هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

مقاله‌ها :: داستان‌های تکمیل‌شده :: هری پاتر و انتقام نهایی

هری پاتر و انتقام نهایی - فصل 20


فصل بیستم
جادوی پیشرفته

هری آن روز را به همراه دامبلدور به تمرین طلسمهای مختلف پرداخت ، سرانجام دامبلدور نتوانست جلوی خودش را بگیرد و به هری گفت که او استعداد بالای دارد و میتواند از آبرفورث نیز موفق تر باشد.دامبلدور گفت: هری این واقعا عجیبه که معلم های هاگوارتز به تو توجه خیلی زیادی نکردن من میتونم در تو استعداد و قدرت جادویی فراوانی ببینم. چطور حتی خودم چنین چیزی رو متوجه نشدم؟!
هری گفت: نمیدونم پرفسور.
دامبلدور گفت: ولی من یه حدسهایی می زنم فکر کنم این به نیروی عشقت ربط داره.
هری گفت: نیروی عشق؟ ها... اون قدرت مخفی رو میگید!
دامبلدور که گویا کشف مهمی کرده بود با خودش حرف می زد: بله فکر کنم همینه! درسته... وقتی تو میخوای قدرت زیادی به دست میاری. نه نه وقتی احساسی در وجودت ایجاد میشه قدرتهات با توجه به احساست تغییر میکنه و زمانی که اون احساس عشق باشه قدرت خیلی گسترده و عظیم خواهد بود.
سپس رویش را به طرف هری برگرداند و گفت: وقتی داشتی تمرین می کردی چه حسی داشتی؟
هری گفت: هیچی. ولی بعد از واقعه سال گذشته همیشه ته وجودم از دست ولدمورت عصبانی هستم.
دامبلدور گفت: همینه... درسته وقتی عصبانی میشی قدرت زیادی به دست میاری. فکرشو بکن اگه به عشقت فکر کنی چه قدرت غیر قابل کنترلی به دست میاری. این واقعا به تو در برابر ولدمورت کمک میکنه. خب حالا میتونی بری هری ولی خیلی تمرین کن.
هری خداحافظی کرد ، بلند شد و به طرف در رفت. در آستانه در به دامبلدور نگاه کرد و او را در حال اندیشیدن یافت. این حالت زیاد اتفاق نمی افتاد ولی معمولا از خبرهای عجیب و خوب و بدی حاکی بود.
روزهای هاگوارتز بالاخره پس از هفت سال برای هری کسل کننده شدند. برنامه یکسان و نامتنوع باعث این احساس بد شده بود. مخصوصا که دانش آموزان اسلیترینی و هافلپافی استعداد خوبی در خرابکاری از خودشان نشان می دادند( البته در مورد اسلیترینی ها گاهی اوقات هری محرک بود). بهترین کاری که هری میتوانست بکند این بود که به هاگرید یا دوستانش سر بزند بقیه اوقات یا کلاس داشت یا در حال مطالعه بود. باعث این وضیعت نیز ولدمورت بود. او بود که میبایست تاوان همه چیز را پس می داد. هری جملاتی نظیر این را مخصوصا گاهی اوقات در ذهنش تکرار می کرد تا خشم او نسبت به ولدمورت بیشتر شود و راحت تر او را بکشد.
تمرینات ذهن خوانی هری با دامبلدور طی هفته بعد به پایان رسید. اکنون طلسمهای زیادی را نیز یاد گرفته بود. قدرت جادویی او نیز با همین تمرینات پیشرفت فراوانی کرده بود به طوریکه دیگر برای اجرای طلسم پاترونوس نیازی به تمرکز نداشت.
شنبه بعدی نیز هری به نزد دامبلدور رفت.دامبلدور قصد داشت جادوی سنتی را به هری بیاموزد. وقتی هری وارد شد دامبلدور پس از سلام کردن گفت: راستی شنیدی که تانکس در حال بهبودیه میگن اسکریم ژور از معجون ویژه استفاده کرده! درسته؟
در این بین با چشمان نافذش او را زیر نظر گرفته بود و با نگاهی سرشار از شک و افتخار به هری نگاه میکرد. هری گفت: اوه... بله. خیلی جالبه. امیدوارم زودتر خوب بشه.
