هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

مقاله‌ها :: کارگاه داستان‌نویسی :: هری پاتر و انجمن نظام سیاه

هری پاتر و انجمن نظام سیاه (بخش 1 - فصل 1 - قسمت 4.9 )


داستان هفتم هری پاتر به قلم سیاوش درخشان
(هری پاتر و انجمن نظام سیاه)
هری پاتر و انجمن نظام سیاه

بخش اول : تعتیلات تابستانی
فصل اول : پیرمرد خردمند
قسمت 4.9 : سقوط کابینه


هری با نگاهش هرمیون را دنبال کرد . وقتی هرمیون در را پشت سر خود بست " هری دو مرتبه به بیمارستان آپارات کرد . در کریدور فقط پرفسور مک گونگال با هاگرید مشغول صحبت بود . آرام بدون اینکه آنها متوجه شوند به اتاق شماره 4 رفت . در اتاق فقط رون خوابیده بود . از دختر قبلی هم خبری نبود . رون گفت :
-- کجا هستین . حوصله ام سر رفت . هرمیون کجاست ؟
هری گفت :
رون چند دقیقه پیش با وزیر صحبت کردم . این را به من داد . تو می دونی این چی هست ؟
رون که دهانش از تعجب باز مانده بود " دستبند را از هری گرفت . بعد از مدتی نگاه کردن با صدای آرامی گفت :
-- دستبند قدرت . هری این یک دستبند معمولی نیست . این دستبند را وزارت خانه برای وزیر وقت و معاونان اول و مهمش تهیه می کند . این دستبند ها را بعد از عوض شدن هر دولت پس می گیرند . ولی این دستبند از مدل جاودانه است . یعنی هیچ وقت ازت پس نخواهند گرفت و تو همیشه در وزارت خانه و جامعه جادویی از قدرت این دستبند بهره خواهی برد . تا آن جایی که من می دونم فقط دامبلدور دستبند جاودانه داشت . که حیوان دستبند اون یک شیردال بود . ولی چرا مال تو دو تا حیوان است ؟ تازه خیلی بر آمده هم هست . این بی سابقه است . بابا می گفت فقط یک جادوگر در طول تاریخ " دستبند دو حیوان داشته است ...
هری که دیگر تحملش تمام شده بود " وسط حرف رون پرید و گفت :
خب ببین می توانی به من بگویی این دستبند چه طوری ساخته شده است ؟ چرا وزیر به خم من از این دستبند ها داده است .
رون با هیجانی که انگار یک شاگرد از استادش سوال می کند . گفت :
-- این دستبند در سازمان اسرار ساخته می شود . برای هر فرد از جامعه جادویی یک گوی وجود دارد . که قدرت ها و خیلی چیزهای دیگر از آن فرد در آن ثبت هست . ولی این جوری که بابا می گفت هنوز نتوانسته اند از گوی ها استفاده خاصی کنند . این دستبند ها را گوی آن فرد می سازد . یعنی بهتر بگم شکل حیوان " جواهرات " شکل خود دستبند " قدرت های دستبند و ... را گوی انتخاب می کند . در گوی هر فرد ثبت شده که اگر جانورنما شود به چه حیوانی تبدیل می شود و خیلی چیزهای دیگه که اصلا فکرش را هم نمی توانی بکنی ...
هری باز به میان حرف رون پرید و گفت :
برای چی برای من از این دستبندها ساخته اند ؟
این بار رون ساکت شد و ترجیح داد به دستبند نگاه کند . بعد از چند لحظه گفت :
-- نمی دونم . ولی بهتره دیگر به دستتد ببندیش .
و در حالی که دستبند را به سمت هری گرفته بود " به مچ دست راست هری هم اشاره می کرد . هری هم با کمی تامل دستبند را به دست خود بست . احساس گرمایی عجیبی در وجودش کرد . ناگهان در اتاق باز شد و هاگرید و تانکس و لوپین وارد شدند . هری سریع آستین ردایش را روی دستبند انداخت که معلوم نشود . تانکس گفت :
-- حالتون چه طور است . ما آمدیم حال رون و هرمیون را بپرسیم . راستی هرمیون کجاست ؟ پرفسور مک گونگال گفت : << من و ریموس و روبیوس هم همراه هری و هرمیون به قرارگاه بیاییم . >>
هری گفت :
من هرمیون را به قرارگاه بردم و فعلا هم به محافظ احتیاج ندارم .
رون و تانکس و لوپین و هاگرید همه با هم با تعجب به هری نگاه می کردند . هری به ساعت اتاق نگاهی انداخت . یک ربع دیگر باید به وزارت خانه می رفت . رو به حاضرین کرد و گفت :
من باید برم . با وزیر قرار ملاقات دارم .
هری بعد از این حرف برگشت و از اتاق خارج شد . صدای دویدن از پشت سرش به گوش می رسید .
-- هری یک لحظه صبر کن .
هری برگشت و لوپین را دید که به سمتش می آمد .
-- هری تو خیلی رفتارت تغیر کرده است . اتفاقی برایت افتاده است ؟
هری صادقانه گفت :
نه .
لوپین گفت :
