هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

مقاله‌ها :: داستان‌های تکمیل‌شده :: هری پاتر و انتقام نهایی

هری پاتر و انتقام نهایی - فصل 16


فصل شانزدهم
یار قدیمی


وقتی هری به هاگوارتز آپارات کرد از شدت گرسنگی آرزو می کرد که پیش خانم ویزلی باشد. اما این موقع برای او که تمام روز لب به آب و غذا نزده بود چیزی در هاگوارتز پیدا نمیشد. احساس میکرد اگر فکری به حال شکمش نکند خواهد مرد.در همین حال بود که فهمید باید چه کار کند.پس بعد از چند دقیقه رو به روی دری مخفی بود که نقاشی میوه هایی روی آن بود.بعد از وارد شدن به سمت یکی از جنهای خانگی درون آشپزخانه رفت و گفت:سلام میشه یک مقدار غذا به من بدید؟
جن خانگی که از ظاهر شدن ناگهانی هری در آنجا متعجب شده بود تعظیمی کرد و به سمت اجاق رفت.هری هم شروع کرد به گشتن دنبال دابی.ولی مثل اینکه دابی آنجا نبود. در عوض وینکی را به سرعت در حال کار کردن یافت.در همین لحظه جن خانگی غذای هری را برای او آورد و تعظیمی کرد و رفت.هری غذایش را خورد اما هنوز خبری از دابی نبود.خواست از آنجا برود که در باز شد و دابی با همان ظاهر قبلی وارد شد.تنها فرقی که کرده بود این بود که خیلی غمگین تر شده بود.
هری به سمت او رفت.دابی سرش را بالا آورد و ناگهان لبخندی هرچند کمرنگ به صورتش بازگشت.دابی با صدای بی حالی که سعی داشت آن را خوشحال نشان دهد گفت:سلام هری پاتر.دابی خیلی دلش براتون تنگ شده بود.مخصوصا حالا که پرفسور دامبل...
دابی سرش را پایین انداخت و جمله اش را ناتمام گذاشت. هری تازه دلیل ناراحتی او را فهمید.دابی جلوتر آمد و گفت:دابی از هری پاتر میخواد که بیشتر پیش او بیاد.
هری گفت:نه دابی من امسال به اندازه کافی سرم شلوغ هست...ولی یک فکری دارم.تو میتونی هر روز برای من غذا بیاری توی اتاقم بعد کمی هم پیش من بمونی.چطوره؟
دابی باز هم با همان لبخند زورکی گفت:خیلی خوبه.دابی خیلی خوشحال میشه.
هری گفت:راستی دابی کریچر کجاست؟
دابی گفت:اوه مگه شما نمیدونید؟کریچر یک ماه پیش مرد.
هری با تعجب گفت:مرد؟یعنی چی که مرد؟
دابی گفت:خب کریچر خیلی پیر بود.جنهای خانگی هم بالاخره یک روز میمیرند.
هری گفت:خیلی خوب اشکالی ندارد همون بهتر که مرد!فقط از این موضوع با کسی حرف نزن.مخصوصا با هرمیون! باشه؟
دابی گفت:البته ارباب.هرچی هری پاتر بگه ، دابی انجام میده.
هری بعد از آن به اتاقش رفت و خودش را برای روز سخت دیگری آماده کرد.
روز ها برای هری در هاگوارتز به سرعت یکی پس از دیگری می گذشتند. هنوز همه سال اولی ها و دومی ها نمی توانستند به خوبی طلسمهای تدریس شده را اجرا کنند. بعضی از سال سومی ها می توانستند پاترونوس کامل انجام دهند.چهارمی ها راحت سپر دفاعی قویی برای خود درست می کردند.سال پنجمی ها نیز دیگر می توانستند با پاترونوس پیغام بدهند.سال ششمی ها هنوز کمی در آتش درست کردن مشکل داشتند.از سال هفتمی ها فقط چند نفر میتوانستند طلسمهای سختی نظیر ورد بیلاکوس که هری به آنها می گفت را انجام دهند.در نتیجه هری مجبور بود به سال چهارمی ها و پنجمی ها بخشی از طلسمهای جدیدی را که در کتابهای کتابخانه هاگوارتز خوانده بود یاد بدهد و با بقیه کلاسها بیشتر کار کند.اما این وضع برای همیشه پایدار نبود و عصر جمعه یکی از هفته های پر مشغله فکری به ذهن هری رسید که تصمیم گرفت سریعا آن را با مدیر مدرسه در میان بگذارد. وقتی وارد دفتر مدیر شد،مکگوناگال را پشت میزش یافت.هری جلو رفت.مکگوناگال در حالی که با نگاه پرسشگرانه ای به هری نگاه می کرد گفت:سلام هری.کاری داشتی؟
هری گفت:بله.بعضی کلاسهام دیگه به اندازه مورد نیاز یاد گرفتن و چیز بیشتری برای یاد گرفتن نیاز ندارن.بقیه هم آخر در شرف تمام شدن هستن. از طرف دیگه میدونید که در این دوران دانش آموزان باید آمادگی دفاع از خودشون رو داشته باشن.از این رو من میخواستم ازتون خواهش کنم،در پایان سال تحصیلی یک دوره مسابقات دوئل بین دانش آموزان برگزار بشه.و جایزه هم...خب...من میدم.چطوره؟