دامبلدور ناگهان گفت: ولی نمیدونم چطور اسکریم ژور رو راضی کردی که همچین کاری بکنه.
هری با تعجب پرسید: ولی شما از کجا میدونید؟ من که بهتون نگفته بودم من راضیش کردم؟
دامبلدور گفت: چه انتظاری داری هری؟ فکر کردی میتونی چیزی رو از من مخفی نگه داری؟ فکر کنم بعد از رون و هرمیون من از همه به تو نزدیکترم. البته بعد از مرگ سریوس.
صحبت درباره مرگ سریوس و اینکه دامبلدور همه چیز را می دانست دیگر برای هری عادی شده بود. هری گفت: خب بهش پیشنهاد دادم که مشاورش بشم اونم خیلی به همچین کسی نیاز داره اونم توی این وضع دیگه چه بهتر که من باشم.
دامبلدور خندید و گفت: عالیه هری خیلی خوبه. روزی که به هاگوارتز اومدی رو به خوبی یادمه. چقدر قدت کوتاه بود ولی حالا مشاور وزیر جادوگری شدی. کی فکرشو میکرد؟ ولی باید حواست باشه همیشه آدمهای حسود زیاد هستند مخصوصا توی وزارت خونه پس کلاهتو سفت بگیر. حالا بریم سراغ جادوی پیشرفته اول چوب دستیتو بذار کنار. چون بهش نیازی نداریم.
هری گفت: یعنی بدون چوب جادو کنیم؟
دامبلدور گفت: البته. در عوض این نوع جادو انرژی زیادی از یک جادوگر میگیره. ولی قبل از اینکه این کارو شروع کنی بهت بگم که اجرای این جادو حدود بیست سال به عمر طبیعی آدم اضافه میکنه. حاضری چنین اتفاقی بیفته؟
هری گفت: اگه ولدمورت هم از این نوع جادو بلده من هم باید یاد بگیرم.
دامبلدور گفت: متأسفانه اونم بلده. ولدمورت از هرچیزی که طول عمرشو زیاد کنه خوشش میاد. حالا چه برسه به این که قدرت جادوییش رو هم افزایش بده.
هری گفت: خب اون از کجا اینو بلده؟
دامبلدور جواب داد: ولدمورت در نوجوانی این جادو رو از گریندل والد یاد گرفته. ولی خوشبختانه گریندل والد اونقدر زنده نموند که جادوی پیشرفته رو کاملا به ولدمورت یاد بده. گریندل والد واقعا جادوگر ماهری بود اون به حدی جسور بود که از هیچ کس وهیچ چیز نمی ترسید. مخصوصا این اواخر می خواست دنیا رو فتح کنه ولی موفق نشد.
هری با کمی خجالت گفت: حتی از شما هم نمی ترسید؟
دامبلدور سری تکان داد و گفت: بله حتی از من هم نمی ترسید. ولی همونطور که همیشه می گم هر جادوگر یا انسانی یک نقطه ضعف داره نقطه ضعف گریندل والد هم در این بود که همیشه خطر میکرد. اون برخلاف ولدمورت همیشه دوست داشت یک شریک در جنایتهایش داشته باشه. نکته جالب اینجا بود که من تغییر قیافه دادم و شریک اون شدم. وقتی که از میان محافظهاش به راحتی عبور کردم. دیگه کاری نداشت که بکشمش. در اصل گریندل والد خیلی ساده لوح بود ولی ولدمورت بیش از اندازه زیرکه.به همین علته که تا حالا گیر نیفتاده. حالا این چیزا رو ول کن بریم سراغ جادوی پیشرفته.
وقتی هری دقتش را بیشتر کرد دامبلدور ادامه داد: برای این کار باید تمرکز بیشتری بکنی. در این نوع جادو از طلسمی استفاده نمیشه بلکه برای انجام دادن کاری باید روی اون تمرکز کرد حالا ببین.
