هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

مقاله‌ها :: کارگاه داستان‌نویسی :: هری پاتر و دوست جدید

هری پاتر ودوست جدید - فصل 15


فصل پانزدهم: همیشه با تو بوده ام اما...
--------------------------------------------------------------------------
تنها چیزی که هری میخواست حمله بود. میخواست کسی که روبرویش ایستاده بود را پاره کند. تنها چیزی که میخواست این بود که تابستان گذشته را فراموش کند. تنها چیزی که میخواست فراموش کردن محبت های دیوید در طول مدت تابستان گذشته که با او پناهنده شده بود و با او خوش گذرانده بود در حالی که نمیدانست او کیست بود. پس زبان به سخن گشود در حالی که احساس میکرد وزنه بزرگی روی سینه اش گذارده اند. نمیتوانست حرف بزند. طاقت نداشت باید میرفت اما به کجا؟ باید میرفت جایش را پیدا کرد به بیرون به ناکجا باید ناپدید میشد اما میخواست حرف بزند.
چرا نجاتشون ندادی؟ چرا خودتو به من نشون ندادی؟ چرا؟
بغض در گلویش آماده انفجار بود. قبلا هرگز اینطور نشده بود. تمام طول مدتی که در هاگوارتز بود را با یک خائن به تمام معنا زندگی کرده بود. تا کنون تا این حد از اسنیپ از آن پست فطرت غیر انسان متنفر نشده بود.
چرا قبلا به من نگفتی؟
اما الآن گفتم. آروم باش هری. البته اگه میخوای یه حقیقت دیگه رو بفهمی...
خفه شو. چرا منو تنها گذاشتی؟ با اینکه میدونستی قراره چه بلاهایی به سرم نازل بشه. با اینکه از همه چیز خبر داشتی. تو... ازت متنفرم دیوید.
صبر کن. زود تصمیم نگیر هری. زود قضاوت نکن. من همه جا با تو بودم اما تو منو نمی دیدی. من همه جا مراقبت بودم. واگرنه...
تو برای من چکار کردی؟
خوب فکر کن هری به یاد بیار زمانی که سعی داشتی دارسلی ها رو قانع کنی که جادو وجود داره اما نمیتونستی. من چندین بار سعی کردم اینو بهشون ثابت کنم. یادته؟ 5 ساله بودی که برات دوچرخه نخریده بودند در حالی که تو بعضی اوقات پرواز میکردی. تو داشتی از زندگی ناامید میشدی اما من خواب های تو رو تغییر میدادم بهت امید میدادم که یه روز یه پیرمرد جادوگر پرقدرت میاد و به همه ثابت میکنه که جادو وجود داره.
هری به یاد خوابهای زمان کودکیش افتاد. همیشه در خواب هایش یک قلعه یا در اصل هاگوارتز را میدید اما تازه متوجه شده بود که آن قلعه هاگوارتز است. یا برخی اوقات در پشت بام خانه کمی از زمین فاصله میگرفت و مدتی بعد به زمین میآمد.
دیوید بار دیگر سخن آغاز کرد.
وارد مدرسه شدی یادته ؟ به قول دامبلدور درست بود که شاهزاده رویاهای دخترانه نبودی اما سرزنده و شاداب بودی. ولی بی خبر از یک چیز که مطمئنم به دوستانت نگفتی. قبل از اینکه من حتی حدسش رو بزنم با ولده مورت درگیر شدی. من با حاکم سانتور ها دوست هستم و بهش گفته بودم که اگه اتفاقا تو وارد اون جنگل لعنت شده شدی مراقبت باشن. در واقع با این کار جون تو رو نجات دادم.
سال دوم شمشیر گریفیندور رو کی برات فرستاد؟ چه کسی فاوکیز رو برای کمک به تو روانه کرد؟
سال سوم من مریض شده بودم با یه سم مهلک به نام سرنت که هرمیون مطمئنا اونو میشناسه اما با این حال گفته بودم مراقب تو باشن که این حماقت بود اما برای اینکه عقب نمونم سیریوس رو تشویق کردم که بیاد دنبالت و انتقام خودش رو هم بگیره.
سال چهارم من پیشت نبودم. دامبلدور از ترس اینکه من برای امتحان کردن تو و قدرتت تو رو وارد مسابقات سه جادوگر بکنم من رو تهدید کرد که پامو تو مدرسه اش نذارم. بنابراین من قبول کردم اما تو باز هم وارد مسابقات شدی. دامبلدور هم که شکش به یقین تبدیل شده بود منو بیرون کرد. من هم بیکار نموندم شایع شده بود که تام در آلبانی دیده شده خیلی سریع خودم رو به اون مناطق رسوندم و به دنبال اون گشتم. ردش رو از همه جا پاک میکرد طوری که حتی قویترین افسون های من هم قادر به ردیابی اون نبودن. با این حال من قبلا از ترس اینکه تو و ولده مورت در برابر هم قرار بگیرین چون نمیدونستم کدوم قویتر میشین به الواندر گفتم که چوبهای شما رو از یه جنس بسازه تا نتونین همدیگه رو بزنین که خیلی به دردت خورد مگه نه هری؟ دامبلدور در پایان مسابقات اسنیپ رو دنبال من فرستاد. اسنیپ اومد گفت که تو با جسد سدریک برگشتی در حالی که میگفتی اون برگشته اما هیچ کس باور نمیکنه. خیلی سریع وارد عمل شدیم و سیریوس رو پیدا کردیم. در مدت زمانی کمتر از یک ساعت دامبلدور همه رو جمع کرد و محفل ققنوس رو تشکیل داد.
