عنوان اصلی اين مقاله Ethics of Rowling (اخلاقيات در نگاه رولينگ) میباشد كه با كمي تلخيص ترجمه شده است.
بيل ويزلي
---------------------------------------------------------------------------------------------------
بعد از خواندن جلد 5 كتاب هری پاتر، توجه من به ایده جنگ بین خیر و شر، ماهیت درست و غلط، انتخاب و اختیار از دیدگاه رولینگ جلب شد. رویکرد رولینگ به جنگ بین خیر و شر بسیار جالب توجه است زيرا نگاه وی به این موضوع فریبنده میباشد. این نگاه با نگاه سنتی و معمول جنگ بین خیر و شر متفاوت است. اگر بخواهیم به شکل صحیح تری «مبارزه بین خیر و شر» را از دیدگاه رولینگ تعریف کنیم باید آنرا «مبارزه برای حفظ روح انسانی» یا «مبارزه در روح انسان» بنامیم. (پی نوشت 1)
به سادگی میتوان گفت این عقیده که ولدمورت «شر کبیر» است و هری باید با آن مبارزه کند، غلط است. در هری پاتر، برخلاف سائورون در ارباب حلقه ها یا داستان های مشابه آن، شر یک واقعیت مجزای بیرونی نیست که باید با آن مبارزه کرد و بعد از نابودی آن همه چیز به حالت عادی برگردد. شر در اینجا چیزی است که تک تک انسانها باید به شدت با آن مبارزه کنند. بنابراین از نظر رولینگ شر یک «انتخاب» است تا یک کنش یا واقعیت بیرونی. پس والدمورت همان قدر درگیر این مبارزه بوده که هری هست. رولینگ، هری پاتر و تام ریدل را تعمداً در تضاد با هم نشان داده است. واضح است که جوهر مایه وجود و روحیات این دو یکی است.(پی نوشت 2) اما تفاوت در انتخابهای این دو است. هم هری و هم تام در ابتدای زندگی زجر کشیدند و دردها و رنجهای مداومی را متحمل شدند. اما ولدمورت زیر این فشارها بُرید و تصمیم به انتقام از عالم گرفت.
اما معنای دقیق این ایده چیست؟ چگونه ممکن است یک نفر شر را «انتخاب» کند؟ به نظر من عمدتاً به خاطر خودپسندی و خودپرستی است. شر همان «هر آنچه من می کنم عین درستی است» هست؛ منیت یا همان خودپرستی. پس تصادفی نیست که ولدمورت برای بیشترین مدت به شکل «خود محض» زنده ماند. (پی نوشت 3)
نقطه نهایی و اوج خودپرستی، طلب قدرت مطلق و بی حد و حصر میباشد، مخصوصاً قدرت به خاطر قدرت. تام ریدل یا همان والدمورت بدنبال قدرت است چون در نهایت میخواهد همه دنیا را تحت فرمان خود درآورد؛ همان دنیایی که با او ظالمانه رفتار کرده است؛ همان دنیایی که برای مدت زیادی از اطاعت فرمان او سر باز زده است. به راحتی میتوان دریافت که او اعتقادی به «عدل در عالم هستی» یا حتی «توازن در عالم هستی» ندارد. (پی نوشت 4و 5)
این موضوع روشن میکند که چرا والدمورت اینقدر از مرگ میترسد. برای شخص خودپسندِ خودپرست، مرگ نقطه پایان است. برای مثال چنین انسانی چیز ماندگاری از خودش [برای استفاده سایر انسانها] باقی نمیگذارد، چون خودش نمی تواند از آن لذت ببرد. برای چنین شخصی «زنده ماندن در قلب انسانها» نامفهوم و بیمعنی است.
پس والدمورت اطمینان خودش به عالم هستی را از دست داد. او انسانیت خود را بدور انداخت چون [به زعم او] نفعی به او نمی رساند؛ اعتقاد به اینکه در عالم هستی وقایع آنگونهاند که باید باشند، را نیز رها کرد و به جای اینها تصمیم گرفت عالم را به اطاعت خود وادار کند.
