هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

مقاله‌ها :: کارگاه داستان‌نویسی :: هري پاتر و جان پيچ‌ها

هری پاتر و جان پیچ ها - فصل 2


هری پاتر و جان پیچ ها
فصل دوم: نگرانيها و حدس های دامبلدور
--------------------------------------------------
-جان پيچ تقلبی؟!...
اين را دامبلدور با لحنی كه هری تا آن لحظه نشنيده بود گفته بود..هری گفت:
-آه...بله...يادم رفته بود.توی اون قوطی كه ما پيداش كرديم يه گردنبند و يه نامه بود...پيداش كردم.
هری نامه ای از جيب شلوارش درآورد و آن را به دامبلدور داد.دامبلدور زير لب زمزمه ميكرد: ر،الف،ب...وقتی تو با همتايت مواجه شدی بار ديگر فانی شده باشی...
هری پرسيد:
-به نظر شما اين ر،الف،ب ممكنه چه كسی باشه؟
-تا مطمئن نشم نمی تونم بهت بگم هری و در ضمن خودتم باید ببینی.
سپس بار ديگر چوبدستسش را تكان داد و ديوارها محو شدند. دورسلی ها هنوز آن جا نشسته بودند و با حيرت به آن ها نگاه مي كردند. دامبلدور رو به هری گفت:
-هری ما بايد يه سری به خونه ی تو بزنيم.
بار دیگر تکانی به چوبدستیش داد و ادامه داد:
-همه ی وسایلت الآن تو پناهگاهه.بیا بریم.
-ما قراره به پناهگاه بریم قربان؟
-ما نه. تو. در ضمن دیگه نیازی نیست که منو قربان صدا کنی بهنره منو آلبوس صدا کنی.
سپس لبخندی به هری زد و هری نیز در جواب به او لبخند زد.سپس با دورسلی ها خداحافظی کردند و به راه افتادند.هری بیرون از خانه به دامبلدور گفت:
-شما الآن می تونید خودتونو غیب کنید قربان؟
-اولاً قربان نه و آلبوس و دوماً مثل این که یادت رفته. من همون کسی نیستم که با تو به اون غار اومده بود بلکه من دامبلدور دومم. پس حالا پیش به سوی گریمولد.
دامبلدور بلافاصله دست هری را گرفت و باز هم همان حس عجیب به او دست داد و لحظه ای بعد خود را در گریمولد یافت. همان جایی که او را به فکر سیریوس می انداخت. با این فکر در گوشه ی چشم هری اشک جمع شد. هری از دامبلدور پرسید:
-من خودمم می تونستم خودمو غیب کنم.
-فکر کردی من می خوام بدون تو غیب بشم اونم در حالی که هر لحظه ممکنه ولدمورت از به .این جا حمله کنه؟هری لطفاً درو باز کن.
-چطوری؟
-هری مثل این که یادت رفته که تو صاحب این خونه ای و هر وقت بخوای می تونی درشو باز کنی...فقط به این در و خونه فکر کن.
هری چشمش را بست و به خانه ی شماره ی دوازده میدان گریمولد فکر کرد سپس چشمانش را باز کرد و دید که بین دو خانه ی یازده و سیزده دری ظاهر شده است. به سمت در رفت و ناگهان در بدون هیچ سرو صدایی باز شد. دامبلدور بدون هیچ عجله ای داخل شد و به هری گفت «دنبالم بیا هری.»هری نیز وارد خانه شد. برگشت و دید که در بسته شده است. سپس به دنبال دامبلدور افتاد. دامبلدور به سمت فرشینه ی خاندان بلک رفت.

قبلی « تاریخ جادوگری بازی روح فصل 2 : نبرد پدران (1) » بعدی
API: RSS | RDF | ATOM
جادوگران®
بی‌شک دیدگاه هر کس نشانه‌ی تفکر اوست، ما در برابر نظر دیگران مسئول نیستیم

فرستنده شاخه
mona@lona
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۳/۱۸ ۹:۵۷  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۳/۱۸ ۹:۵۷
عضویت از: ۱۳۸۵/۱/۲۰
از: ميدان گريمولد خانه شماره13
پیام: 43
 بد نبود
بد نبود ولی بهتر از قبلی بود

هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.