-- الان واقعا می خواهی به ملاقات وزیر بروی ؟
هری گفت :
بله . باید تا یک ربع دیگر وزارت خانه باشم .
لوپین گفت :
-- برای چی می خواهی به وزارت خانه بری ؟ مگه تو با آنها مشکل نداشتی ؟
هری گفت :
چرا . ولی حدود چهار روز پیش که با وزیر ملاقات کردم . تمام اختلافت را رفع کرد . فکر کنم روزنامه امروز را خوانده ای و دیدی وزارت خانه در پیام امروز تمام مسائلی را که خواسته بودم بازگو کرد .
لوپین دیگر حرفی برای گفتن نداشت . هری سری برای لوپین تکان داد و به راهش ادامه داد . چند دقیقه بعد در جلوی در قرارگاه ایستاده بود . با دقت به اطراف نگاه کرد . آمادگی داشت هر لحظه اسنیپ را ببیند . وقت کسی را در آن مه ندید " به سمت در حرکت کرد . در خود به خود باز شد و هری وارد شد . ناگهان خانم ویزلی جیغی زد . همزمان با جیغ خانم ویزلی خانم بلک و دیگر تابلو ها هم فریاد کشیدند و به فحش دادن مشغول شدند . هرمیون و جینی و ماریتا هم دیگر به سالن رسیده بودند .خانم بلک فریاد می زد :
-- عوضی ها " گندزاده ها " کثافت ها . پسر خیانتکارم کجاست . فقط حقش مرگ است . به جای اینکه به ارتش سیاه ملحق شود به آشغال ها ملحق شده است .
یاد سیریوس و حرف های خانم بلک داغ هری تازه کرد . بسیار عصبانی شده بود . جلوی تابلوی خانم بلک رفت و با تمام وجود فریاد زد :
دو تا پسرت توسط خون اصیل ها و ارتش سیاه ولدمورت کشته شدند . ولدمورت و افرادش یک سره دارند مردم را می کشند و شکنجه می دهند . اون ها بزرگ ترین جادوگر قرن " آلبوس دامبلدور را کشتند . حالا شما باز هم به آنها وفادار هستید ؟
صدای هری در سالن پیچید . همه تابلو ساکت شده بودند و داشتند هری را نگاه می کردند . خانم بلک که رنگش پریده بود " با صدای لرزانی گفت :
-- سیریوس را کشتند ؟ برای چی ؟ کی ؟ کجا ؟ چرا کسی به من نگفت ؟
هری با خشم گفت :
مگه گذاشتی کسی بهت بگه ؟ تا از خواب بیدار می شدی " به تک تک حاضرین فحش می دادی و فریاد می کشیدی .
خانم بلک آهسته آهسته داشت گریه می کرد . هری با غیض اضافه کرد :
-- گریه برای چی می کنی ؟ پسرت که خیانتکار بود . حقش بود نه ؟ دلت خنک شد ؟
یکی از تابلو های دیگر گفت :
-- اگر سیریوس مرده اینجا الان به بلاتریکس رسیده است .
هری گفت :
نه . سیریوس در وصیت نامه اش اینجا را به من داده است . من الان وارث بلک ها هستم .
تابلوی دیگری گفت :
-- این امکان نداره . کسی که وارث بلک ها می شود باید قدرتی از نظام سیاه داشته باشد . که تو اصلا بویی از جادوی سیاه نبردی .
ناگهان فینیاس نایجلوس درون تابلوی پیرمرد اسلحه به دست ظاهر شد و گفت :
-- اون می تواند وارث بلک ها شود . چون در وجودش نظام سیاه به صورت کامل وجود دارد . فکر نکنم حتی خودش این را بدوند .
هری نگاهی به فینیاس نایجلوس کرد و گفت :
رو چه حسابی این حرف را می زنی ؟ من از جادوی سیاه متنفرم .
فینیاس نایجلوس " پوزخند زنان گفت :
-- اوه خیلی جالب شد . یعنی دامبلدور بهت نگفته که تو وجودت از نظام سیاه سرشار شده است . بذار برایت چهار مثال بزنم . تو مار زبونی . این قدرت یکی از ارکان های نظام سیاه است . دوم . تو از وقتی خوردسال بودی با یکی از قدرتمند ترین طلسم های سیاه رو به رو شدی . درسته که طلسم درست اثر نکرد ولی اثر معکوس در بدن تو گذاشت . که این اثر معکوس کلی به قدرت های سیاهت اضافه کرد . تازه غیر از آن کلی از قدرت های لرد سیاه هم نیز به تو منتقل شد . سوم اگر یادم باشد دو سال پیش در وزارت خانه بر روی بلاتریکس طلسم شکنجه گر را اجرا کردی . درسته طلسم درست از آب در نیومد ولی بلاتریکس را بر روی زمین برت کرد و طلسم برای لحظه ای درد را برایش ایجاد کرد . هری می دونی که هر کدام از مرگ خوارها چند ماه تحت آموزش لرد سیاه قرار می گیرند تا می توانند این طلسم را بدین صورتی که تو اجرا کردی " اجرا کنند . آنها یک سال قبل از اینکه به طور رسمی مرگ خوار شوند تحت آموزش قرار می گیرند تا بتوانند به راحتی طلسم های سیاه را اجرا کنند ولی تو بدون آموزش تا حد زیادی پیشرفت داری . چهارم کلاه گروهبندی خیلی سعی داشت تو را در اسلایترین بیاندازد .
