هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

مقاله‌ها :: کارگاه داستان‌نویسی :: هری پاتر و دوست جدید

هری پاتر و دوست جدید - فصل 18


فصل هجدهم: فرار از هاگزمید
---------------------------------------------------------------------------
خوش اومدی هری.
ممنونم. چرا اینا رو فرستادی دنبال من؟
نمی دونی؟ واقعا؟
سارا روی یکی از تخت های موجود در اتاق دراز کشید بود و رنگ به رخسار نداشت. مثل گچ دیوار سفید شده بود. گویی همان سارا خوشحال و خندان چند روز پیش نبود.
چت شده سارا؟
ضعیف شدم. من به خون نیاز دارم اما دیوید اینجا نیست بدون کمک اون هم نمیتونم به جایی برم.
خون نیازی داری؟ منظورت چیه؟
خوب من خون می خورم. من خون آشام هستم یادت رفته. به هر حال من با اومدن تو اون هم تو این وضعیت راضی نبودم. دیوید نذاشت. میگه تو باید آزاد باشی و سرنوشتت رو خودت تعیین کنی.
چرا راضی نبودی که من بیام بیرون؟
خوب ما چند شب پیش گری بک رو گرفتیم اما لعنتی از دستمون در رفت. بهمون گفت قراره تو این هفته به هاگوارتز حمله کنن. اون شب یه افسون رعد از دستم در رفت ندیدیش؟
پس اون افسون آبی رنگ مال تو بود؟
آره. یکیش خورد به دمش. گرگ بی دم. اما اون یکی در رفت. به همین دلیل من می خواستم تو تو قلعه با دوست دخترت خوش بگذرونی اما دیوید نذاشت.
جینی سعی کرده بود خودش را به کوچه دیگری بزند اما گویی کوچه بست بود چون شدیدا سرخ شد.
براتون خوشحالم. میتونین برین. اما نه تنها این چند نفر از پشت و جلو و خلاصه از همه طرف مراقب شما هستن. رون و هرمیون هم اینجا هستن؟
نه موندن تو قلعه.
خیلی بد شد. دیوید گفته بود از همتون دعوت کنم کریسمس رو پیش ما باشین.
پیش شما؟ خانه آرزوها؟
نه. تو شهر بزرگ فوق جادوگرا. اگه خواستین به دامبلدور یا به الکس بگین. خبرش به ما میرسه.
جینی زیاد از این بادی گاردهای اجباری راضی نبود اما از طرفی خوشحال بود که روی بعضی از دخترها کم شده بود. مردمی بودند منظم و معلوم بود که کار کشته هستند چون اصلا به اطراف توجه نداشتند. هری حتی نمیتوانست فکر این را بکند که ولده مورت توان مقابله با آنها را داشته باشد. دیوید آن قدر قدرت داشت اگر این بیست مرد مسلح به دستان مزین به چوب های آخته هم هر کدام نصف دیوید بودند چه می شد؟
اما گویا گری بک درست گفته بود. هوا به شدت و خیلی سریع تغییر کرد و هری به آسانی سایه های سیاه رنگ شیاطین جنون را که در آسمان سر می خوردند تشخیص میداد. همه دانش آموزان ترسیده بودند. محافظان هری خیلی زود حالت دفاعی به خود گرفتند و محافظ سپید رنگی بالای سر خود بنا کردند. یکی از آنها چیز کوچکی از جیب خود درآورد و در آسمان منفجر کرد. هری مطمئن بود که تقاضای کمک کرده است چون تعداد دشمن زیاد بود و تعداد دوست کم. از میان دانش آموزان هاگوارتز هم کسانی که توانایی داشتند چوب های خود را درآوردند و اعضای اد سریع خود را به هری رساندند. اما نتوانستند حلقه محافظان را بشکنند و همان بیرون ماندند. جینی هم با اینکه ترسیده بود چوبش را به دست داشت. اما هری ناگهان احساس تنفر کرد. احساسی شیرین تمام وجودش را فرا گرفت. احساس قدرت. دستانش را باز کرد و با اینکه نمی خواست گوی های سرخ رنگ را رها کرد. هر کدام از آن گوی ها ناگهان به یک هری دیگر تبدیل شدند. آن وسط 13 هری پاتر وجود داشت که هرکدام از آنها یک بار فریاد زدند: اکسپکتو پاترنوم
