفتر آپاراتی سری من ظاهر می شوی . یک ساعت دیگر منتظرت هستم .
بعد هری را با افکارش تنها گذاشت و رفت . در همان لحظه که هری با نگاهش وزیر را دنبال می کرد " هرمیون از پشت سر صدایش کرد .
-- هری من هم همین الان مرخص شدم . ولی رون باید هنوز همین جا بماند . اوه ... این چیه ؟ چقدر قشنگه . فکر کنم که ...
هری صحبت هرمیون را قطع کرد و گفت :
هرمیون می توانی کمکم کنی ؟
هرمیون با شک گفت :
-- آره . ولی چه کمکی می خواهی ؟
هری به سرعت گفت :
-- از طلسم رازداری چی می دانی ؟
هرمیون گفت :
-- اطلاعاتم جزیی است . ولی یک کتاب به اسم طلسم های محافظت از مناطق به تازگی خریدم که کامل ترین مرجع است . در رابطه با رازداری هم کامل توضیح داده است . ولی کتاب در چمدان وسایلم در پناهگاه است .
هری گفت :
چمدانت را از پناهگاه به قرارگاه انتقال داده اند . سریع به آنجا برو و هر چه مطلب راجب طلسم رازداری در کتاب هست مطاله کن . حتی در صورت لزوم جزوه برداری کن . من حدود 50 دقیقه دیگر دنبالت می آیم تا به وزارت خانه برویم . فعلا هم هیچ سوالی نکن . بعد که دیدمت همه چیز را برایت توضیح می دهم .
هرمیون بر خلاف میل باطنیش در مقابل این تحکم هری هیچ حرفی نزد و فقط گفت :
-- من چه طوری سریع به آنجا بروم ؟ شفا دهنگان تا یک هفته غیب و ظاهر شدن را برایم ممنوع کردند .
هری به طور غیر منتظره ای گفت :
فقط سریع دنبالم بیا . من می برمت .
هرمیون در حالی که به دنبال هری می دوید گفت :
-- هری ... تو هنوز مدرک آپارات نگرفتی .
هری مختصر گفت :
ولی دیگه ماهر شدم .
به خارج از بیمارستان رفتند . وقتی به منطقه ای که مناسب برای آپارات کردن بود " رسیدند هری گفت :
-- دست من را بگیر .
هرمیون با دودلی دست هری را گرفت . هری دست هرمیون را محکم گرفت و به مقصد فکر کرد . تمرکز کرد و حرکت . بین تونلی از رنگها در پرواز بودند . احساس کرد صورتش به وسیله دو تا بالشت فشرده می شود و امکان نفس کشیدن را ازش سلب کرده است . در همان لحظه پاهایشان بر روی زمین قرار گرفت . باد خنکی به صورتشان خورد . مه همه جا را فرا گرفته بود . هرمیون نفس عمیقی کشید و بعد از خداحافظی از هری به سمت در خانه دوید .
بخش اول : تعتیلات تابستانی
فصل اول : پیرمرد خردمند
قسمت 4.8 : سقوط کابینه
آن روز هری به اتاق های بیل و عمو ورنون سر زد . عمو ورنون هنوز بی هوش بود . شفا دهندگان از یک قدرت عجیب دیوانه سازها صحبت می کردند که تا به حال نمونه آن دیده نشده است . بیل هم سر حال به نظر نمی رسید . شفادهندگان دلیل آن را کامل شدن ماه می دانستند " که در چند روز آینده صورت می گرفت . جینی هم نزدیکای ظهر از بیمارستان مرخص شد و همراه ماریتا به خانه بلک ها رفتند . هری هم بعد از یک بحث مفصل " خانم و آقای ویزلی را قانع کرد که پنگاه دیگر امنیت ندارد و باید به قرارگاه بیایند . در چند ساعت بعد پرفسور مک گونگال هم به بیمارستان آمد و بعد از ملاقات " هری را به یک قدم زدن دعوت کرد .
-- پاتر لطفا به طور دقیق برای من بگو بعد از آپاراتت به پناهگاه چه اتفاقی افتاد .
هری تمام اتفاقات را تعریف کرد . ولی اشاره ای به اسنیپ نکرد .
بعدش من به قرارگاه رفتم و خوابیدم . فینیاس نایجلوس هم از طرف شما برایم پیغام آورد .
پرفسور مک گونگال گفت :
-- آره من خیلی نگران بودم که کجا رفتی ؟ ما بعد از مبارزه به پناهگاه رفتیم . آثار مبارزه در آنجا به وضوح دیده می شد . بعد به هاگوارتز رفتم . به آنجا هم نرفته بودی . بعدش تابلوی دامبلدور به من گفت : << احتمالا به قرارگاه رفته ای. >> بقیه ماجرا را هم خودت خوب می دانی .
هری گفت :
-- پرفسور می شود به من بگویید که بعد از آپارات من چه اتفاقی افتاد .