مکگوناگال که گویا بیشتر از لفظ قلم حرف زدن هری خوشش آمده بود با لبخندی گفت:خیلی خوبه.فکر نکنم موردی داشته باشه.حتما این کارو میکنیم. مخصوصا که دانش آموزان امسال هیچ سرگرمی ، حتی کیدیچ هم نداشتند.
هری با تعجب پرسید:یعنی امسال مسابقات کیدیچ برگزار نشد؟
مکگوناگال گفت:نه.فکر میکردم میدونی.خب وزارت خواسته که امنیت بیشتر بشه و دانش آموزان از محیط مدرسه دور نشوند. راستی هری فردا میخواهیم بریم دیدن تانکس.به بقیه هم این خبر رو بده.
هری پرسید:منظورتون از بقیه چه کسانیه؟
مکگوناگال گفت:خب دوستانت دیگه.
هری گفت:آها...چشم.کاری با من ندارید؟
فردا صبح هری زود از خواب بلند شد.وقتی مکگوناگال خبر مسابقات دوئل را به دانش آموزان داد همه از ته دل فریاد شادی کشیدند.ظهر وقتی اکثر دانش آموزان در خوابگاه هایشان بودند مکگوناگال هاگوارتز را به آبرفوث که از آمدن امتناع میکرد،سپرد و با هری،رون،هرمیون و اسلاگهورن راهی سنت منگو شد.
بعد از گذشتن از ورودی سنت منگو به انتهای سالن رفتند و مکگوناگال از جادوگر بد اخلاقی که مسئول اطلاعات بود پرسید:ببخشید میشه بدونم خانم تانکس کجا بستری شدن؟
مرد بد اخلاق پرسید:اسم کوچیکشون؟
مکگوناگال به اطراف نگاه کرد وگفت:نیمفادورا.هری میدانست تانکس از این اسم بدش میامد و بقیه او را به این اسم صدا نمی کردند.
جادوگر به مکگوناگال زیر چشمی نگاهی انداخت و شماره اطاق و طبقه آن را گفت.وقتی به اتاق مورد نظر رسیدند چند نفری از جمله لوپین،خانم و آقای ویزلی،فرد،جرج،مودی و شاکل بولت در آنجا حاضر شده بودند.تانکس با قیافه عبوس و خسته ای روی تخت خوابیده بود.هری به همه سلام کرد و به سمت او لوپین که کنار تخت او نشسته بود،رفت.لوپین گفت:متخصصهای اینجا یک ماه مشغول بودن ولی فقط تونستن اثر طلسم فرمان رو از بین ببرن.بعضی وقتها مثل الان از هوش میره و بعضی وقتها هم درد شدیدی احساس میکنه.شفادهنده ها میگن اینا اثر طلسم هاست.
مکگوناگال پرسید:یعنی چی؟منظورت اینه که دیگه تا آخر عمرش همینطوری میمونه؟
لوپین با اندوه خاصی که در صدایش موج میزد گفت:فعلا که اینطوریه ولی حالا یه درمانی براش پیدا کردن که اونم معجون کیپتروس که توش از خون یکی از حمله کننده ها استفاده بشه.
هری پرسید:معجون کریپتوس دیگه چیه؟
اسلاگهورن گفت:یک معجون پیشرفته که از مخلوط چند معجون دیگه به دست میاد.حالا باید بدونیم چه کسایی بهش حمله کردن؟
خانم ویزلی گفت:بعضی وقتها که به هوش میاد میگه که یکیشون فیلت ویک بوده یکی دیگه کرام و چو چانگ و نفر آخر که اونو از دور دیده و میگه قیافه اش عجیب و آشنا بوده ولی اونا حافظه اش رو دستکاری کردن که اون شخص رو یادش نیاد.اما احتمالا اونم جایی همون اطراف کلبه هاگرید بوده وقتی تو اونها رو شکست دادی چون این اتفاق دقیقا قبل از حمله به تو بوده.
هرمیون گفت:ولی چرا از خون فیلت ویک یا اون دوتای دیگه استفاده نمی کنن؟
هری میدانست هرمیون خیلی دوست داشت که از خون کرام در این کار استفاده بشه.آقای ویزلی گفت:خب اونا دیگه مردن!به دستور اسکریم ژور.اخلاقش مثل کروچ شده البته شاید تو این دوران لازم باشه که کمی قاطعیت داشته باشه ولی همه مرگخوارها رو اعدام میکنه.
هری حالا میفهمید که چرا وقتی آن روز با اسکریم ژور درباره تانکس حرف زد خودش را به نفهمی می زد.حالا وقتش بود که کمی به او فشار بیاورد.
قبلی « هری پاتر و مار آتشین 2 - فصل 15 - قسمت 2 بررسی محبوب ترين کتاب ها: هری پاتر و قصه های سرزمين اشباح » بعدی
API: RSS | RDF | ATOM
جادوگران®
بی‌شک دیدگاه هر کس نشانه‌ی تفکر اوست، ما در برابر نظر دیگران مسئول نیستیم

فرستنده شاخه
harry+potter
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۰/۲۴ ۱۳:۱۲  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۰/۲۴ ۱۳:۱۲
عضویت از: ۱۳۸۴/۹/۳
از:
پیام: 37
 khobe
khobe vali ye meghdar ba manteghe roling joor nist vali khobe

هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.