اما به جای اینکه 13 گوزن در آسمان رها شوند همه آنها به هم پیوستند و گوزنی بزرگ تشکیل دادند. خیلی بزرگتر و پررنگتر که به سمت مهاجمان حمله می کرد. اما هری این را کافی نمیدید. دست هایش را باز کرد از دور چند مرگخوار به سمت آنان در حال حرکت بودند. هری دستی تکان داد و ناگهان زیر پاهایشان خالی شد. زمین زیر پایشان محو شد و به اعماق سقوط کردند. اما نه این هم کافی نبود چند غول تنوره کشان نزدیک می شدند و هری مطمئن بود که لحظاتی چند طول نخواهد کشید که بار دیگر با دمشاخ روبرو شود. هری های دیگر ناپدید شدند و به هری پیوستند. هری به یکباره آتش شد میخواست فریادی بزند و هرکدام از آنها را که یکبار زندگی اش را به جهنم تبدیل کرده بودند نابود سازد که ناگهان احساس خلع کرد و آخرین چیزی که بیاد داشت این بود که کسی گفت:
ژنرال جان رو خبر کنین آقای پاتر افتادن. خیلی زود باید به قلعه منتقل بشن...
افرادی را که از کنارش می گذشتند را احساس می کرد. بار دیگر خاطراتش را مرور کرد. چرا؟ چرا ناگهان خالی شد ؟ اما قبل از خالی شدن چرا ناگهان با تنفر یکی شد؟ چرا قدرت کنترل خویش را از دست داد؟ آیا بار دیگر ولده مورت به او نزدیک شده است؟ آیا...
من نمیدونم چطور شد پروفسور مک گوناگل اما بچه ها می گفتن هری 15 تا مرگخوار رو کشته. می گفتن با دستش زمین رو جر داد و خلاصه از جور مزخرفا دیگه.
جینی فریاد زد:
مزخرف خودتی. اصلا تو و هرمیون کجا بودین؟ من اون وسط ندونستم کدوم یکی هری واقعیه. 13 تا هری اون هم تو یه لحظه تو یه جا. نظر تو چیه هرمیون؟
نمیدونم. من فکر میکنم کار دیوید باشه. اون باید احساسات خودش رو هم به هری منتقل کرده باشه و این یعنی اینکه...
هری؟! تو زنده ای پسر؟ اوه تو که ما رو جون به لب کردی. الان 5 روزه که خوابی.
برین کنار باید دارو بخوره.
مرلین به دادت برسه هری. امیدوارم دماغتو بگیری چون من الان بوش به دماغم خورد نزدیک بود سکته کنم.
چه اتفاقی افتاد؟ کسی که طوریش نشد؟ همه خوبن؟
همه به جز 15 تا مرگخواری که تو زنده به گور کردی خوبن.
من... چی کار کردم؟
نمیدونی؟ راس میگی؟
پروفسور دامبلدور. اوه پروفسور واقعا اینجا به شما نیاز داشتیم.
فضای عجیبی بود. هری روی یکی از تخت ها دراز کشیده بود و تخت های دیگر خالی بودند. هرمیون در حالی که شانه های جینی را گرفته بود که مبادا گریه کند و آبروریزی در یک گوشه و رون هم در حالی که به شکلات های هدیه شده به هری گاز میزد و هر از گاهی هم لبی تر می کرد کنار تخت روی کاناپه های جدید بیمارستان لم داده بود. پروفسور مک گوناگل مقابل در داشت با دامبلدور حرف میزد و هری به آسانی موهای طلایی رنگ یکی از مراقبانش را که در بیرون در ایستاده بود و با یک دختر حرف میزد تشخیص میداد.
پروفسور دامبلدور شما کی اومدین؟
راستش هری من همین الآن رسیدم و میخوام تو همه چیز رو برام شرح بدی.
و نگاهی حاکی از انتظار و کمبود وقت به هری انداخت.
