هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

مقاله‌ها :: کارگاه داستان‌نویسی :: هری پاتر و انجمن نظام سیاه

هری پاتر و انجمن نظام سیاه (بخش 1 - فصل 1 - قسمت 3 )


داستا ن هفتم هری پاتر به قلم سیاوش درخشان
هری پاتر و انجمن نظام سیاه
هری پاتر و انجمن نظام سیاه

بخش اول : طعتیلات تابستانی
فصل اول : پیرمرد خردمند
قسمت سوم : نابودی آخرین خون محافظ


پرفسور مک گونگال در حالی که با خانم فیگ بر روی تخت هری نشسته بودند گفت :
--پاتر امشب اتفاقاتی افتاده است که می خوام برایت تعریف کنم .
قسمت دوم را زمانی اضافه کرد که دهان هری باز شده بود تا مطلبی را بگوید . پرفسور مک گونگال ادامه داد :
--فقط ازت خواهش می کنم که خودتو کنترل کنی و در وسط حرف هایم حرف نزنی . باشه ؟
هری که کم کم داشت کلافه می شد به سرعت گفت :
چشم پرفسور .
پرفسور مک گونگال که اضطراب در چهره اش به وضوح دیده می شد گفت :
--پاتر فکر می کنم حدود یک ساعت پیش بود که یک پیغام اضطراری از طرف خانم فیگ برایم آمد . در آن نوشته شده بود که یک موش حدود یک ربع است در نزدیکی خانه شما به این طرف و آن طرف می رود و تمام مشخصات پتی گرو را دارد . من هم سریع به ماندانگاس خبر دادم . ولی چون در نگهبانی از تو پرونده درخشانی نداشت به لوپین و تانکس هم که تازه از ماموریت برگشته بودند گفتم به خانه شما بیایند و دور را دور مواظب تو باشند . حدود نیم ساعت بعد لوپین چراغ قرمز را در محفل روشن کرد . من هم به همه افراد حاضر در محفل دستور دادم به سرعت به خانه شما بیایند . در حدود دو دقیقه بعد به محل رسیدیم و با حدود بیست و پنج مرگ خوار رو به رو شدیم . آنها بیرون خانه همراه با سه تا مشنگ ایستاده و منتظر بودند . در همان هنگام که آماده حمله شدیم دیوانه ساز ها را دیدیم که با سرعت از خانه شما بیرون آمدند و پشت سر آنها ریموس و نیمفادورا در حال ساختن سپر مدافع بیرون آمدند . ما هم تا این صحنه را دیدیم تامل نکردیم و حمله کردیم . ولی مرگ خوارها مبارزه نکردند بلکه همه خودشان را غیب کردند و یکی از مشنگ ها را با خود بردند و یکی را کشتند ولی مشنگ سومی را نجات دادیم و الان در اختیار ما است . ما ازش بازجویی کردیم و حالا نوبته متخصصین اصلاح حافظه است .
پرفسور مک گونگال آه عمیقی کشید و ادامه داد :
--ما بعد از بازجویی و تحقیقات نسبتا متوجه شدیم که این اتفاقات چه طوری به وقوع پیوست . اسمشونبر از اکثر طلسم هایی که دامبلدور بر روی خانه شما گذاشته بود با خبر بود و فهمیده بود که بعد از مرگش بعضی از طلسم ها از بین می روند و بعضی ضعیف می شوند و دیگر راز داری برای خانه شما وجود ندارد ولی از طرفی چون از قدرت دامبلدور هم با خبر بود حدس می زد طلسم راز داری نباید به سرعت از بین برود . فکر می کنم چون سوروس نتوانست محل مخفی گاه محفل را فاش کند به این نتیجه رسید . پس اون از روش دیگری استفاده کرد . سه تا مشنگ که با خانواده خاله شما در ارتباط بودند را ربود . مشنگ اول یکی از شرکای کاری شوهر خاله شما آقای ورنون دورسلی بود . مشنگ دوم از هم صحبت های خاله شما خانم پتونیا اونز بود و مشنگ سوم از دوست های پسر خاله شما دادلی دورسلی بود . اسم این مشنگا به ترتیب خانم کاترین مایا و خانم نیرجر سامور و آلبرت ریما بود . اسمشونبر آنها را با طلسم فرمان جادو و مجبور کرد خانه خاله شما را به مرگ خوران نشان دهد . آخه می دونی به دلیل طلسم ها و جادو های مختلف جادوگران قادر به دیدن خانه شما نیستند ولی این مسئله برای مشنگ ها مشکلی ایجاد نمی کند و آنها خانه را راحت و بدون کم و کاست می بینند . برای دور کردن مشنگ ها از طلسم های دیگری استفاده می شود . ولی چون خانواده دورسلی مشنگ هستن و با مشنگ ها در ارتباط هستند و خواهند بود آلبوس از این طلسم ها استفاده نکرده بود . اسمشونبر واقعا زیرک است که این موضوع را فهمید . اما باز با این حال آنها باید یک منبع قوی تری داشته باشند که هم اطلاعات دقیق محل زندگی تو را بدوند و هم انواع طلسم های به کار رفته بر روی خانه شما . که این موضوع هنوز مبهم باقی مانده است .