پرفسور مک گونگال بعد از آه کوتاهی گفت :
-- اسمشونبر در آنجا ظاهر شد . در عرض چند ثانیه یک حمام خون در پریوت درایو به وجود آمد . اعضای محفل در محل های مقرر شده بودند " آسیبی چندانی ندیدند . تانکس و ریموس و الستور هم به موقع از خطر گریختند . اسمشونبر به داخل خانه آمد . وقتی تو را در آنجا نیافت خانه را منفجر کرد و رفت . راستی هری ریموس می گفت : << از سرعت عمل بالایی برخوردار هستی " به طوری که خودش و تانکس و الستور در خانه مشنگ ها نتوانستند حریفت شوند . >> من هم آن صحنه را دیدم . اولش فکر کردم نخواستند جلویت را بگیرند . ولی بعدش فهمیدم که تو سریع تر از آنها عمل کردی . در ضمن یک تشکر بهت بدهکارم . اگه تو نبودی مطمئنا هاگوارتز تعطیل می شد . وزیر خیلی قبولت دارد .
پرفسور مک گونگال در حالی که قدردانی در صدایش محسوس بود حرفش را به پایان رساند . هری گفت :
-- اختیار دارید . وزیر خودش متقاعد شد که دقیقا هدف اسمشونبر "تعطیل شدن هاگوارتز است . پرفسور چند مطلب می خواستم بهتون بگم . اول اینکه من هم می خواهم عضو محفل شوم . در ضمن محل قرارگاه جدید را نیز به من بگویید . دوم من بعد از حمله به بلاتریکس این سه صندوق را از روی زمین برداشتم . فکر کنم موهای رون و هرمیون و جینی در آن ریخته شده است . چوبدستی بلاتریکس هم پیش من است . سوم می خواستم بدانم آن ابر که بر بالای خانه خاله من به وجود آمد چی بود ؟
پرفسور مک گونگال پس از تامل کوتاهی " متفکرانه گفت :
-- عضویتت در محفل را نمی پذیرم . چون سنت یک سال کمتر از حد است . محل قرار گاه جدید را هم ندانی بهتر است . در مورد صندوق ها و چوبدستی هم ازت تشکر می کنم شاید ما را راهنمایی خاصی کند . اما در مورد ابر " من مطمئن نیستم . بهتره این سوال را از پرفسور اسلاگهورن بپرسی . در ضمن ایشان هم به عضویت محفل در آمدند ....
قبل از اینکه پرفسور مک گونگال بتواند جمله اش را تمام کند " روفوس اسکریم جیور را دید که به سمت آنها می آید . قیافه اش به شدت خسته نشان می داد . رنگش پریده بود . صورتش بسیار لاغر شده بود و در کل اصلا وضعیت خوبی نداشت . پرفسور مک گونگال به اسکریم جیور گفت :
-- جناب وزیر . واقعا متاسفم . خبر بسیار بدی بود .
اسکریم جیور گفت :
-- خیلی ممنون . پاتر می توانم چند لحظه باهات صحبت کنم ؟
هری به پرفسور مک گونگال که قیافه رنجیده به خود گرفته بود نگاه کرد و گفت :
در خدمتم جناب وزیر .
و با وزیر به سمت کریدور خالی حرکت کردند . اسکریم جیور گفت :
-- هری وضعیت آشفته ای است . من ازت خواهش می کنم . این بار نه برای حفظ پست و مقام خودم بلکه برای کل جامعه جادو . تمام خواسته هایت را هم که بر آورده کردم . دیگر چه بهانه ای داری ؟
هری گفت :
-- من از دست وزارت خانه خیلی ناراحت هستم . هنوز دلورس آمبریج در وزارت خانه هست . وازرت خانه هم نخواسته اشتباه خود را قبول کند .
اسکریم جیور با سر سختی گفت :
-- تو که اینقدر بزرگی ببخش . هری جامعه به تو احتیاج داره بفهم .
هری نا امیدانه گفت :
-- از من چه می خواهید ؟
اسکریم جیور که هیجان زده شده بود " گفت :
-- هفته ای یک بار با من ملاقات کنی تا در مورد همه مسائل با هم صحبت کنیم . گاهی وقت ها هم به دفتر کارگاهان سر بزنی و با کارگاهان دوست باشی . اجازه بدی هفته یک بار پیام امروز با تو مصاحبه کند . در مصاحبه راجب تلاش وزارت خانه هم صحبت کنی و چند مسئله دیگه که بعدا به بهت می گویم .
هری گفت :
به دو شرط قبول می کنم .