دامبلدور پنجه دستانش را از هم باز کرد و به سمت چراغ خوابی که روی میزی در گوشه اتاق بود گرفت. چراغ خواب بلند شد و در هوا پرواز کرد. دامبلدور در حالی که داشت چراغ را در هوا می چرخاند و روشن و خاموش می کرد رو به هری کرد و گفت: البته این کار به این راحتی که می بینی نیست. این کار میتونه خیلی قوی تر ، خطرناک تر و حتی مفیدتر از جادوی با چوب باشه.
سپس دستانش را دوباره به همان حالت رو به دیوار گرفت ، بخش وسیعی از دیوار بدون ایجاد کوچکترین سر و صدایی تخریب شد سپس به حالت اولیه بازگشت.
هری پرسید: تو این نوع جادو جادوی نابخشودنی هم وجود داره؟
دامبلدور گفت: اگه منظورت طلسم مرگ یا صلیبی و از این جور چیزا باشه باید بگم آره. ولی نه وزارت و نه هیچ جای دیگه نمیتونه این جادوها رو ردیابی بکنه یا اصلا بفهمه اجرا شدن. برای همین خیلی از قتلهای ولدمورت هنوز کشف نشده. اما من میدونم که تو از این طلسمها در برابر هیچ کس حتی ولدمورت استفاده نمی کنی.
با گفتن این جمله زیر چشمی به هری که سرش را پایین انداخته بود نگاه انداخت. بعضی اوقات فکر می کرد که چرا به او ذهن خوانی یاد داده چون دیگر نمی تواسنت به ذهنش وارد شود ، از طرفی هری خودش نیز خیلی پیشرفت کرده بود.
هری سرش را بالا گرفت و گفت: من هر چیزی که شما بگید رو قبول دارم.
دامبلدور گفت: خیلی ممنون هری ولی لطفا از این به بعد وقتی تنهاییم منو آلبوس صدا کن.
هری با شرم خندید و گفت: باشه آلبوس.
سپس هردو با هم قه قه زدند. شاید این لحن فعلا برای آن ها ناشناخته بود. هری تا ساعت دوازده نیمه شب تحت نظر دامبلدور روی تمرکز کردن کار کرد. این روش افزایش تمرکز شیوه ابداعی دامبلدور بود. ابتدا دامبلدور چند طلسم روی هری اجرا کرد و سپس هری روی تخت سفت و بزرگی خوابید. بعد از آن باید همه افکار را از ذهنش دور می کرد و به مدت چند ساعت به همان حالت ماند.
قبلی « هری پاتر و انتقام نهایی - فصل 19 هری پاتر و انتقام نهایی - فصل 21 » بعدی
API: RSS | RDF | ATOM
جادوگران®
بی‌شک دیدگاه هر کس نشانه‌ی تفکر اوست، ما در برابر نظر دیگران مسئول نیستیم
فرستنده شاخه
rozalinda
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۶/۲۴ ۲۲:۰۴  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۵/۶/۲۴ ۲۲:۰۴
عضویت از: ۱۳۸۵/۶/۶
از: خوابگاه دختران گریفیندور
پیام: 15
 ناتالي جون ديگه شورشو در آوردي
ناتالي جون ديگه شورشو در آوردي هري توپولي گفت نظر بديد اما نه اينجوري
Dexter
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۲/۹ ۱۶:۰۷  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۲/۹ ۱۶:۰۹
عضویت از: ۱۳۸۴/۱۰/۲۶
از: خونه ي والدمورت ( جاسوسي مي كنم )
پیام: 122
 اومدم نظر بدم ، ديدم قبلا 2 تا نظر دادم !!!!
ا ....... من كه دو تا نظر دادم .....!!!!!!
تازه دقيقا بالاي اين

راستي ، يادم رفت ......