و بعد وقایع سال پنجم حضور تو در اینجا. من بار دیگر حضور نداشتم سارا با آکشانا درگیر شده بود و من هم مجبور بودم مراقبش باشم که یه دفعه به سرش نزنه اما دامبلدور اومد دنبالم که چه نشستی هری وارد تله شد.
منظورش رو خیلی زود فهمیدم و با هم به وزارت جادوگری اومدیم. وقتی وارد شدیم دامبلدور شروع با ناکار کردن مرگخواران شد و من هم دنبال تو میگشتم که لسترانژ سیریوس رو کشت و فرار کرد. تو به دنبالش بودی اما یه دفعه تو اتاق مدور گرفتار شدی. من در رو برای تو باز کردم و بقیه اش رو هم که خودت بهتر از من میدونی.
چرا خودت رو به من نشون ندادی؟
مجبور بودم هری. من هیچ وقت با حضور تو در اینجا موافق نبودم. تو به عنوان وارث من لیاقتت بیشتر از این حرفاست. اونطور به من نگاه نکن هرمیون هری ادامه دهنده نسل سلطنتی فوق جادوگری و پادشاه بعد از من خواهد بود. تنها پادشاه از نسل جادوگر. خوب حالا باید برم من زیاد وقت ندارم. اما قبل از رفتن چند تا هدیه دارم که باید به شما بدم.
بیا جلو رون.
جعبه کوچکی از جیبش بیرون آورد و در آن را باز کرد. نور عجیبی از آن خارج میشد. تلولوی باور نکردنی داشت.
دستت رو بزن بهش و اونو تو مشتت بگیر بعد خیلی آروم یه ورد رو به زبون بیار.
رون در حالی که مضطرب می نمود دستش را مشت کرد و بعد آرام زیر لب زمزمه کرد: اکسپلیارمیوس. نور زیبایی درخشید و از انگشت سبابه رون برق سرخی بیرون پرید و به دیوار خورد و آن را لرزاند.
یه چوب دوم که خیلی قوی تر از چوبهای معمولی و ساده هست. ساخته شده از نورهای اول و دوازدهم شعاع قدرت. میتونی افسونهایی رو اجرا کنی که از دست کسی برنمیاد. مثلا آواداکداورا. قدرت تو رو چندین برابر میکنه.
نوبت توئه هرمیون. بیا جلو و دستت رو به من بده.
هرمیون دست دیوید را گرفت و آنرا محکم چسبید. نور سفید رنگی از میان آنها برخاست و مدتی بعد ناپدید شد.
دیوید گفت:
گوی سپید مال تو خواهد بود.
اما...
بحث نکن این برای هدف بزرگتریه.
و نوبت توئه هری. بیا جلو.
انگشتری طلایی رنگ زیبایی از جیبش در آورد و در انگشت هری کرد.
هر وقت خواستی ناپدید بشی یا غیر و ظاهر بشی یا تغییر شکل بدی فقط لازمه دستت رو بزاری روش یا اونو محکم تو مشتت بگیری و خواسته خودت رو بگی. فراموش نکن که اون فقط مال توئه و اگه دست کس دیگه ای باشه کار نمیکنه.
خب. میخواستم روز کریسمس بهتون بدم اما نشد. به هر حال امیدوارم موفق باشین. مراقب خودتون باشین و خداحافظ.
و به همراه سارا به سمت در حرکت کرد و خارج شد.
روز بعد همه چیز خیلی سریع در هاگوارتز پیچید و دختران افسوس میخوردند از اینکه چنین فرصتی را از دست داده اند. سر میز صبحانه هرمیون در حالی که جلوی دهانش را گرفته بود تا جیغ نزند داشت روزنامه میخواند.
-----------------------------------------------------------------
اگه خوشتون اومد یکیتون برام یه دعوتنامه جیمیل بفرستین مممنون میشم.

قبلی « هری پاتر و انتقام نهایی - فصل 14 دره ي شيطان - فصل 8 » بعدی
API: RSS | RDF | ATOM
جادوگران®
بی‌شک دیدگاه هر کس نشانه‌ی تفکر اوست، ما در برابر نظر دیگران مسئول نیستیم

فرستنده شاخه
nazanin
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۰/۲ ۱:۳۳  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۰/۲ ۱:۳۳
عضویت از: ۱۳۸۴/۵/۱۹
از: کوچه دیاگون
پیام: 4
 عالي بود
از فصل 12 تا اينجا كه جذاب بود و بايد بگم خيلي عالي بود . ولي مي شه يكي به من بگه فصل هاي يك تا 11 رو از كجا بگيرم ؟
تو رو خدا يكي به من بگه . من مي خوام داستان رو از اول دنبال كنم .

هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.