فینیاس نایجلوس نگاهی به صورت رنگ پریده هری انداخت و ادامه داد :
-- دامبلدور خیلی حرف ها داشت که باید بهت می زد ولی دیگر نیست که بهت بگویید . تو اصلا می دونی که سانتیکلوس هستی ؟
هری گفت :
سانتیکلوس دیگر چه کوفتی هست ؟
ولی دیگر فینیاس نایجلوس از تابلوی پیرمرد اسلحه به دست خارج شده بود . هرمیون با صدای لرزانی گفت :
-- هری ولش کن . ما باید به جای دیگری بریم . دیر می شود ها !
خانم ویزلی ناگهان گفت :
-- پس چون تو وارث بلک ها هستی در خود به خود بدون گفتن رمز باز شد . اولش خیلی ترسیدم .
هری به خانم ویزلی و هرمیون نگاهی انداخت و بعد بر خودش مسلط شد و رو به تابلو ها کرد و گفت :
حالا که همه فهمیدین و مطمئن شدین که من وارث بلک ها هستم . می خواهم بدونید که من اصلا حوصله جیغ و فریاد های شما را ندارم . دلم هم نمی خواهد که خواب باشید . بیدار می مانید ولی اگر جیغ و داد کنید کاری می کنم که پشیمان بشوید .
یکی از تابلوها با خنده گفت :
-- هیچ کاری نمی توانی بکنی . چون ما انواع طلسم های محافظتی بر رویمان وجود دارد .
هری هم خنده ای کرد و گفت :
مگه همین الان نشنیدید من چه قدرت هایی دارم . ولی مطمئن باش آخرین راه حل نابود کردن کل خانه است و باور کن از این کار هیچ دریغ نمی کنم .
تابلو ها کاملا ترسیده بودند . یکی از آنها با زبان بازی گفت :
-- تابلو های دیگری از ما در جاهای دیگر نصب شده است . ما خیلی فایده ها داریم چون می توانیم نقاط زیادی را ببینم و ما طبق سوگند خود در خدمت وارثی هستیم که سرشار از نظام سیاه باشد . چشم از این به بعد حرف حرف شما است .
و تعظیم کوتاهی به هری کرد . بعد از چند دقیقه همه تابلوها همین کار را کردند . در همین حین هری نفس گرمی که به پشت گردنش می خورد را احساس می کرد . برگشت دید هرمیون پشت سرش ایستاده است . هرمیون با لحن ترسان و بسیار آرمی در گوش هری گفت :
-- اولین دستور را بهشون بده . بگو حق ندارند چیزی که از این جا " چه می شنوند و چه می بینند و چه حس می کنند را به بیرون انتقال دهند .
هری هم همین کار را کرد . بعضی با نارحتی و بعضی دیگر با خوشحالی قبول کردند . بعدش به سمت تابلوی مردی برگشت که همه را مطیع هری کرده بود و پرسید :
اسم شما چی هست ؟
مرد درون تابلو جواب داد :
-- من آلفرد بلک هستم . دایی سیریوس .
هری با صدای نسبتا بلندی گفت :
اوه ... بله من شما را می شناسم . سیریوس شما را خیلی دوست داشت .
آلفرد بلک تعظیم دیگری کرد . هری در همان لحظه چشمش بر روی ساعت روی دیوار افتاد و بلند گفت :
هرمیون بدو بریم . ما باید پنج دقیقه پیش وزارت خانه می بودیم .
هرمیون برای خانم ویزلی و جینی و ماریتا که هنوز داشتند این صحنه را نگاه می کردند " دست تکان داد و به سمت در حرکت کرد . هری هم به خانم ویزلی گفت که باید به وزارت خانه برود و بعد پشت سر هرمیون از در خارج شد . آستین ردایش را بالا زد و به هرمیون گفت :
هرمیون محکم بازویم را بگیر .
بعد دستش را بر روی علامت اسمش بر روی دستبند گذاشت . ناگهان نور طلایی آنها را احاطه کرد . صدای آوای ققنوس به گوش می رسید . در بین این صدا ها " صدایی گفت :
-- به وزارت سحر و جادو خوش آمدین . اتاق آپارات سری . روز خوبی را برایتان آرزو می کنم .
هری به اطراف نگاه کرد . از نور طلایی خبری نبود . آنها در اتاق شیکی بر روی یک صندلی اشرافی فرود آمده بودند . هرمیون از بغل هری بلند شد و گفت :
-- اصلا متوجه نمی شوم . تو چه طوری به اینجا آمدی ! این دستبند چی هست ! و چرا در اموج طلایی صدای مار و آوای ققنوس با هم می آمد ؟
هری تازه متوجه شد که صدای خوش آمد گویی " صدای یک مار بوده است . به هرمیون نگاه کرد و بعد گفت :
همه چیز را بعدا برایت توضیح می دهم . الان باید به اتاق وزیر برویم .
هری از روی صندلی بلند شد . در همان لحظه در اتاق باز شد و اسکریم جیور وارد شد و گفت :
-- هری آمدی . خوب بفرمایین به اتاق من . فقط هری مطمئن هستی که دلت می خواهد دوست زیبایت هم از حرف های ما با خبر شود ؟
هری به آرامی گفت :
بله جناب وزیر .



