فصل ششم: پر ققنوسهری صبح که بلند شد، ماری را با صبحانه بالای سرش دید. اما با خود مسلم دانست که او از همدردی و ترحم برایش صبحانه آورده است. وگرنه هیچ کس به یک آدم بیپول و نزار و تیره بخت دل نمی بست.اما این موضوع زود از باد هری رفت. یاد خواب دیشبش افتاد. عمو ورنون او را با شلاق میزد ...
فصل هشتم: دیده بانصبح که شد هری زودتر از بقیه بیدار شد. از اینکه مالفوی یا رون او را بیدار نکرده بودند، احساس تسلط بیتری بر خود کرد، اما یادش افتاد که سه هفته در خانه ی ماری فقط در رخت خواب بوده است. از اینکه ماری مرده بود، سرش سوت کشید. او نسبت به او لطف داشت، اما برای او مرده بو...
فصل نهم: زخم خبرچینروزها به کندی می گذشت. ساعت شش صبحانه، دوازده ناهار، و هشت شام.هری یک بار سعی کرده بود بر طبق گفته ی زپ، پرستار درمانگاه را ببیند، به همین بهانه یک بار به دنبال مالفوی رفت، اما مالفوی نگذاشت او را ببیند و گفت:_ زیاد خوشحال نمی شی.اما هری دغ دغه ی دیگری در ذهنش ...
فصل دهم: اسنیپهری داخل شد و روی زمین افتاد . صدای شکستن شیشه ای را شنید و به سختی بلند شد و دختری بسیار زیبا، قدبلند با موهائی که به چند طرف افتاده بودند دید و به یاد حرف زپ افتاد. پرستار به طرف او آمد و گفت:_اوه! هری! توئی؟ حالت خوبه؟هری که چو را شناخته بود؛ گفت:_سلام چو. حالم اصلا ...
هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.