این موضوع همچنین به راحتی روشن میکند که چرا دامبولدور به هیچ وجه از او نمیترسد. این عدم ترس به خاطر قدرت بالای جادویی دامبولدور نیست. جامعه جادوگری، دوستان هری پاتر و حتی خود ولدمورت ذهن خود را به غلط معطوف این نکته کردهاند. البته و صد البته، دامبولدور بسیار توانمند هست. اما برتری واقعی او در این نکته هست که او به بقیه اهمیت میدهد و آنها را درک میکند. دامبولدور به دنبال «قدرت به خاطر قدرت» نیست و همیشه سعی می کند بقیه به قدرت و منصب برسند. [او فقط یک مدیر مدرسه هست.] بنابراین او میداند که مرگ او، پایان کارش نیست. دو بخش مهم و کلیدی درکتابها هست که نشان میدهد مرگ نمیتواند دامبولدور را نابود کند و او از مرگ ترسی ندارد:
• در کتاب 2 وقتی لوسیس مالفوی نامه تعلیق دامبولدور را که امضای هر 12 عضو هیات امنا بر روی آن حک شده به دستش میدهد، دامبولدور میگوید
«من قطعاً کنار خواهم رفت.» در حالی که بسیار با طمانینه و واضح سخن میگفت به طوری که همه آنها تک تک کلمات را بشنوند، ادامه داد «اما شما خواهید فهمید من هنگامی واقعا از این مدرسه رفتهام که هیچ کس در این جا به من وفادار نباشد. شما همچنین خواهید فهمید همیشه در هاگوارتز اگر کسی کمک بخواهد، آن را خواهد یافت. » (تالار اسرار- فصل 14)
• کتاب 5 در تالار ورودی وزارت جادو هنگامی که والدمورت و دامبولدور دوئل میکنند:
والدمورت در حالی که چشمانش را باریک کرده بود فریاد زد «تو بدنبال کشتن من نیستی؟ آیا تو مبرا از چنین بیرحمی هستی؟»
«هر دوی ما میدونیم که راه های دیگهای برای نابود کردن یه نفر هست، تام ». دامبولدور با خونسردی اینها رو گفت و به سمت والدمورت قدم برمیداشت، انگار اینکه هیچ ترسی در دنیا نداشت، انگار اینکه هیچ حادثهای نمیتوانست قدم زدنش را در این تالار متوقف کند.
جمله ولدمورت در این قسمت بسیار مهم میباشد به خاطر اینکه ولدمورت فقط به این شکل میتواند فکر کند: کشتن بدترین انتقام است. این نحوه تفکر بود که باعث شد ولدمورت ناخواسته دشمن شکستناپذیر خودش (هری پاتر) را بوجود آورد: او فکر میکرد که مرگ پاترها پایان مشکلالتش خواهد بود و در معادلاتش عشق را منظور نکرده بود.
اما هری چطور؟ در پایان کتاب 5 هری بر سر یک دوراهی اخلاقی قرار گرفته است. دامبولدور به او حقیقت تلخی را گفت که همه به نوعی در عمق وجودشان آن را میدانستند: فقط هری میتواند ولدمورت را نابود کند. هری درمییابد که او یک مسؤولیت وحشتناک بر عهده دارد که برای انجام آن باید کاملاً از خودش بگذرد و هنگامی بر سر این دو راهی قرار میگیرد که بیش از هر وقتی می خواهد با درد خودش (مرگ سیریوس) تنها گذشته شود. هری میتواند تسلیم شود یا ادامه دهد در حالیکه میداند اگر ادامه دهد چه هزینهای باید بپردازد. و هری انتخاب کرد که ادامه دهد و با تقدیر خودش مواجه شود و والدمورت را نابود کند.
--------------------------------------------------------------------------------------------------------
پی نوشت:
1- در ادبیات این جنگ درونی خیر و شر را psychomachia می نامند.
2- رجوع کنید به تالار اسرار، فصل 18، مکالمه مابین هری و دامبولدور
3- منظور زندگی بدون بدن می باشد؛ کتاب 4 فصل34: من از بدنم بیرون رانده شدم. من پست تر از یک روح بودم، کمتر از پست ترین ارواح. اما هنوز زنده بودم.
4- cosmic justice اعتقاد به اینکه هر کس در عالم هستی بدی کند، عالم نیز به وی بدی می کند.
5- cosmic balance اعتقاد به اینکه در همه اجزای عالم هستی توازن وجود دارد و طبیعت کسانی را که در خلاف جهت این توازن کاری انجام دهند، تنبیه می کند.