دیوید کجاست؟ میخوام باهاش حرف بزنم.
فکرشو میکرد اینو بگی اما خودش نیومد تا دعوتش را رد نکنی. جشن بزرگی برگزار میشه. نکنه برای دوستات تعریف نکردی که به مهمونی دعوت شدن؟ ها؟ حالا بگو ببینم چطور اینکار رو کردی؟ پروفسور مک گوناگل مطمئنا کپی رو به تو یاد نداده. بزرگترین های دنیا فقط میتونن 3 تا کپی از خودشون بسازن که فقط یکی از اونا زندست اما تو به تنهایی 13 تا کپی از خودت ساختی.
من چیزی یادم نیست پروفسور. تنها چیزی که یادمه اینه که یه دفعه آتیش گرفتم و بعد یه نفر منو تو بغلش به اینجا آورد. اسمش هم ژنرال جان بود. نظر شما چیه پروفسور؟
نمیدونم هری. من هم مثل تو باید با دیوید حرف بزنم. اما با این حال تو مدرسه رو نجات دادی هری. برای بار دیگه و همه ما از تو و دوستانت ممنونیم. بقیه وقتی دیدن اون 15 نفر چطور مردن جرات نکردن دنبال تو بیان اما وزارت جادوگری در به در دنبال تو میگرده تا به جرم استفاده از جادوس سیاه زندانیت کنه. اما دانش آموز ها میگن با تو هستن جلوی افراد وزارت رو گرفتن. خب من باید برم. اما امشب باید بیای به دفتر من. مطمئنم که میخوای بدونی چرا و کجا رفته بودم اینطور نیست؟
دستش را بالا برد و نگاهی به ساعتش انداخت. هری تاکنون متوجه زخم روی دستش نشده بود. دستش کاملا سیاه شده بود و گویی از بین رفته بود. وقتی نگاه پرسشگر جمع را دید گفت:
چیزی نیست. به هری میگم اگه خواست به شما میگه.
و رفت و پشت سرش در را بست.
خوب هری. بگو ببینم به این جشن میری؟
رون؟ بس کن. هری مریضه. باید استراحت کنه.
نه هرمیون. من باید دیوید رو ببینم. احساس بدی پیدا کردم. باید مطمئن بشم. جینی؟
چیه؟
بعد از اینکه من بیهوش شدم چه اتفاقی افتاد؟
خب. من دیدم تو افتادی. بعد یه مرده داد زد و گفت که تو بیهوش شدی و ژنرال جان رو صدا کرد. اون ژنرال که اومد با خودش 100 نفر آدم آورد. همشون مثل هم لباس پوشیده بودن. اومدن جلو و غول ها رو فراری دادن. یکیشون رو هم گرفتن. بعد یه غول از تو جنگل اومد بیرون...
گراوپ؟
چی؟
حدود 20 یا 25 فوت بود نه؟
آره. اومد حمله کرد و چند تا کتک مفصل هم به بقیه غولا زد. به اینکه از اونا کوچیک بود. اعضای اد بچه های مدرسه رو با چیزهایی که تو یادشون داده بودی فراری دادن و معلم ها سر رسیدن. چند دیقه بعد هم دمشاخ از راه رسید. همون اژدهایی که تو باهاش جنگیده بودی. این نیروهای کمکی جمع شدن و خواستن بزنن بکشنش که یهو یه چیزی مثل گلوله آتیش خورد بهشون. اما جاخالی دادن. من هم هنوز اون وسط گرفتار بودم. بالاخره اژدها رو زدن و فراریش دادن. اون محافظ های تو هم ما رو آوردن اینجا. اما من رون و هرمیون رو ندیدم.
رون گفت: من خودم تنها بود. حتی صبحانه هم نخوردم. سر میز هم نبودم. هری منو دید. بهش گفتم مخوام تمرین کنم. مسابقه هم بخاطر ناامنی اطراف مدرسه لغو شد. من هم موندم و تکالیف عقب مونده خودم رو...
احتمالا تو و هرمیون با هم نبودین؟
چی؟
میگم تو و رون با هم نبودین؟
من هنوز هم با این کله شق حرف نمیزنم.