پرفسور مک گونگال سکوت کرد و با دقت هری را نگاه کرد.
هری که تحمل صبر کردن نداشت به سرعت گفت :
منظور شما این است که ولدمورت
با گفتن نام ولدمورت خانم فیگ جیغ کوتاهی کشید ولی پرفسور مک گونگال فقط کمی چشم هایش را ریز کرد . هری ادامه داد :
جاسوسی از بین اعضای محفل دارد ؟
پرفسور مک گونگال گفت :
--این طور به نظر میرسد .
هری گفت :
خب معلومه کار اسنیپ احمق است .
پرفسور مک گونگال گفت :
--پاتر درست صحبت کن . در ضمن دامبلدور هیچ وقت به اسنیپ آدرس خانه شما را نداد . پس من فکر می کنم باید کار شخص دیگری باشد .
به هر حال مشنگ ها خانه شما را به آنها نشان دادند ولی مرگ خواران هنوز با مشکل طلسم ها مواجه بودند پس نمی شد برای ورود از جسم خود استفاده کنند آنها حتی قادر به دیدن خانه نبودند . پس اسمشونبر از وجود ده دیوانه ساز برای این کار استفاده کرد چون طلسم باستانی که دیوانه سازها را از خانه شما دور کند از بین رفته بود و اگر نه آنها اصلا نمی توانستند وارد خانه شوند . البته استفاده از دیوانه ساز ها دلیل دیگری هم داشت . خانم فیگ می شود از اینجا به بعد را شما ادامه دهید .
خانم فیگ حالتی به خود گرفت که انگار کسی بهش توهین کرده ولی با لحنی ملایمی که ترس در آن نهفته بود گفت:
--من آنها را دیدم که از آسمان به طرف مرگ خوارها می آیند . بعد یکی از مشنگ ها جلو رفت زنگ در خانه را زد و عقب رفت . در خانه را پتونیا باز کرد . دیوانه ساز ها که وجود شخصی را احساس کردند به داخل خانه حمله ور شدند و یکی از آنها پتونیا را گرفت و گرفت ...
در اینجا خانم فیگ دیگر نتوانست ادامه دهد و بدنش لرزش خفیفی کرد . هری احساس کرد کسی با پتک سنگینی بر سرش زده است . آرام از روی صندلی لغزید و بر روی زمین نشست و سرش را در میان دست هایش گرفت و چند دقیقه در سکوت گذشت تا اینکه پرفسور مک گونگال گفت :
--بعدش ریموس و نیمفادورا از در عقب وارد منزل شدند و دیوانه ساز ها را از توی خانه دور کردند . ولی قبل از اینکه مرگ خوارها خودشان را غیب کنند یکیشون علامت شوم را به هوا فرستاد و حدس می زنم که دستور داشتند مشنگ ها را با خود ببرند . ولی چون فقط موفق شدند یکی از آنها را با خود ببرند سعی کردند آن دوی دیگر را بکشند که چارلی ویزلی جلوی کشته شدن یکی از آنها را گرفت . بعد از آن ما سریع خاله و شوهر خاله شما را به سنت مانگو انتقال دادیم و من الان از آنجا می آیم متاسفانه برای خاله ات دیگر کاری نمی شود کرد ولی امیدواریم حال شوهر خاله ات خوب شود . در ضمن می خواستم بدونم پسرخاله ات امشب کجا بود و من باید بدونم وقتی آنها به خانه شما آمدند چه اتفاقی افتاد . فقط سریع تعریف کن که که خیلی کار داریم .
هری آرام سرش را بلند کرد و تمام اتفاقات را تعریف کرد . هری گفت :
.... و بعد من بیهوش شدم .
دادلی هم به خانه عمه اش رفته است و تا هفته دیگر نمی آید .
ذر ضمن پرفسور من چند تا سوال داشتم .
اول اینکه می خواستم ببینم چرا ولدمورت خودش به سراغ من نیامد ؟ بعدش چرا من نتونستم سپر مدافع درست کنم ؟
و ناگهان احساس کرد " دلش فرو ریخت . با عجله پرسید :
آن قوطی که دست من بود چی شد ؟
پرفسور مک گونگال جاودانه ساز تقلبی را از جیبش در آورد و مانند یک باز پرس گفت :
--این قوطی را یکی از دیوانه سازها به مرگ خوارها داد ولی من از دست آنها بیرون کشیدم . این قوطی چی هست ؟
هری سریع قوطی را از دست پرفسور مک گونگال گرفت و گفت :
هیچی !!! در ضمن جواب سوال های من را ندادین .
پرفسور مک گونگال نگاه مرموزی به هری انداخت و گفت :
--بله . اسمشونبر خودش به سراغ تو نیومد چون وجود خاله ات برای اون کاملا خطرناک بود . ولی حالا دیگر آخرین خون محافظ نابود شده و دیگر موجودی وجود ندارد که نتواند بهش نزدیک شود و اسمشونبر در حال حاضر " در اوج قدرت قرار دارد . چون خون تو هم در وجودش است .
