شخصی | |
---|---|
شناسه نمایشی | فایرنزold |
عضویت از | ۱۳۹۳/۴/۹ ۱۵:۳۳ |
تاریخ گرفتن نقش | ۱۳۹۶/۹/۲۳ ۱۵:۴۰ |
محل زندگی | جنگل سیاه |
منطقهی زمانی | (GMT+3:30) تهران |
شغل | شکارچی |
علاقهمندیها | شکار گرگینه |
اطلاعات بیشتر | من جرجم ، جرج سانتور . تو جنگل سیاه زندگی می کنم البته از گله رونده شدم میدونم الان شما کنجکاو شدید بدونید چرا ؟ چونکه جون چند بچه رو که برای تفریح و شرط بندی به جنگل اومده بودند و سعی داشتند یه عنکبوت غول پیکر و به دام بندازند نجات دادم و بهطور فجیعی که میدونم دلتون نمی خواد بدونید چطوری از گله رونده شدم. ما سانتورا روش جالبی برای جادو داریم جادو با کمان می دونم تعجب کردید من الان یکی از اسرار سانتورا را براتون فاش کردم تیر ، کمان های ما شکل هاله ای از نور که مشنگا و جادوگرای معمولی اگه به طور طبیعی به اون نگاه کنن اونو به صورت تیر معمولی می بینن . روش ما اینه که هنگامی که می خواهیم حادو کنیم طلسم و تو ذهنمون جاری می کنیم تیر را از کمان و رها می کنیم تصویر پرفایلمم جنگ من در هنگام آخرین نبرد با ولدمورت بود |
اجتماعی | |
---|---|
پیامها | 18 |
آخرین ورود | ۱۳۹۳/۱۲/۱۴ ۱۱:۲۵ |
امضا | درمیان برفها کناراتشی کم رمق نشسته وچشمانش رابسته بوددانه های سفید برف از اسمان به ارامی برروی اوفرود . گرگ بزرگ خاکستری رنگی خون الود درحالیکه یک پایش میلنگیدوازان خون برروی زمین برفی میریخت به ارامی قدم برمی داش بادیدن مرد دندانهای تیزش رابه نمایش گذاشت چشمان زردش پرازوخشونت وسهوت خون بودگرگ به سمت مردحرکت کردقصد داشت دندانهای تیزش رادرگردن این سانتور فروببرد به مردنزدیک شد مردهمچنان بدون حرکت نشسته بود گرگ قصد داشت که به اوحمله کند ناگهان مردچشمانش راگشودگرگ خشکش زدچشمان مردبرخلاف هرانسان دیگری رنگ زرد داشت درست همرنگ چشمان گرگ بود مرد برخاست شکار اوکیست به چه گناهی طعمه او میشود ارام وبی صدا به گرگ نزدیک میشود درچشمان او مینگرد گرگ خود میداند که باید تسلیم شود صدای شکارچی درون ذهنش می پیچد واین اخرین صداست برای او صدای گلوله وسکوت مرگ |