خيلي قشنگ بود


هومان پاتر
Dexter
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۲/۷ ۲۰:۲۸  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۲/۷ ۲۰:۲۸
عضویت از: ۱۳۸۴/۱۰/۲۶
از: خونه ي والدمورت ( جاسوسي مي كنم )
پیام: 122
 ووااايييييييييييييييييييييييييييييييييييي!!!!!!!!!
اگه به ايران مربوط بشه بشدت ججججججااب مي شه جيگر :bigkiss: :bigkiss:
راستي ، اگه به ايران مربوط شد بگو:"هومان پاتر يك جادوگر اصيل است ، و بسيار قوي تر از البوس دامبلدر
است "
Dexter
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۲/۱ ۱۵:۱۸  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۲/۱ ۱۵:۱۸
عضویت از: ۱۳۸۴/۱۰/۲۶
از: خونه ي والدمورت ( جاسوسي مي كنم )
پیام: 122
 مرسي هري تپلو
ممنون .مرصي. جالب بود .
اما من حوسله نكردم تا ته اش را بخونم
به هر حال ممنون هري كپلو

هومان پاتر
Simon_Finigan
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۱/۲۵ ۱۳:۳۵  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۱/۲۵ ۱۳:۳۵
عضویت از: ۱۳۸۴/۶/۱۲
از: خونمون کنار سیموس
پیام: 20
 نمیدونم عنوان چی بذارم!
بابا ما همه جوره قبولت داریم
چرا پس فصل بعدی رو نمی ذارن؟
harry topoloo
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۱/۲۴ ۲۱:۴۳  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۱/۲۴ ۲۱:۴۳
عضویت از: ۱۳۸۴/۴/۳۱
از: تپلستان
پیام: 203
 سلام بچه ها
سلام چقدر نظرها زیاد شد.
به خدا من فصل بیست و یکو فرستادم. یوقت از دستم ناراحت نشید.
kimi
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۱/۲۴ ۲۰:۲۳  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۱/۲۴ ۲۰:۲۳
عضویت از: ۱۳۸۴/۱۱/۴
از: سه دسته جارو
پیام: 180
 Re: سلام
میشه انقدر الکی از داستان ایراد نگیری تو همینشم نمی تونی بنویسی تازه فکر کنم مال تو از آب گوشت هم بگذره بشه آب دوغ خیار آنوقت من میام واسه داستانت نظر می دم میگم خیلی آب دوغ خیاریه ببینم خوشت میاد یا نه به نفع خودته که این ایرادهای بنی اسراییلیت رو تموم کنی وگرنه خودت،خودتو با اکثر بچه های سایت لج می اندازی حالا ببین من کی گفتم
zzpater
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۱/۲۴ ۱۹:۰۶  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۱/۲۴ ۱۹:۰۹
عضویت از: ۱۳۸۴/۲/۲۴
از: در آغوش سلنا
پیام: 254
 خوبه
خيــلي باحال بود
دمت گرم
ببخشيد كه دوباره نظر دادم
طاقت نداشتم به مقاله به اين باحالي يه بار نظر بدم
sia
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۱/۲۴ ۱۷:۴۶  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۱/۲۴ ۱۷:۴۶
عضویت از: ۱۳۸۴/۱۱/۳
از: میدان گریملود شماره ی 12
پیام: 290
 نه
توپولو جون خوب کاری کردی فکر نکنم اینطوری خوب می شد.
آخه ایران کجا هری پاتر کجا
Aria.k
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۱/۲۴ ۱۶:۴۴  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۱/۲۴ ۱۶:۴۴
عضویت از: ۱۳۸۴/۱۰/۳۰
از: هر جا که روشنایی است
پیام: 20
 Re: سلام
عالی بود . داستانو هر جا می بری ببر . فقط زود تر. دمت گرم.
:-D :-D :-D :-D
harry topoloo
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۱/۲۴ ۱۵:۵۹  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۱/۲۴ ۱۵:۵۹
عضویت از: ۱۳۸۴/۴/۳۱
از: تپلستان
پیام: 203
 سلام
سلام بچه ها.