****************************


.... این برنامه های ما در این یک سال بود و این هم برنامه جدید . خوب هری حالا که دیدی زیاد وقتمان را تلف نکردیم . خواهش می کنم در مصاحبه با پیام امروز یک امیدواری به مردم بده .
هری سری تکان داد . اسکریم جیور با خوشحالی گفت :
-- خب حالا برویم اداره که درخواست کرده بودی را بهت نشان بدم .
هری متوجه شد که هرمیون می خواهد چیزی بگویید . برای همین سریع ابروهایش را بالا برد و هرمیون را از حرف زدن منع کرد . بعدش هری و هرمیون به دنبال اسکریم جیور حرکت کردند . اسکریم جیور از جلوی اتاق آپارات سری عبور کرد و در جلوی مجسمه اژدها که یک شاخدم مجارستانی بود ایستاد و کاغذی از جیبش در آورد و به دست هری داد . هری تای کاغد را باز کرد و متن آن را خواند .

رمز ورودی مجسمه اژدها " سانتیکلوس " است و به سازمان اسرار راه دارد .
این کاغذ را سریع حفظ کن چون درعرض 10 ثانیه آتش می گیرد .


هری که از اسم رمز شکه شده بود . زمان از دستش رفت و کاغذ در دستش آتش گرفت . هری گفت :
آخ .... سوختم . جناب وزیر این رمز یعنی ...
اسکریم جیور سریع گفت :
-- هری این رمز را نباید بر زبان بیاوری . باید مستقیم در چشمان اژدها نگاه کنی . بعد به رمز فکر کنی . این جوری نگاه کن .
اسکریم جیور مستقیم به چشمان اژدها نگاه می کرد . ناگهان بدن اژدها شروع به حرکت کرد . اژدها داشت به دور خود می چرخید . وقتی اژدها پشتش به آنها شد " اسکریم جیور بر روی دم پهن اژدها ایستاد و به هری و هرمیون هم اشاره زد که سوار شوند . آن دو نیز اطاعت کردند . وقتی به آن طرف دیوار رسیدند " از روی اژدها پیاده شده بودند . این قسمت را هری به خوبی می شناخت . راهروی ساده و تیره ای که به در سیاه بزرگی متصل می شد و از آن طرف به دادگاه های وزارت خانه که در چند سال گذشته برای مرگ خواران استفاده می شد . اسکریم جیور به پشت سر هری اشاره کرد و گفت :
-- این هم اداره شما .
هری به پشت سرش نگاه کرد . مجسمه ای همانند در ورودی دفتر مدیر مدرسه هاگوارتز بود . اسکریم جیور گفت :
-- فعلا به مجسمه بگی باز شو " باز می شود . چون من برایش رمز انتخاب نکردم . انتخاب رمز را به عهده خودت گذاشتم . حدود یک ساعت دیگر گزارشگر پیام امروز در دهلیز منتظرت است . بیا این هم اسناد اداره . من فعلا باید برم . تا هفته دیگر خداحافظ .
اسکریم جیور جعبه سیاه بزرگی به هری داد و رفت . وقتی اسکریم جیور از منطقه دید آنها خارج شد " هری به مجسمه گفت :
باز شو .
دیوار بغل مجسمه به اندازه یک در بزرگ ناپدید شد . هری داخل شد و هرمیون هم پشت سرش آمد . سالن بسیار بزرگی بود که فقط یک میز و صندلی و دو تا مبل در آن قرار داشت . روی میز تابلویی قرار داشت که بر روی آن نوشته شده بود " رییس اداره ................... هری پاتر " . هری رفت و پشت میز نشست و جعبه را بر روی میز قرار داد . بعد به هرمیون اشاره کرد که بر روی مبل بنشیند . وقتی هرمیون روی مبل نشست " هری گفت :