در مورد سپر مدافعت باید بگم که بسیار ضعیف شده ای . ما راجب این مسئله تو محفل صحبت کرده ایم . مرگ
پرفسور مک گونگال یک لحظه حالت کسی را داشت که می خواهد گریه کند ولی خیلی سریع به خود مسلط شد و ادامه داد :
--آلبوس و سیریوس خیلی بهت فشار آورده و ضعیفت کرده است . خاطراتی که هنگام رویارویی با دیوانه ساز ها در ذهنت به وجود آمد تصدیق کننده این موضوع است . فکر می کنم اسمشونبر هم این موضوع را از درون تو احساس کرده و احتمالا این همون دلیل دومش برای فرستادن دیوانه ساز ها بوده است . اسمشونبر از این ضعف تو استفاده کرد و دیوانه ساز ها را فرستاد که نتوانی مقاومت کنی . هرگاه دوباره توانستی یک سپر مدافع بی عیب و نقض درست کنی یعنی دوباره قوی شدی .
پرفسور مک گونگال از جایش بلند شد و به خانم فیگ گفت :
--خب شما هم می توانید بروید .
خانم فیگ که قدردانی از چهره اش مشخص بود آهسته خداحافظی کرد و رفت . هری زیرکانه گفت :
دلش نمی خواست به اینجا بیاید ؟
پرفسور مک گونگال گفت :
--درسته .
پرفسور مک گونگال ادامه داد :
--پاتر وسایلت را جمع کن می رویم محفل . در آنجا نیمفادورا چند موضوع دیگر را بهت می گوید . در ضمن دلم می خواهد قبل از حرکت از الستور عذر خواهی کنی . باشد ؟
هری آمد بهانه بیاورد که پرفسور مک گونگال به تندی گفت :
--همین که گفتم .
و هری را تنها گذاشت و رفت . هری با اینکه کمی عذاب وجدان نسبت به مودی داشت اما برایش معذرت خواهی آن هم جلوی همه سخت بود . تق تق تق ... هری گفت :
بفرمایین .
در باز شد و تانکس آهسته وارد شد و گفت :
--هری دلت می خواد در جمع کردن وسایلت کمکت کنم ؟
هری گفت :
نیازی به کمک نیست چون امسال خودم می توانم از چوبدستی استفاده کنم . ولی اگر دوست داری می تونی پیشم بمونی .
و دستش را به طرف تخت خوابش گرفت .
تانکس هم لبخندی زد و بر روی تخت نشست و گفت :
--هری این چه طلسمی بود که بر روی چشم باباقوری اجرا کردی ؟
هری گفت :
به شرطی می گم که بگی این معجون سالیسیا چی هست ؟
تانکس با لحن سردی گفت :
--این معجون قوی ترین معجون در برابر ضعف و فشار روحی و .... است و چون عصاره شکلات هم در آن وجود دارد در حملات دیوانه ساز ها هم استفاده می شود . راستش این معجون اختراع و ساخت سوروس اسنیپ بوده و فقط اعضای محفل از آن استفاده می کنند .
هری با شنیدن نام اسنیپ نگاه تندی به تانکس کرد ولی ترجیح داد بر خلاف میلش فریاد نکشد .
تانکس ادامه داد :
--حالا نوبت تو است بگو این چه طلسمی بود ؟
هری که خشمش فروکش کرده بود و خنده اش گرفته بود گفت :
راستش این یکی از طلسم های اختراعی اسنیپ بود که استفاده نکرده بودمش . یکی از دیگر طلسم هایش را در سال گذشته بر روی دراکو مالفوی امتحان کردم که نزدیک بود منجر به مرگش شود .
تانکس با لبخند گفت :
--خیلی ازش خوشمون می آید حالا معجون و طلسمش را هم استفاده می کنیم .
تانکس و هری هر دو با هم زدند زیر خنده . تانکس گفت :
--آهان ... حالا شدی هری خودمون .
و بالش هری را از روی تختش برداشته و با قدرت تمام به طرف هری پرتاب کرد . هری جا خالی داد و رفت بر روی تخت بغل دست تانکس نشست و گفت :
تو لوپین با هم ازدواج کردین ؟
تانکس با شیطنت جواب داد :
--فعلا نامزدیم .
هری در حالی که مشغول جمع کردن اتاقش شد گفت :
امیدوارم خوشبخت شوید .


قبلی « ویژه نامه فیلم هری پاتر و جام آتش دره ي شيطان - فصل 2 » بعدی
API: RSS | RDF | ATOM
جادوگران®
بی‌شک دیدگاه هر کس نشانه‌ی تفکر اوست، ما در برابر نظر دیگران مسئول نیستیم

فرستنده شاخه
ladan
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۶/۲۹ ۷:۳۸  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۶/۲۹ ۷:۴۰
عضویت از: ۱۳۸۵/۶/۲۰
از: چون ولدمورت دنبالمه نميتونم بگم
پیام: 26
 محشر بود
خيلي قشنگ بود هم طولاني بود
خيلي خوشم اومد

هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.