از همه ممنون. فصل بعد که خیلی قشنگه رو فرستادم ولی هنوز توی سایت قرار نگرفته. از آوردن داستان به ایران هم منصرف شدم( جای بهتری پیدا کردم).
zzpater
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۱/۲۴ ۱۵:۵۷  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۱/۲۴ ۱۵:۵۷
عضویت از: ۱۳۸۴/۲/۲۴
از: در آغوش سلنا
پیام: 254
 خوبه
ممنونم
عالی بود
خیلی بی نظیر بود
harry+potter
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۱/۲۴ ۱۵:۰۲  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۱/۲۴ ۱۵:۰۲
عضویت از: ۱۳۸۴/۹/۳
از:
پیام: 37
 badiii
toope damet garm badii ro bede rasti bebin too in site mondi cheghadr nazar gerefti
kingzli shekelbolt
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۱/۲۴ ۱۵:۰۱  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۱/۲۴ ۱۵:۰۱
عضویت از: ۱۳۸۴/۸/۲۹
از:
پیام: 63
 eyvalllllll
khob bood vali ziyad to iran keshesh nade ok?dastanet khobe faghat dare mishe eyne foghe jadoogaraye pansi
asal
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۱/۲۴ ۱۴:۵۷  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۱/۲۴ ۱۴:۵۷
عضویت از: ۱۳۸۴/۱۰/۲۴
از: دهكده گودريك
پیام: 13
 همينو كم داشتيم
harry topoloo!!!!!!
taze dashtam kam kam dastanato ba khiyale rahat mikhondam
akhe irano dige kojaye dastan mikhai bezarii
har chand man doost dashtam rowling in karo anjam bede(ma ke dige az hend ya arabestan kam tar nistiim)
vali age bekhai to dastanet bezarii
lotfan in karoo nakon
asal
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۱/۲۴ ۱۴:۴۸  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۱/۲۴ ۱۴:۴۸
عضویت از: ۱۳۸۴/۱۰/۲۴
از: دهكده گودريك
پیام: 13
 Re: سلام
harry topoloo salam
inmdafe enteghadi nadaram
dastanet ta hododi ghabele tahamol bood
yani joori bood ke bad az khondanesh laaghal ye kam khosham omad
va behet omidvar shodam
vali hanooz monde ta be on hayejane khase harry potter beresooni dastaneto
badesham vaghti migii nazar bediin
dige to moshakhas nemikoni ke har kasii che joori nazar bede
manam didgahe khodamo goftam
dar zemn ziyadi ham ke azat tariif konan momkene dastanet dige ab goshtii beshe
dadli
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۱/۲۴ ۱۰:۱۲  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۱/۲۴ ۱۰:۱۲
عضویت از: ۱۳۸۴/۱۱/۲۳
از:
پیام: 34
 ایران
آقا به نظر منم عالی میشه
ولی هر چه زود تر بزاری بهتره
harry topoloo
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۱/۲۳ ۱۸:۳۹  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۱/۲۳ ۱۸:۳۹
عضویت از: ۱۳۸۴/۴/۳۱
از: تپلستان
پیام: 203
 نظر
خوش آمدی فرینا جان.
چشم.همین.
farina
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۱/۲۳ ۱۸:۳۷  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۱/۲۳ ۱۸:۳۷
عضویت از: ۱۳۸۴/۱۱/۱
از: turkey
پیام: 14
 salam
من فرینا چند ماهی هست که به شما پیوستم
به نظر من بهتره که ایران رو هم توش بیاری
راستی با حال می نویسی ادامش بده
harry topoloo
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۱/۲۳ ۱۸:۲۸  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۱/۲۳ ۱۸:۳۶
عضویت از: ۱۳۸۴/۴/۳۱
از: تپلستان
پیام: 203
 نه بابا
ارفان جون فرستادم حالا دیگه میزارنش.
هرمیون پاتر عزیز من که دیوونه نیستم داستانو بیارم ایران ولی تقریبا درست حدس زدی. پس حالا تصویب شد!!