میدونیم. داشتین جلوی آشپز خونه با هم دعوا میکردین؟
جینی نه.
رون شکلات نیم خورده خودش را از دهنش به روی ملافه هری پرتاب کرد و رنگی نو بر روی آن قلم زد و هرمیون تا بناگوش سرخ شد.
شما دو تا فکر کردین من و هری بیکار میمونیم؟ ما همه چیزو میدونیم. بیخود خودتونو خسته نکنین.
جینی رون را کنار زد و روی تخت در آغوش هری که اکنون به بالش تکیه زده جا خوش کرده بود پنهان شد.
---------------------------------------------------------------------
راهنمایی رو فراموش نکنین.
ایلیا.
قبلی « هری پاتر و انتقام نهایی - فصل 18 اسنيپ، خائن يا سمبل وفاداري و شجاعت؟ » بعدی
API: RSS | RDF | ATOM
جادوگران®
بی‌شک دیدگاه هر کس نشانه‌ی تفکر اوست، ما در برابر نظر دیگران مسئول نیستیم
فرستنده شاخه
sorena
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۴/۲۱ ۲۳:۴۴  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۴/۲۱ ۲۳:۴۴
عضویت از: ۱۳۸۴/۱۱/۱
از: اتاق خون محفل
پیام: 3113
 هری پاتر و دوست جدید
کم کم داره عالی میشه.دستت درد نکنه.بعدیش رو بنویس.
shadi.
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۱/۲۸ ۲۱:۵۱  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۱/۲۸ ۲۱:۵۱
عضویت از: ۱۳۸۴/۱۰/۱۰
از: بالای سر جسد ولدی!
پیام: 993
 بد نیست
خوبه ادامه بده اما خیلی زیاد از حد داری تند می ری و استفاده ی بیش از اندازه از تخیل هم خوی نیست.زود به زود بفرست!!!!!
kingzli shekelbolt
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۱/۲۸ ۲۰:۴۴  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۱/۲۸ ۲۰:۴۴
عضویت از: ۱۳۸۴/۸/۲۹
از:
پیام: 63
 bi khial shid
baba pas ma sare karim pas chi shod?hahaha
haras_asph
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۱/۲۳ ۲۱:۱۴  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۱/۲۳ ۲۱:۱۴
عضویت از: ۱۳۸۴/۵/۲
از: کوچه های تاریک غربت
پیام: 9
 please!!
سلام قبلا گفتم خیلی خوب بود ولی خواهشا یه رحمی به حال مابنما فصل بعدی رو زود بده.
بعد از یه مدت زیاد به زور میام نت توقع دارم داستانتو بخونماز این حالو هوا بیرون بیام
اگه کمک میخوای بگو اگه بتونم دریغ نمی کنم اگه هم دیگه نمینویسی (که میدونم مینویسی...)بگو نا امید نشیم
please
voltan
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۱/۲۱ ۸:۲۲  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۱/۲۱ ۸:۲۲
عضویت از: ۱۳۸۳/۶/۷
از: 127.0.0.1
پیام: 1391
 عنوان
آقا خیلی خوب بود دستت درد نکنه
haras_asph
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۱/۱۳ ۲۱:۱۹  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۱/۱۳ ۲۱:۱۹
عضویت از: ۱۳۸۴/۵/۲
از: کوچه های تاریک غربت
پیام: 9
 خوب بید
خیلی خوب بود فقط امیدوارم برای فصل بعدی تا ماه دیگه منتظر نمونیم.واقعا خوب بید
danikoobrick
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۱/۱۲ ۱۸:۱۸  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۱/۱۲ ۱۸:۱۸
عضویت از: ۱۳۸۴/۸/۲۲
از:
پیام: 78
 خیلی خوب
چاکر برادر ایلیا که تغییر شناسنامه داده.
این یکی خیلی بهتر بود.
باتشکر
harry+potter
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۱/۱۱ ۲۲:۵۶  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۱/۱۱ ۲۲:۵۶
عضویت از: ۱۳۸۴/۹/۳
از:
پیام: 37
 خوبه
ایول بالاخره اومد اما یواش یواش باید اسمشو بذاری هری پاتر و بلید

هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.