می خواهم تمام ماجرا را از اول برایت تعریف کنم . لطفا فقط بگذار حرف هایم تمام شود بعد هرچی خواستی بگو . دیروز غروب در خانه جلوی شومینه نشسته بودم که زنگ در صدا کرد . خاله پتونیا رفت در را باز کند .....
هری تمام اتفاقات را مو به مو برای هرمیو تعریف کرد .
.... بعدش من آمدم زرنگی کنم . خواستم از وزیر در خواستی کنم که بی خیال من بشود . که دیگه بقیه اش را خودت فهمیدی چه شد .
بعد از گفتن این جمله هری ساکت شد و به چهره متفکر هرمیون چشم دوخت . هرمیون پس از چند لحظه گفت :
-- هیچ وقت فکر نمی کردم در یک روز این همه اتفاق بیافتد . پس گفتی مار از بدن تو بیرون آمده بود ؟
هری گفت :
آره .
هرمیون گفت :
-- هری من دقیق نمی تونم بفهم چه اتفاق هایی افتاده است . ولی تحقیق می کنم . می توانیم از اسلاگهورن هم اطلاعات بگیریم . باید به مک گونگال هم بگی که دو تا از اعضای محفل تحت طلسم فرمان هستند و جاسوسان دیگری نیز وجود دارد . در مورد اینکه می خوای برای قرارگاه رازدار انتخاب کنی " من هم موافقم . فقط هری یک نکته جالب " تو خیلی راحت قدرتت را قبول کردی . یعنی مانند تام ریدل یادت هست خودت تعریف می کردی چه قدر راحت قبول کرد جادوگر است " تو هم کاملا آمادگی ذهنی برای قبول کردن این قدرتت را داشتی . من و رون کمی نگران شدیم . در آن لحظه که داشتیم پیمان دوستی می بستیم " خیلی تعجب کردیم که چرا تو وقتی پیمان بستی شعله ای از چوبدستی من خارج نشد و به جایش از درونت آن هم به شکل یک مار خارج شد .
هری سری تکان داد و با تاسف گفت :
خب آخه من سرشار از جادوی سیاه هستم . برای همین هم امواج درونیم به شکل مار در می آید .
هرمیون گفت :
-- خب هری من بیست صفحه دیگر بخوانم یک دنیا اطلاعات راجب به رازداری می دونم .
بعد کتابش را در آورد و مشغول خواندن شد . هری هم جعبه سیاه را باز کرد . در آن جعبه سه گوی بزرگ قرار داشت به علاوه تعدادی کاغذ و دفترچه . هری اولین دفترچه را باز کرد . صفحه اول آن نوشته شده بود " تعیین اسم برای اداره " . هری مشغول خواندن کتاب شد . معلوم شد که گوی بزرگ قوت اداره است و تعیین اسم و خیلی از کار های دیگر مانند استخدام افراد و ... بر عهده این گوی است . هری گوی را از درون جعبه بیرون آورد . در زیر گوی چند برگه پیدا کرد . روی اولی نوشته شده بود " برگه ثبت اداره " و روی دومی نوشته شده بود " برگه سندیت اداره " و روی سومی نوشته شده بود " برگه تعحد نسبت به وزارت سحر و جادو " و آخرین برگه که یک کارت بود . هری طبق نوشته های کتاب " دستش را روی گوی قرار داد و گفت :
من هری جیمز پاتر رئیس این اداره " اسم اداره را تعیین می کنم " مبارزه با نظام سیاه "
در همان لحظه گوی روشن شد و پس از چند لحظه دوباره به شکل عادی در آمد . هری به برگه ها نگاه کرد . اسم اداره بر روی هر کدام ثبت شده بود . هری به کارت نگاه کرد . روی آن عکس هری زده شده بود . در کنار عکس نوشته شده بود .