فصل بعد هم واقعا قشنگه.
kimi
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۱/۲۳ ۱۸:۱۱  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۱/۲۳ ۱۸:۱۱
عضویت از: ۱۳۸۴/۱۱/۴
از: سه دسته جارو
پیام: 180
 ای وای
ای وای از تو بعید بود تپلو، بیاد ایران که چی بشه؟ فکر نکنم زیاد خوب بشه،ولی بازم بستگی داره به اینکه چه جوری به ایران مربوط بشه مثلا اگه هری و دامبلدور بخوان یه مسافرت برن ویه سری هم به ایران بزنن یا مثلا ولدمورت توی ایران مخفی شده باشه اینجوری شاید خوب بشه ولی اگه قراره بیشتر ماجراها توی ایران بگذره ننویسی ایران بهتره بازم هر جور خودت صلاح میدونی
erfan2006
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۱/۲۳ ۱۷:۴۱  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۱/۲۳ ۱۷:۴۱
عضویت از: ۱۳۸۴/۱۱/۱۸
از: زیر آسمان شهر
پیام: 10
 Re: خب
be nazare man fekre badi nist
to ro khoda faghat zoodtar bede kaf kardim
niloofar radcliffe.
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۱/۲۳ ۱۷:۱۹  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۱/۲۳ ۱۷:۱۹
عضویت از: ۱۳۸۴/۸/۱
از: تالار اصلي اسليترين كنار پنجره ي غم
پیام: 191
 Re: دپرسسسسسسسسسسسسس
are bahal mishe
harry topoloo
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۱/۲۳ ۱۷:۱۴  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۱/۲۳ ۱۷:۱۶
عضویت از: ۱۳۸۴/۴/۳۱
از: تپلستان
پیام: 203
 Re: خب
آها... گرفتم. هییییییی.... کشفت کردم تو نیلوفر ردکلیفی!!!!
خیلی آی کیوم بالاست نه؟
harry topoloo
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۱/۲۳ ۱۷:۱۳  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۱/۲۳ ۱۷:۱۳
عضویت از: ۱۳۸۴/۴/۳۱
از: تپلستان
پیام: 203
 دپرسسسسسسسسسسسسس
سلام من دیگه دپرس شدم هیچ کاریم نمیشه برام کرد.
آخه چرا جواب نمیدید؟
ولی من مثل شما بی وفا نیستم فصل بعدو بزودی میفرستم اما جوابم باید بهم بدید.
آیا دوست دارید در یکی از فصلهای بعد داستان به ایران مربوط بشه؟( داستان به ایران منتقل بشه؟ )
niloofar radcliffe.
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۱/۲۳ ۱۷:۱۲  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۱/۲۳ ۱۷:۱۲
عضویت از: ۱۳۸۴/۸/۱
از: تالار اصلي اسليترين كنار پنجره ي غم
پیام: 191
 Re: خب
chera khodam hastam
harry topoloo
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۱/۲۳ ۱۴:۰۹  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۱/۲۳ ۱۴:۰۹
عضویت از: ۱۳۸۴/۴/۳۱
از: تپلستان
پیام: 203
 خب
حالا که اینطور شد تا چیزی نگید فصل بعیدم نمیدم.
شوخی کردم فصل بعدیو میدم ولی شما رو به خدا یه چیزی بگید.
harry topoloo
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۱/۲۳ ۱۳:۵۴  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۱/۲۳ ۱۳:۵۴
عضویت از: ۱۳۸۴/۴/۳۱
از: تپلستان
پیام: 203
 سلام
چرا کسی چیزی نمیگه اگه راهنمایی نکنید خودم تصمیم گیری میکنم ها؟
harry topoloo
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۱/۲۲ ۲۳:۱۶  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۱/۲۲ ۲۳:۱۶
عضویت از: ۱۳۸۴/۴/۳۱
از: تپلستان
پیام: 203
 سلام
بچه ها میخواستم بدونم اگه یه قسمت داستان به ایران مربوط بشه به نظرتون خوب میشه یا نه؟
بگید دیگه.
harry topoloo
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۱/۲۱ ۲۰:۳۰  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۱/۲۱ ۲۰:۳۰
عضویت از: ۱۳۸۴/۴/۳۱
از: تپلستان
پیام: 203
 سلام
مرسی بچه واقعا بعضی وقتا انقدر شما لطف دارید که ...