هری می خواست شرطی بگذارد که وزیر از پیشنهاد خودش پشیمان شود . اسکریم جیور با تردید گفت :
-- شرط هایت چی هست ؟
هری با آرامش خاطر گفت :
-- من قدرت می خواهم " اطلاعات می خواهم " نفوذ می خواهم و همچنین دلم نمی خواهد کسی با درخواستم مخالفت کند . شرط دوم اینکه یک اداره بسیار قدرتمند و فوق سری می خواهم که خودم بتوانم در آن افراد مورد نظرم را انتخاب کنم . در این اداره می خواهم با ولدمورت و افرادش مبارزه کنم .
هری با لبخند نگاهی به اسکریم جیور کرد . از اینکه به راحتی توانسته بود دست وزیر را در پوست گردو بگذارد خوشحال بود . اسکریم جیور به فکر فرو رفته بود . قیافه اش طوری بود که انگار خیلی دلش می خواهد هری را همان جا طلسم کند و بعد بر خلاف صورت عصبانیش با صدای دوستانه و آرامی گفت :
-- یک ساعت دیگر در وزارت خانه منتظرت هستم . در این مدت فکر کن ببین اگر چیز دیگری را هم می خواهی وقتی آمدی دفترم به من بگو . فقط قبلش
بعد مشغول جست و جو در ردایش شد . ناگهان از جیبش یک دستبند خیلی شیک بیرون آورد . دسبند طلایی که شکل یک باسیلسک و ققنوس از آن بر آمده بود . این دو حیوان با جواهرات مختلف تزئین شده بود . دو حیوان در حالی که بغل به بغل همدیگر ایستاده بودند آماده حمله بودند . انگار که با هم متحد شده بودند . نوشته بسیار زیبایی در پشت حیوان ها حواس هری را به خود جمع کرد . در پشت دو حیوان با خط زیبایی نوشته شده بود ( هری پاتر ) . اسکریم جیور دستبند را به دست هری داد و ادامه داد :
-- این دستبند را برای تو آمده کردم . هر گاه می خواستی به وزارت خانه بیایی " البته تنها در منطقه ای که امکان غیب و ظاهر شدن وجود دارد " انگشتت را بر روی اسمت قرار بده . مستقیما در دفتر آپاراتی سری من ظاهر می شوی . یک ساعت دیگر منتظرت هستم .
بعد هری را با افکارش تنها گذاشت و رفت . در همان لحظه که هری با نگاهش وزیر را دنبال می کرد " هرمیون از پشت سر صدایش کرد .
-- هری من هم همین الان مرخص شدم . ولی رون باید هنوز همین جا بماند . اوه ... این چیه ؟ چقدر قشنگه . فکر کنم که ...
هری صحبت هرمیون را قطع کرد و گفت :
هرمیون می توانی کمکم کنی ؟
هرمیون با شک گفت :
-- آره . ولی چه کمکی می خواهی ؟
هری به سرعت گفت :
-- از طلسم رازداری چی می دانی ؟
هرمیون گفت :
-- اطلاعاتم جزیی است . ولی یک کتاب به اسم طلسم های محافظت از مناطق به تازگی خریدم که کامل ترین مرجع است . در رابطه با رازداری هم کامل توضیح داده است . ولی کتاب در چمدان وسایلم در پناهگاه است .
هری گفت :
چمدانت را از پناهگاه به قرارگاه انتقال داده اند . سریع به آنجا برو و هر چه مطلب راجب طلسم رازداری در کتاب هست مطاله کن . حتی در صورت لزوم جزوه برداری کن . من حدود 50 دقیقه دیگر دنبالت می آیم تا به وزارت خانه برویم . فعلا هم هیچ سوالی نکن . بعد که دیدمت همه چیز را برایت توضیح می دهم .
هرمیون بر خلاف میل باطنیش در مقابل این تحکم هری هیچ حرفی نزد و فقط گفت :
-- من چه طوری سریع به آنجا بروم ؟ شفا دهنگان تا یک هفته غیب و ظاهر شدن را برایم ممنوع کردند .
هری به طور غیر منتظره ای گفت :
فقط سریع دنبالم بیا . من می برمت .
هرمیون در حالی که به دنبال هری می دوید گفت :
-- هری ... تو هنوز مدرک آپارات نگرفتی .
هری مختصر گفت :
ولی دیگه ماهر شدم .
به خارج از بیمارستان رفتند . وقتی به منطقه ای که مناسب برای آپارات کردن بود " رسیدند هری گفت :
-- دست من را بگیر .
هرمیون با دودلی دست هری را گرفت . هری دست هرمیون را محکم گرفت و به مقصد فکر کرد . تمرکز کرد و حرکت . بین تونلی از رنگها در پرواز بودند . احساس کرد صورتش به وسیله دو تا بالشت فشرده می شود و امکان نفس کشیدن را ازش سلب کرده است . در همان لحظه پاهایشان بر روی زمین قرار گرفت . باد خنکی به صورتشان خورد . مه همه جا را فرا گرفته بود . هرمیون نفس عمیقی کشید و بعد از خداحافظی از هری به سمت در خانه دوید .