یاروسلاو خسته و کوفته خود را روی زمین انداخت و دراز کشید. شمشیر و سپرش را کناری انداخت و خمیازهای بلند کشید. هیچوقت اینقدر خسته نشدهبود. این چند روز، به اندازهی همهی سالهایی که در آهنگری کار کردهبود خسته شدهبود. دیگر قدرتی در بازوانش نماندهبود. سربازها میخوا...
ویکتور با تعجب به پیرمرد خیره شد. هنوز با چهرهای آرام نشسته بود و مستقیم به او نگاه میکرد. مطمئن بود این عادی نیست که از کسی بخواهند از جادو استفاده کند. آنقدر از این سؤال پیرمرد متعجب شدهبود که حتی قدرت جواب دادن را هم نداشت. پیرمرد با لبخندی بر لب گفت:- نگو که جادوگر نیس...
- غروب نزدیکه؛ باید عجله کنم. تمام بعد از ظهر راه رفتهبود. غیر از حیواناتی که با دیدن او میگریختند هیچ چیز خاصی برای ویکتور پیش نیامدهبود. بوتههای تازه سبز شده، اطراف جاده را گرفتهبودند. درختان فشرده به هم، اجازهی عبور کمتر اشعهی از نور خورشید را میدادند. هر چه...
- ویکتور! ویکتور! بلند شو. چشمان خود را باز و بسته کرد. همه چیز را تار میدید. کسی او را از زمین بلند کرد. به سختی میتوانست بایستد. دست خود را به چوبهای پوسیدهی دیوار تکیه داد. هنوز سرش گیج میرفت اما کمکم ذهنش بهکار میافتاد. کمی به اطراف نگاه کرد و با دیدن منظرهی بیر...
ویکتور از تعجب و بهتزدگی قدرت فکر کردن را هم از دست دادهبود. آن مردان سیاهپوش که بودند. این پنج تن از کجا آمدهاند و مهمتر از همه ... او که بود! او که بود که بخاطر کشتنش، مادر و پدرش را کشته بودند. راداگاست! اسمی که تا به حال نشنیده بود. هجوم بسیاری از سؤالات را درونش احساس ...
يه داستاني كه بيشتر از يك سال پيش در سابت هفتم مينوشتيم ولي بدليل مشكلات زيادي كه داشتم ادامهاش ندادم و گفتم حالا كه كمي سرم خلوتتر شده شايد بتونم ادامش بدم(تا فصل ششم نوشته شده)
هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.