:bigkiss: :bigkiss: :bigkiss:
شیما جون و ارفان جون خیلی ممنون. هرمیون پاتر عزیزم ممنون شما لطف داری دستور شما هم اطاعت میشه!
آدم اصیل جون! ممنون که گوشزد کردی دستت درد نکنه.
asilzadetarinadam
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۱/۲۱ ۱۳:۱۳  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۱/۲۱ ۱۳:۱۳
عضویت از: ۱۳۸۴/۱۰/۲۷
از: برج گریفندور
پیام: 16
 عالیه
آفرین خیلی خوب می نویسی ولی به بعضی چیزا دقت نمی کنی. مثلا تو فصل 9 :فلیت ویک سرپرست ریونکلاست نه هافلپاف.
kimi
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۱/۲۱ ۰:۲۰  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۱/۲۱ ۰:۲۰
عضویت از: ۱۳۸۴/۱۱/۴
از: سه دسته جارو
پیام: 180
 ایول
بابا خیلی قشنگ مینویسی ،راستی سرعتت واقعا عالیه همینم طور ادامه بده.
سعی کن یه کم بیشتر از هاگوارتز بنویسی وماجراهاش رو تعریف کنی.فکر میکنی رولینگ چی کار می کنه توهم می توانی یک رولینگ خوب باشی
erfan2006
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۱/۲۰ ۱۶:۵۸  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۱/۲۰ ۱۶:۵۸
عضویت از: ۱۳۸۴/۱۱/۱۸
از: زیر آسمان شهر
پیام: 10
 tooppe
baiad jaie rowling to mineveshty
shima_korn
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۱/۲۰ ۱۶:۰۳  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۱/۲۰ ۱۶:۰۳
عضویت از: ۱۳۸۴/۸/۲۹
از: جایی که در ذهن نمی گنجد!
پیام: 111
 ممنونم!
عالیه ممنونم!
harry topoloo
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۱/۲۰ ۱۳:۰۷  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۱/۲۰ ۱۳:۰۷
عضویت از: ۱۳۸۴/۴/۳۱
از: تپلستان
پیام: 203
 سلام
ممنون از همه که نظر دادن.
جوابهای آنیتا دامبلدور عزیرم:
1- شما از کجا می دونی که پشت سر صداش نمی کردن. ولی مکگوناگال یا اسلاگهورن و ... اونو آلبوس صدا می کنن.
2- گفتم تکراری میشه.
3- خب دیگه!!!!!!
4- ببخشید!!!!!
5- ممنون!!!!
6- چشم!!!!

جوابهام قانع کننده بود؟
voltan
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۱/۲۰ ۱۲:۳۷  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۱/۲۰ ۱۲:۳۷
عضویت از: ۱۳۸۳/۶/۷
از: 127.0.0.1
پیام: 1391
 سلام
خیلی جالب بود دستت درد نکنه
Simon_Finigan
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۱/۲۰ ۱۱:۰۳  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۱/۲۰ ۱۱:۰۳
عضویت از: ۱۳۸۴/۶/۱۲
از: خونمون کنار سیموس
پیام: 20
 دستت درد نکنه!
خیلی باحالی زودتر بعدی رو بده!
gilgamesh
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۱/۲۰ ۹:۵۲  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۱/۲۰ ۹:۵۲
عضویت از: ۱۳۸۴/۸/۲۷
از: قدح اندیشه
پیام: 1323
 آفرین پسر خوب!!!
سلام تپولو!!!
آفرين!!
اينکه زود نوشتي، خودش يه پوئن مثبته!!!
خب حالا:
1-اگه توي کتاب هاي هري يادت باشه، هيچکس دامبلدور رو آلبوس صدا نمي زد!!پس فکر نمي کنم لزومي داشته باشه تا هري اونو به اين اسم صدا کنه.