هری پاتر
رئیس اداره مبارزه با نظام سیاه
اداره با قدرت مرکزی و فوق محرمانه

و در زیر نوشته ها مهر طلایی وزارت خانه هک شده بود . کارت را بر روی سینه اش زد و از هرمیون پرسید :
-- هرمیون ساعت چند است ؟
هرمیون به ساعتش نگاه کرد و گفت :
هنوز سه ربع وقت داریم .
و دوباره مشغول مطالعه شد . هری درون جعبه را نگاهی انداخت . یک پلاک دید که رویش نوشته شده بود " دیوید لارنگ " . هری آن را برداشت و دستی بر روی اسم کشید . مانده بود این دیگه چی هست که ناگهان مرد خوش قیافه وارد سالن شد و گفت :
-- آقای پاتر با من کاری داشتید .
هری نگاهی به پلاک کرد و دوباره به مرد نگاه کرد و گفت :
شما آقای لارنگ هستید ؟
مرد گفت :
-- بله .
قبلی « معبد بليار-فصل3 نام های هری پاتری - قسمت اول » بعدی
API: RSS | RDF | ATOM
جادوگران®
بی‌شک دیدگاه هر کس نشانه‌ی تفکر اوست، ما در برابر نظر دیگران مسئول نیستیم
فرستنده شاخه
33166655
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۷/۱۵ ۱:۴۴  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۷/۱۵ ۱:۴۴
عضویت از: ۱۳۸۴/۷/۱۲
از: هرجايي كه ميشه زنده موند
پیام: 226
 begonb
alibood harfnadasht faghat lotfan zoodtar
namid2
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۷/۱۴ ۱۳:۵۷  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۷/۱۴ ۱۳:۵۷
عضویت از: ۱۳۸۴/۴/۲
از: جزیره های لانگرهانس
پیام: 125
 Re: ادامه ادامه
خيلي عاليه .حسابي حال كردم.ايول.
bigsaleh
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۷/۱۴ ۹:۲۵  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۷/۱۴ ۹:۲۵
عضویت از: ۱۳۸۴/۱/۳۱
از:
پیام: 33
 ادامه ادامه
دوست عزيز كادت درسته.
يه كي بوردي بجنبون ( بجاي دست جنباندن ) و اي داستان رو ادامه بده
مرسي

هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.