2-اگه قسمت پيش يادت باشه، آخرش با نويد دامبلدور براي ياد گيري طلسم هاي جديدي تموم ميشه. پس بهتر بود، ايندفعه، در ابتداي فصل، کمي هم از اون طلسم هايي رو که دامبلدور به هري ياد داده، رو براي ما هم مي نوشتي.
3- يک جا اينجوري نوشته بودي:" اين حالت زياد اتفاق نمي افتاد ولي معمولا از خبرهاي عجيب و خوب و بدي حاکي بود." ؛ که به نظر من بهتر بود اينجوري مينوشتي: " اين حالت زياد اتفاق نمي افتاد ولي معمولا از اتفاقات عجيب خوب يا بدي خبر مي داد." ( بازهم هر جور خودت دوست وداري!!)
4- يه کم غلط املايي داشتي: " قه قه" که اين اشتباه، بايد مينوشتي:" قهقهه"؛ البته باز هم نمی فهمم چرا اونا قهقهه زدن!!)
5- ولي در هر حال، عالي نوشته بودي و فکر نکن دل گرم کنيه، نه!! دارم واقعا مي گم که خيلي از داستانت خوشم اومده.
6- راستي بهتره يه کم از دوستاي هري و هاگريد و شلوغ بازي هاي دانش آموزان هم بنويسي تا از اين حالت يکنواختي در بياد.
ايولا!!!دست مريزاد!!!!
harry topoloo
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۱/۱۹ ۲۱:۵۶  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۱/۱۹ ۲۱:۵۶
عضویت از: ۱۳۸۴/۴/۳۱
از: تپلستان
پیام: 203
 نه
بابا من که منظور خاصی نداشتم. اصلا من غلط بکنم به شما توهین کنم. حالا ببخشید.
sia
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۱/۱۹ ۱۱:۵۳  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۱/۱۹ ۱۱:۵۳
عضویت از: ۱۳۸۴/۱۱/۳
از: میدان گریملود شماره ی 12
پیام: 290
 ای ول
توپولو جان داستانت از همه بهتره.

فقط خودت گفتی نظر بدیم نظرم دادیم پس چرا عصبانی می شی
pishi
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۱/۱۸ ۲۱:۴۰  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۱/۱۸ ۲۱:۴۰
عضویت از: ۱۳۸۴/۱۰/۲۴
از: nashenakhteh
پیام: 169
 ali bood
vagean keh ali bood dastet dard nakoneh
harry topoloo
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۱/۱۸ ۲۰:۵۷  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۱/۱۸ ۲۰:۵۷
عضویت از: ۱۳۸۴/۴/۳۱
از: تپلستان
پیام: 203
 ای بابا
دیگه چیکار کنم شما راضی باشی جیییییییییگر؟
از این زودتر؟
sia
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۱/۱۸ ۲۰:۲۳  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۱/۱۸ ۲۰:۲۳
عضویت از: ۱۳۸۴/۱۱/۳
از: میدان گریملود شماره ی 12
پیام: 290
 مرسی
داستانت واقاّ عالیه خیلی خوب می نویسی

ممنون که زودزود داستانو می نویسی

راستی نقش رون وهرمیون رو خیلی کم کردی اگه نقش اونا رو بیشتر کنی ممنون می شم

یه کمی هم بیشتر بنویس
harry topoloo
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۱/۱۸ ۱۹:۵۱  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۱/۱۸ ۱۹:۵۱
عضویت از: ۱۳۸۴/۴/۳۱
از: تپلستان
پیام: 203
 پانسی
ممنون پانسی جون.
ببینم شما همون نیلوفر ردکلیف نیستی؟
niloofar radcliffe.
فرستاده‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۱/۱۸ ۱۹:۳۳  به روز‌شده در تاریخ: ۱۳۸۴/۱۱/۱۸ ۱۹:۳۳
عضویت از: ۱۳۸۴/۸/۱
از: تالار اصلي اسليترين كنار پنجره ي غم
پیام: 191
 مرسي...
آفرين خيلي خوب بود..............

هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.